اگر بخواهم افراد دانشکده را توصیف کنم اول باید از دفتر دانشکده شروع کرد که تمام کارهای حل تمرین و گرفتن واحد برعهده آنها است. از در دفتر دانشکده که وارد میشوید در سمت چپ یک میز قرار دارد که پشت آن یک خانوم سیاه 50 ساله با موهای فرفری وز کرده قرار دارد. در این روزها یک ژاکت میاندازد روی تنش و معمولاً هر وقت شما وارد بشوید دارد با تلفن با فک و فامیل صحبت میکند. روزهای اول شاید به این فرد نیاز داشته باشید تا شما را راهنمایی کند و بگوید اتاق فلان کس کجا است ولی بعد که خودتان یاد گرفتید سعی کنید زیاد مزاحم تلفن کردن او نشوید گناه دارد. انتظار نداشته باشید آنقدری که پشت تلفن وقت میگذارد برای شما هم وقت بگذارد.
روبروی در ورودی اتاق دفتر دانشکده مسئول کارهای دانشجویان Graduate قرار دارد. این فرد یک زن 50 یا 55 ساله هندی به نام کسوم است که بالای 130 کیلو وزن دارد. همیشه یک لباس بلند هندی تنش هست مثل لباس خواب. آرام، متین و کم حرف است. جزو معدود افرادی بود که اسم من را برای بار اول فهمید و گفت که شبیه اسمهای هندی است.
فردی که مسئول حلتمرینها است زنی است کانادایی با دسیپلین 45 ساله. آدم خوبی است. اینجا از ایران بدتر است. اگر با کسی کار داشته باشی صبح که نیست. ساعت 10 تا 11 کافی هستند 12 تا 1 نهار 5/2 تا 5/3 کافی عصرگاهی. اگر بروید دفتر و ببینید کسوم نیست و از این خانوم سیاهه دم در بپرسید کجاست و بگوید الان رفته میآید با توجه به وزن و سرعت کسوم شما میتوانید با تخمین خوبی بگویید تا 20 دقیقه آیند نمیآید.
مسئول کامپیوتر دانشکده هم مثل مسئولهای کامپیوتر در ایران، هیچ وقت اتاقش نیست. کل موهایش سفید است ولی سنش به 60 نمیرسد، چشمایی شیطان دارد. هروقت میبینیدش از شلوغی سرش گله دارد و میگوید کل کارهای دانشکده رو دوش من است. همیشه کارها یادش میرود پس اگر میخواهید کارتان انجام شود باید گیر 3 پیچ بدهید.
استاد من: یک کانادایی فرانسویالاصل هست. هرکس را که دیدید با شلوارک تو دانشگاه راه میرود و سنش بالای 35 است شک نکنید استاد من است. صورتی گرد و تپل با لپهای قرمز دارد. معمولاً فکر میکنید مست است، آدم باحالی است قبلاً یک شرکت نرمافزاری داشته. فرصت را برای مست شدن از دست نمیدهد. صدمین سالگرد دانشکده مهندسی آبجو و مشروب مجانی سرو میکردند. من استادم را ساعت 4 بعدازظهر در حالی که مست بود و مخ من و یکی دیگه از بچهها رو به کار گرفته بود دیدم و بعد که رفتم و ساعت 6 برگشتم دیدم هنوز داره میخورد.
استادهای دیگر دارای خصوصیتهای مختلف هستند ولی نکته مشترک همه آنها این است که از من بیش از آنکه از درس و پروژه بپرسند از احمدینژاد میپرسند. همهشان عاشق احمدینژاد هستند. یکیشون سر کلاس که 5 نفر دیگر هم بودند در وقت کلاس داشت 20 دقیقه با من از اوضاع ایران حرف میزد. یکی دیگه که کانادایی هست تیشرت چگوارا میپوشد. انگار بحثهای سیاسی را به موضوعات علمی ترجیح میدهند (به غیر از استاد من که اصلاً در این بارهها صحبت نمیکند).
همکارهام هم دو تا کانادایی هستند. بچه باحال هستند ولی تفریح و موضوعاتی که حرف میزنند در مورد متن Bible به زبان لاتین، حرف زدن به سبک راننده کامیونها و از این چیزا است.
۳ نظر:
man ke az daste adamaie tanbal ghati mikonam,khoda be addet berse,pas onja az aghaie atar bad tar darid!
امير حسين پس اون خارجي كه مي گفتن همه چيزش درسته كجاست؟
خيلي مواظب خودت باش استادت رو هم به راه راست هدايت كن
احسان
to ham hei mozahem khanom telephonbe gosh beshoa!
ارسال یک نظر