۳۰ آذر، ۱۳۸۷
سفر
دانشگاه مک گیل و کنکوردیا دانتاون هستند. کنکوردیا پر ایرانی هست و ساختمان های گرجویت آن ساختمان هایی بلند حدود 17 طبقه و شیک هست. مک گیل کمپس جم و جوری داره و ساختمان های قدیمی
۲۴ آذر، ۱۳۸۷
سردترین شهر دنیا
دمای شهرما یا بهتر بگم فریزر ما منفی 27 درجه بود که جاتون خالی یه بادی هم میوزید که دما با باد میشد منفی 44 درجه گفتم بگردم ببینم الان کدوم شهر خراب شده دیگهای این دما را دارد. انکرج در آلاسکا، مسکو و استکهلم را چک کردم که دمای آنها به ترتیب منفی 16 منفی 4 و مثبت دو درجه بود. در این دما تنها کاری که میشود کرد انجام آزمایشات عملی هست که در جاهای دیگه قابل اجرا نیست یا گران هست.
آزمایش از این قرار است که آب را جوش بیاورید، آن را در لیوان ریخته خود را کاملاً بپوشانید به بیرون رفته آب جوش را به هوا پرتاب کنید. برای این کار به جسارت نیاز نیست چون چیزی که پایین میآید برف و یخ هست. من این کار را کردم و نتیجه آزمایش برای دانش پژوهان روی یوتیوب قرار گرفته.
هشدار انجام این آزمایش برای بچههای زیر 10 سال خطر یخ زدگی دارد و برای مناطق گرم با دمای بالای منفی 15 درجه خطر سوختگی، ناقص شدن و یا کور شدن دارد.
توصیههای ایمنی را جدی بگیرید.
۲۳ آذر، ۱۳۸۷
تبریک سال جدید میلادی به زبان فارسی در بلاد کفر
The Dean of Engineering’s 2008 Annual Holiday Greeting
۱۷ آذر، ۱۳۸۷
خدا کجاست
۱۵ آذر، ۱۳۸۷
کلاس سمینار
یه کلاس سمینار داشتیم این ترم که جالب بود. البته نمره نداشت فقط پس و فیل (درست خوانده شود این فیل با اون فیل فرق دارد Fail هست) بود. بچهها در مورد پروژه خودشون سمینار میدادند و بعضی وقتها هم عدهای از بیرون میآمدند و در مورد ثبت اختراع، نحوه انجام مصاحبه استخدام، پر کردن فرمهای آوارد (Award) صحبت میکردند. چند مورد این جلسات جالب بود.
1- استادی آمد در مورد تست در جاذبه صفر حرف زد و تستهایی که در دهه 90 انجام داده بودند. این تستها در هواپیما و موشک انجام شده بود. اگر هواپیما در یک مسیر پارابولیک حرکت کند در قسمتی از پرواز جاذبه در حدود صفر است ولی بعد از آن شتاب دو برابر جاذبه میشود. فیلمهایی که از داخل هواپیما گرفته بودند خیلی جالب بود. وقتی که جاذبه صفر بود (حدود یک تا دو دقیقه) هوا روی هوا سر میخوردند ولی بعد ناگهان شتاب دوبرابر جاذبه میشد و همه یهو تق میخوردند کف هواپیما.
2- یکی از استادها در مورد نحوه پر کردن فرمهای آوارد صحبت میکرد و در قسمتی داشت توضیح میداد که صادق باشید و دروغ ننویسید و برای آن مثالی آورد که در سالهای پیش فردی از خاورمیانه در یکی از این فرمها خود را ابوریجینال (بومی، سرخپوست Aboriginal) معرفی کرده بود (چون سرخپوستها دارای سهمیه هستند). با خودم گفتم که حتماً طرف ایرانی نبوده چون درست است که ما بعضی وقتها خالی میبندیم ولی این دیگه خیلی تابلو بوده اولین سرخپوست خاورمیانهای.
3- آقای 50 ساله کانادایی (پوست سفید موهای بور با اجدادی اروپایی این تعریف یک فرد کانادایی است (شوخی)) که داشت در مورد نحوه برخورد در محیط کار حرف میزد گفت داشت در مورد نحوه پوشش در محیط کار حرف میزد گفت که یه مدت یه دختری در بخش من کار میکرد. این دختره مهندس بود و میبایست به کارگاهها میرفت و سرکشی میکرد. لباسی که میپوشید یقه باز بود با دامن کوتاه و صندل. این آقا گفت من رفتم به رئیس شرکت گفتم که این خانم با این طرز لباس که میآید توی کارگاهها مشکل ایمنی (Safety Issue ) ایجاد میکند. ممکن است که تکنسینها یک لحظه برگردند تا این دختر را نگاه کنند و برای آنها مشکلی ایجاد شود (مثلا دستشون زیر دستگاهی برود یا لباسشان جایی گیر کند). بعد به دختره تذکر دادند که اینجوری نیاید. در آخر سمینار استادی که زن بود گفت خوب این مشکل آقایان است خود آنها نباید نگاه کنند نه که به آن دختره بگویید که لباس پوشیده بپوشد. آقای ارئه دهنده گفت که این طبیعت آدمها است که مردان زنان را نگاه میکنند و در محیط کار این مشکل آفرین است و ممکن است باعث ایجاد خطراتی شود هرچند که ممکن است حرف شما از لحاظ منطقی صحیح باشد.
