eXTReMe Tracker

۰۴ اردیبهشت، ۱۳۹۰

ذهن بیمار

برای پست قبلی من که در مورد بیمه ماشین در کانادا بود دوستی کامنت زیر را گذاشته بود:

امیرحسین واقعا شرم آوره که به خدا اعتقاد داری. اگر جای مطالعات مزخرف در زمینه مکانیک یک مقدار مطالعه جانبی هم می کردی الان ذهنت اینقدر بسته نبود که در قرن بیست ویکم خدا خدا کنی. متاسفم برات.

این کامنت خیلی برای من معنی داشت. گذشته از اینکه با امکانات بلاگر می شد فهمید که این دوست من چه کسی هست ولی چون این دوست عزیز بدون نام این کامنت را گذاشتند من هم به عنوان یک ناشناس می خواهم علی رغم اینکه کلا از نوشتن این نوع پست ها بدم می آید کمی در مورد آن بحث کنم.

این فرد دوست من است ولی از اعتقادات من شرم دارد و برای من متاسف است.

پست من در مورد بیمه ماشین در کانادا بود و تنها جایی که از خدا نام برده بودم آنجایی بود که گفتم خدا خیرشان دهد.

بعد از گذاشته شدن این کامنت تعداد بازدید کنندگان وبلاگ من 4 برابر شد حتما همه بیش از مطلب داخل وبلاگ به این علاقه داشتند که من چه جوابی می‌دهم و این وسط شاید دعوا و بزن بزنی هم شد.

در ترمودینامیک داریم که انتروپی و بی نظمی یک سیستم بسته همواره رو به افزایش است و برای کاهش بی نظمی باید انرژی صرف کرد. ذهن بهترین نمونه از یک سیتم است که میل مفرطی به بی نظمی دارد. خراب کردن نظم ذهنی یکی از بهترین تفریحات بشر با خودش است. بعد از یک هفته کار سخت کمی استراحت و تفریح و دیوانه بازی هم بد نیست. وقتی شوکه می شوی یا نا امیدی ذهن بجای انرژی صرف کردن خود را به پایین ترین سطح انرژِی می آورد. سیناپس ها یک سیکل بسته کوچک شکل می دهند و ما را در آن سیکل قرار می دهند. آن زمان است که ما دست به زیر چانه می زنیم و به نقطه ای خیره می‌شویم و خودمان هم نمی‌دانیم به چه فکر می کنیم. گاهی برای بر هم زدن نظم ذهنی از دیگران استفاده می کنیم. با دیگران بحث می‌کنیم و یا سعی در فضولی کردن در کارهای آنها می‌کنیم. نمی‌دانی چه لذتی دارد وقتی می فهمی که فلانی که ادعای مذهبی بودن دارد با فلان دختر دیده شده. و یا فلانی که الان پولدار است یک کلاهبردار است و سر مردم را کلاه گذاشته. آنقدر لذت این مطالب بالا است که وصف شدنی نیستند چون ما که قبلا فکر می‌کردیم برای پولدار شدن باید زحمت کشید الان متوجه می‌شویم که زحمتی در کار نبوده و کلاه برداری بوده. خوب با این کار ما نظم فکری که قبلا داشتیم و فکر می‌کردیم که برای پولدار شدن تنها یک راه است و آن زحمت کشیدن است را از دست می‌دهیم و نتیجه دوم آنکه دیگر لازم نیست زحمت بکشی.

ما عیب‌ها را خوب می بینیم و بیان می کنیم ولی راهی برای از بین بردن آنها ارائه نمی‌دهیم. خوب حذف می‌کنیم ولی جاگزینی نداریم. آنهایی هم که جایگزین ارائه می‌دهند جایگزین‌های دور زدنی هست. خوب بگذار خرد جمعی برای آن تصمیم بگیرد. این ترفندی است که تو نیش خوت را بزنی و بعد بسیار تمیز از ارائه کردن جایگزین شانه خالی کنی. نه عزیز به این سادگی نیست حتی در مهد آزادی هم اصول و کلیات جامعه را خرد جمعی تعیین نمی‌کند. مثلا اگر همین الان یک رای گیری کنند و از کانادایی‌ها بپرسند که میزان مالیات 2 درصد باشد یا 12 درصد مطمئن باش همه به 2 درصد رای می‌دهند ولی هیچ سیاست مدار عاقلی چنین چیزی را تنها بخاطر خرد جمعی تایید نمی‌کند. در مسائل دیگر هم اینچنین است. خرد جمعی فرهنگ را می سازد نه سیاست‌های کلی.

