امسال اولین بار در کانادا برای خودم سفره هفت سین چیدم. البته اگر اصرار و فشار هم خانهایم نبود شاید امسال هم سفرهای در کار نبود. سفره را با هر ضرب و زوری که بود جمع کردیم. سمنو را از یکی قرض گرفتیم (قرض که چه عرض کنم کلا گرفتیم) برای سنجد رفتیم مغازه ایرانی. فروشنده وقتی دید که دنبال سنجد هستیم گفت برای سفره هفت سین میخواهید یا برای خوردن و ما هم گفتیم برای سفره. فروشنده گفت که یک سری سنجد خراب دارد که اگر بخواهیم مجانی به ما میدهد و ما هم از خدا خواسته قبول کردیم. یک سبزه کچل هم هر جوری بود از توی یک کیلو عدس درآوردیم. همه چیز جور شده بود به غیر از ماهی قرمز. در کانادا فروشگاههایی است به نام Pet land یا همان سرزمین حیوانات که حیوانات خانگی میفروشد. یک قسمت از این مغازه به ماهی اختصاص دارد. دوستی به ما گفته بود که وقتی می خواهید ماهی بخرید فروشنده از شما سایز آکواریمتان را میپرسد و چنانچه بگویید که میخواهید ماهی را در تنگ نگه دارید ممکن است که به شما ماهی نفروشد. به همخانهایم این موضوع را گفتم و او نیز مانند دیگر ایرانیها زیر بار حرف زور من نرفت. با هم رفتیم Pet land تا ماهی بخریم. بعد از بازی با کلیه حیوانات موجود در مغازه سراغ ماهی قرمز رفتیم. و از شانس خوب و بخت بلند ما ماهی قرمز از تمام انواع ماهیهای دیگر ارزانتر بود. هر ماهی 30 سنت. تازه اون روز 50 درصد هم تخفیف اضافه خورده بود. نمیدونم چرا شاید تاریخ مصرف ماهیها داشت میگذشت. قبل از ما یک زوج ایرانی داشتند ماهی قرمز میخریدند که با دیدن ما سعی کردند صحبت نکنند تا ما متوجه ایرانی بودن آنها نشویم و ما هم نشدیم. نوبت ما شد خانم فروشنده 5 تا ماهی قرمز را برای ما داخل کیسه نایلون کرد و رو به هم خانهای من کرد و پرسید آکواریم شما چه اندازهای هست. این دوست من هم که انتظار این سوال را نداشت هل شد و دستهایش را حدود 10 سانتیمتر باز کرد. در این موقع من که پشت خانم فروشنده و روبروی همخانهایم بودم با دست بهش اشاره کردم که دست هایت را بیشتر باز کن مثلا یک متر و او هم همین کار را کرد. و خانم فروشنده سری به نشانه تایید تکان داد و ما فکر کردیم که همه چیز به خیر و خوشی تمام شده ولی با یک سوال دیگه روبرو شدیم. خانم پرسید غذای ماهی دارید و دوست من هم با صداقت کامل گفت نه. بعد گفت که غذای ماهی میخواهید. ما که داشت عیش قیمت کم ماهی به همراه تخفیف ویژه بخاطر خرید اجباری غذای ماهی برایمان منقص میشد به دنبال راه چاره افتادیم. نمیشد به این خانم گفت که بابا ما به این ماهیها غذا نمیدهیم. پس ناگهان ناخودآگاه گفتیم که ما قبلا از این نمونه ماهیها داشتیم و فکر کنیم هنوز غذای ماهی از قبل مانده. فکر کنم فروشنده فهمید که دروغ میگوییم ولی به رویمان نیاورد. سه تا از ماهیها را به دوستان دادیم و دو تا را برای خودمان نگهداشتیم.
الان دو هفتهای هست که دو تا ماهی را داریم। خواستیم سیزده به در ماهیها را به رودخانه یا برکهای بیاندازیم که متاسفانه هنوز یخ رودخانه کاملاً باز نشده و دوستان اصرار داشتند که ماهیها توی آب سرد سنکوب میکنند خلاصه ماهیها برگردانده شدند. صبحها بعد از خوردن صبحانه خورده نونهای مونده را بهشون میدم. قبلاً هیچ رغبتی برای خوردن نون نشون نمیدادند ولی وقتی دیدند که چیز دیگهای گیرشون نمیآید همون نون را چنان با اشتیاق میخورند که انگار از بچگی نون خوار بودهاند.
پی نوشت: هروقت که نیاز پیدا می کنم که کار خیری انجام بدهم همان زمانی است که فرسنگها از انسانها فاصله گرفته ام
۳ نظر:
به به به به... مشعوف شدم... قالب نو مبارک... نمردیم و یه پست بدردبخور اینجا خوندیم.. :دی
Haal kardam, ghazaie in mahia ro mitooni az har pet store ee begiri,
man ie mahie aabi daram esmesh mortezast nemidoonam didish ia na. alan dare baraye khodesh khar charkh mizane inja
Ekhlaas
Siam
مرسی محمد جان
سیا من مرتضی رو دیدم. بسیار ماهی نجیبی هست قسمت بشه برای منیژه می گیرمش
ارسال یک نظر