۰۶ آذر، ۱۳۸۷
بازی با ریاضی
احتمالهایی که وجود دارند اینها هستند.
1- شما اتاقی را انتخاب میکنید که در آن ماشین است در این حالت با عوض کردن اتاق ماشین را از دست میدهید.
2- شما اتاقی را انتخاب کردهاید که در آن ماشین نیست. اگر اتاق خود را عوض کنید برنده میشوید.
3- شما اتاقی را انتخاب کردهاید که در آن ماشین نیست . اگر اتاق خود را عوض کنید برنده میشوید.
در بتدا شانس شما برای انتخاب اتاق خالی دو سوم است که اگر در مرحله بعدی اتاق خود را با اتاق دیگر عوض کنید اینبار با احتمال دو سوم برنده هستید. در این بازی شما شانس خود را که در ابتدا یکسوم بود به دوسوم افزایش میدهید.
مسائل خیلی وقتها صورت سادهای دارند ولی نکات فراوانی در آنها وجود دارد.
۰۱ آذر، ۱۳۸۷
چگونه خاک میکنیم
در ایران اگر کسی بمیرد بستگی دارد در خانه بمیرد یا در بیمارستان، فرد مهمی باشد یا نه، همه اقوام در آن شهر باشند یا نه، بسته به این شرایط میت را معمولا یک تا سه روز نگه میدارند تا همه اقوام و آشنایان مطلع شوند و جمع شوند. اگر در بیمارستان باشد در سردخانه بیمارستان و اگر در خانه باشد تا یک روز اشکالی ندارد در خانه نگه میدارند. در خانه فرد متوفی را معمولا در همان اتاقی که بوده نگه میدارند و اهل خانه هم تا صبح بالای سر مرده گریه میکنند. بعد برای تشیع جنازه به بهشت زهرا زنگ میزنند تا ماشین مخصوص حمل جنازه بفرستد. این ماشینها جدیداً بنز شدهاند. در روز تشیع جنازه اقوام و آشنایان همه جمع میشوند خانه متوفی و مراسم از خانه شروع میشود. روی جنازه معمولا یک پارچه ترمه میاندازند و در محله شروع به تشیع میکنند. مردم زیر تابوت و یا برانکارد را میگیرند و میگویند:
به عزت و شرف لا اله الا الله..... لا اله الا الله ....
در این بین که در خیابون راه میروند چند بار هم تابوت یا برانکارد را زمین میگذارند و بر میدارند. در اسلام توصیه شده که در تشیع جنازه شرکت کنید هرچند که آن فرد آشنای شما نباشد. برای همین هم گاهی افرادی غریبه هم میآیند و دستی به زیر برانکارد میگیرند و چند قدمی با جمعیت همراه میشوند. بعد از این مرحله جنازه داخل ماشین بهشت زهرا قرار میگیرد و افرادی که قصد داشته باشند به مراسم خاک سپاری بروند با ماشین شخصی یا ماشینهایی که توسط خانواده متوفی تهیه شدهاند به قبرستان میروند. در قبرستان مرده اول به غسال خانه یا همان مرده شور خانه میرود. در بهشت زهرا تهران اینجا اتاقی است که یک سمت آن تمام شیشهای است تا خانواده مرده از مراسم شستن بازدید کنند. در این اتاق دو یا سه وان سنگی است که حدود 180 تا 200 سانتیمتر طول آنها است. مرده را از روی برانکارد برداشته داخل این سنگها قرار میدهند. توی مردهشور خونه بعضی وقتها یک طلبههم جزو مردهشورها است و داوطلبانه کار میکند. بعضی از مردهها مستقیم از بیمارستان میآیند برای همین با همان لباس بیمارستان و بعضیها هنوز حتی چسب سرمشان هم باز نشده. مردهشور با یک قیچی این لباسها را از بالا تا پایین پاره میکند و با دوشی که دستش هست شروع به شستن مرده میکند. یک پارچه به شکل روبالشتی هم دارد که ماده شستشو توی آن است و آن را کف میکند روی مرده میکشد. بعد چندجای مرده پنبه میکند و کافور قرار میدهد. بعد نوبت به کفن کردن است. نمیدونم چرا قبل از کفن روی مرده نایلون میکشند بعد روی این نایلون کفن را میکشد. بعضیها هم همراه مرده از این دعاهای 100 تومنی (البته الان شاید گرانتر شده باشند) میگذارند یا تسبیح خاک کربلا دور گردن مرده میگذارند من نمیدونم این نایلون و تسبیح و دعا از کی وارد این سیستم شده ولی من خودم اگه موقع مرگم زنده بودم هیچ کدوم از این چیزها را نمیگذارم آدم خفگیش میکند. روش دیگه این است که خودتون دعا را