موضوع دیگری که مطرح است این است که من نمی‌دانم چطور کسی می‌‌داند من به خدا اعتقاد دارم یا نه. اصلا تعریف من از خدا شاید با تعریف تو از خدا فرسنگ‌ها فاصله داشته باشد. خدا یک اسم معنی است و یک اسم ذات نیست که به این راحتی در مورد آن صحبت کرد. اگر تو تعریف من از اعتقاداتم را می‌خواهی (البته من فکر می کنم این کار درستی نیست چون درکی که من از اعتقادات خودم داردم را نمی‌توانم به تو منتقل کنم و اصلا دوست هم ندارم که منتقل کنم) شاید بتوانم به صورت زیر توضیح دهم:

به نظر من هیچ دینی وجود ندارد تمام اینها فقط دسته درست کردن و کسب قدرت است. این نظر من در مورد افکار ضد دینی هم صادق است. هر آدمی برای خودش یک دین دارد که آن را با توجه به برداشت خودش از جامعه و با توجه به جغرافیا بدست می‌آورد. تو نمی‌توانی دو مسلمان یا مسیحی یا کسی که به خدا اعتقاد ندارد را پیدا کنی که شبیه هم فکر کنند. آدم‌ها همونطور که طرفدار تیم‌های فوتبال می‌شوند و برای آنها سینه چاک می‌دهند در بقیه امور زندگی هم سعی می‌کنند خود را عضو گروهی کنند که لازم باشد به آن دل ببندیند و شاهد پیشرفت و بزرگ شدن آن باشند. من در طول زندگیم سعی نکردم کسی را به سمت عقاید خودم دعوت کنم حتی شما دوستی که کامنت گذاشتی اگر به تعداد دفعاتی که شما من را به سمت عقاید خودتون دعوت کردید را بشمارید و ببینید آیا من هیچ وقت سعی کرده‌ام عقیده خودم را به شما تحمیل کنم و یا از اعتقادات شما ایراد بگیرم.

نکته آخر هم این که دوست عزیز اگر افکار من شرم آور هست چرا اصرار داری با فردی با چنین افکار شرم آوری رفت و آمد کنی؟ من به نظریه تکامل داروین اعتقاد خاصی دارم. تو مطمئن باش که لازم نیست کسی عقیده خودش را به دیگران تحمیل کند. آدمها با عقاید متفاوت در آینده خود به خود حذف می‌شوند. پس نگران عقاید دیگران نباش و از عقاید خودت لذت کامل را ببر.

پی‌نوشت: هیچ کس لذات خود را با تو تقسیم نمی کند। یا در شادی کوچک خود بمان یا پذیرای ذهن بیمار دیگران باش

۲۷ فروردین، ۱۳۹۰

بیمه ماشین در کانادا

اینجا ماشین خریدن کار مسئله اصلی نیست چون بهترین ماشین را هم می‌شود با حداکثر ماهی 300 دلار لیز کرد. ماشین دسته دوم هم که خیلی قیمتش نسبت به ماشین نو پایین‌تر هست. مسئله اصلی بیمه و پول تعمیر ماشین است.

در کانادا بیشتر ماشین‌ها آمریکایی و یا ژاپنی هستند. از ماشین‌های اروپایی تعداد محدودی به کانادا راه یافته‌اند. بنز، بی‌ ام ‌وی، آودی، فولوکس واگن و ولوو از محدود ماشین‌های اروپایی کانادا هستند. کمترین هزینه تعمیر و تقطعات یدکی مربوط به ماشین‌های آمریکایی است که البته زود به زود هم خراب می‌شوند و بالطبع گرانترین هزینه تعمیر و قطعات هم مربوط به ماشین‌های اروپایی است.

از بحث تعمیر بگذریم بحث شیرین بیمه از مباحث جانگداز است. هزینه بیمه بستگی به موارد زیر دارد:

سن راننده

ایالتی که در آن ماشین را بیمه می‌کنید

سابقه راننده

قیمت و مدل ماشین

نوع بیمه و میزان پوشش بیمه

بیمه افراد مسن ارزانتر است و افراد پایین 25 سال باید بیشترین هزینه بیمه را بپردازند.

هزینه بیمه ایالت به ایالت فرق دارد. منی‌توبا جزو ایالت‌هایی است که بیمه ماشین در آن به نسبت ارزان است.

اگر راننده خوش سابقه‌ای باشید هزینه بیمه شما کمتر خواهد بود.

هرچه قیمت ماشین بیشتر باشد برای بیمه کردن آن باید پول بیشتری داد.

من برای بیمه ماشین خودم ماهی حدود 95 دلار می‌پردازم. اخیراً باخبر شدم که بیمه منی‌توبا که یک شرکت بیمه دولتی است و تنها شرکت بیمه ایالت ما می‌باشد قرار است 45 درصد پول بیمه ماشین سال 2010 را به پرداخت کنندگان برگرداند که این مبلغی بالغ بر 320 میلیون دلار می‌شود. دلیل این کار هم انباشته شدن سرمایه در این شرکت است که به حکم دادگاه باید پول‌های اضافه را برگرداند. خدا واقعا خیرشان بدهد. ما که در مملکت اسلامی هیچ پولی دریافت نکردیم باشد که پول کفار به ما بسازد.

نکته دیگر راجع به بیمه ماشین‌های کرایه‌ای هست। شما در ایالت ما می‌توانید با روزی 10 تا 15 دلار ماشین کرایه کنید ولی برای بیمه این ماشین باید روزی 16 دلار بدهید। برای نپرداختن این بیمه می‌توان از بعضی از کارت‌های اعتباری که بیمه ماشین‌ هم دارند استفاده کرد ولی بیمه این کارت‌های اعتباری کامل نیست و ممکن است شما مجبور شوید از جیب مقداری بپردازید। راه دیگر خرید بیمه از بیمه منی‌توبا است که روزی 3 دلار است و بیمه منی‌توبا برای ایالت‌های دیگر هم می‌توان استفاده کرد که قیمت آن روزی 4 دلار است ولی پوشش آن کامل هست। یعنی اگر شما تصادف کنید نه تنها هزینه تصادف را می‌پردازد بلکه به شما یک ماشین جایگزین می‌دهد و هزینه‌های احتمالی مانند پول تاکسی را هم می‌پردازد। البته برای هر سری خرید این بیمه باید پانزده دلار پرداخت.

پی‌نوشت: هیچکس در دنیا به غیر از تو وجود ندارد.

۱۴ فروردین، ۱۳۹۰

ماهی عید

امسال اولین بار در کانادا برای خودم سفره هفت سین چیدم. البته اگر اصرار و فشار هم خانه‌ایم نبود شاید امسال هم سفره‌ای در کار نبود. سفره را با هر ضرب و زوری که بود جمع کردیم. سمنو را از یکی قرض گرفتیم (قرض که چه عرض کنم کلا گرفتیم) برای سنجد رفتیم مغازه ایرانی. فروشنده وقتی دید که دنبال سنجد هستیم گفت برای سفره هفت سین می‌خواهید یا برای خوردن و ما هم گفتیم برای سفره. فروشنده گفت که یک سری سنجد خراب دارد که اگر بخواهیم مجانی به ما می‌دهد و ما هم از خدا خواسته قبول کردیم. یک سبزه کچل هم هر جوری بود از توی یک کیلو عدس درآوردیم. همه چیز جور شده بود به غیر از ماهی قرمز. در کانادا فروشگاه‌هایی است به نام Pet land یا همان سرزمین حیوانات که حیوانات خانگی می‌فروشد. یک قسمت از این مغازه به ماهی اختصاص دارد. دوستی به ما گفته بود که وقتی می خواهید ماهی بخرید فروشنده از شما سایز آکواریمتان را می‌پرسد و چنانچه بگویید که می‌خواهید ماهی را در تنگ نگه دارید ممکن است که به شما ماهی نفروشد. به همخانه‌ایم این موضوع را گفتم و او نیز مانند دیگر ایرانی‌ها زیر بار حرف زور من نرفت. با هم رفتیم Pet land تا ماهی بخریم. بعد از بازی با کلیه حیوانات موجود در مغازه سراغ ماهی قرمز رفتیم. و از شانس خوب و بخت بلند ما ماهی قرمز از تمام انواع ماهی‌های دیگر ارزانتر بود. هر ماهی 30 سنت. تازه اون روز 50 درصد هم تخفیف اضافه خورده بود. نمی‌دونم چرا شاید تاریخ مصرف ماهی‌ها داشت می‌گذشت. قبل از ما یک زوج ایرانی داشتند ماهی قرمز می‌خریدند که با دیدن ما سعی کردند صحبت نکنند تا ما متوجه ایرانی بودن آنها نشویم و ما هم نشدیم. نوبت ما شد خانم فروشنده 5 تا ماهی قرمز را برای ما داخل کیسه نایلون کرد و رو به هم خانه‌ای من کرد و پرسید آکواریم شما چه اندازه‌ای هست. این دوست من هم که انتظار این سوال را نداشت هل شد و دست‌هایش را حدود 10 سانتی‌متر باز کرد. در این موقع من که پشت خانم فروشنده و روبروی همخانه‌ایم بودم با دست بهش اشاره کردم که دست هایت را بیشتر باز کن مثلا یک متر و او هم همین کار را کرد. و خانم فروشنده سری به نشانه تایید تکان داد و ما فکر کردیم که همه چیز به خیر و خوشی تمام شده ولی با یک سوال دیگه روبرو شدیم. خانم پرسید غذای ماهی دارید و دوست من هم با صداقت کامل گفت نه. بعد گفت که غذای ماهی می‌خواهید. ما که داشت عیش قیمت کم ماهی به همراه تخفیف ویژه بخاطر خرید اجباری غذای ماهی برایمان منقص می‌شد به دنبال راه چاره افتادیم. نمی‌شد به این خانم گفت که بابا ما به این ماهی‌ها غذا نمی‌دهیم. پس ناگهان ناخودآگاه گفتیم که ما قبلا از این نمونه ماهی‌ها داشتیم و فکر کنیم هنوز غذای ماهی از قبل مانده. فکر کنم فروشنده فهمید که دروغ می‌گوییم ولی به رویمان نیاورد. سه تا از ماهی‌ها را به دوستان دادیم و دو تا را برای خودمان نگه‌داشتیم.

الان دو هفته‌ای هست که دو تا ماهی را داریم। خواستیم سیزده به در ماهی‌ها را به رودخانه یا برکه‌ای بیاندازیم که متاسفانه هنوز یخ رودخانه کاملاً باز نشده و دوستان اصرار داشتند که ماهی‌ها توی آب سرد سنکوب می‌کنند خلاصه ماهی‌ها برگردانده شدند. صبح‌ها بعد از خوردن صبحانه خورده نون‌های مونده را بهشون می‌دم. قبلاً هیچ رغبتی برای خوردن نون نشون نمی‌دادند ولی وقتی دیدند که چیز دیگه‌ای گیرشون نمی‌آید همون نون را چنان با اشتیاق می‌خورند که انگار از بچگی نون خوار بوده‌اند.


پی نوشت: هروقت که نیاز پیدا می کنم که کار خیری انجام بدهم همان زمانی است که فرسنگها از انسانها فاصله گرفته ام