از حفظ کنید تا دیگه اون دنیا نیاز نداشته باشید از روی کاغذ بخونید. بعد مرده آماده نماز میت است. این نماز نیاز به وضو ندارد و لازم هم نیست که کفشتون رو در بیارید. چندتا آخوند هستند که نماز را میخوانند شما فقط کافی است تا اسم مرده را بگویید او برای آن نماز میخواند. این نماز ایستاده است و چند تا الله اکبر دارد. بعضی از مردهها خیلی فامیل دارند، بعضیها کسی را ندارند، فامیل بعضیها با کراوات و لباسهای شیک هستند و بعضیها بیچاره و بدبخت. بعضیها زبر و زرنگ همه کارها رو از حفظ هستند بعضیها اصلا نمیدانند مرحله بعد چی هست. بعد از نماز زنهای خانواده دور مرده جمع میشوند و سر مرده را از توی کفن بیرون میآورند و برای آخرین بار با مرده خداحافظی میکنند. بعد از این مراسم دوباره مرده را بلند کرده و توی ماشین حمل جنازه قرار میدهند و افراد به سر قبر میروند. قبر یک گودی به عمق حدود 2 متر است (بستگی دارد که قبر چند طبقه باشد) که در ته آن با بلوکهای سیمانی یک جایی درست شدهاست که مرده در آن قرار میگیرد و با چند بلوک سیمانی دیگر که روی بلوکهای دیگر قرار میگیرند مرده در یک اتاقک کوچک (یک کانال سرپوشیده) قرار میگیرد. مرده را در قبر گذاشته صورت او را رو به قبله میکنند بعد از مردان خانواده یکی باید برای گفتن تلقین به داخل قبر برود. سر مرده را از کفن بیرون میآورند و مداحی که با بلندگو دارد و نوحه میخواند شروع میکند به خواندن تلقین. اول اسم مرده را صدا میزند که یکبار اشتباهی یک مرده دیگه جواب ندهد بعد از این شروع میکند که خدای تو کیست (البته جوابها را میرسانند) که خدای تو الله است، پیامبر تو حضرت محمد است، امام اول ... تا امام 12. وقتی روضه خوان تلقین را میخواند آن فردی که داخل قبر است باید شونههای مرده را تکان دهد. بعد از آن سنگ لحد را روی مرده قرار میدهند. قسمتی از خاکی که از قبر خارج شده را با آب قاطی میکنند تا گل شود و بعد شروع میکنند روی مرده ریختن. معمولا هر فرد یک مشت یا یک بیل خاک روی مرده میریزد. بعد از آن هم باید بالای سر مرده را ترک کنند و زیاد نمانند.
۲۵ آبان، ۱۳۸۷
تامکت
هواپیمای F-14 یکی از پیشرفتهترین هواپیماهای زمان خود بود. تمایز این هواپیما با دیگر هواپیماها بال متحرک آن است. این هواپیما قادر است تا در سرعتهای بالا بالهای خود را به سمت عقب جمع کند که اینکار توانایی افزایش سرعت را به این هواپیما میدهد و در سرعتهای پایین بال خود را باز میکند تا با سرعت کمتری فرود آید. نقطه قوت این هواپیما رادارهای قوی و موشکهای فونیکس روی آن است. هر یک از این هواپیماها میتواند تا شش عدد موشک فونیکس حمل کند. برد عملیاتی این موشکها 185 کیلومتر است. نکته جالب این است که این نوع هواپیما و موشک تنها در اختیار ایران و آمریکا میباشد. زیرا در زمان شاه و با سرمایهگذاری بانک ملی ایران پروژه ساخت این هواپیما آغاز شد. در زمان جنگ ایران و عراق این هواپیماها بیشتر به عنوان پشتیبان عمل میکردند و با رادارها خود دیگر هواپیماها را پوشش میدادند. این مستند 4 قسمتی نحوه تحویل این هواپیماها به ایران و آموزش نیروهای ایرانی را نشان میدهد.
http://www.youtube.com/watch?v=hfbz50gwsRM
http://www.youtube.com/watch?v=sVlrqv30o1k
http://www.youtube.com/watch?v=rWffHA6A1R4
http://www.youtube.com/watch?v=VIz9nt8cutw
۲۰ آبان، ۱۳۸۷
زمستان رسید
تا دوشنبه و سهشنبه هفته پیش هوا خوب بود یعنی 20 درجه بالای صفر بود یهو ظرف یک روز هوا سرد شد و رفت زیر صفر و دیگه تا الان بالا نرفته به منفی 11 رسیده (که البته با باد سردتر میشود). امروز حداکثر منفی 5 بود. یه چند تا عکس تابستونی، پاییزی و زمستونی گذاشتم. البته کیفیت عکسهای دوربینم خوب نیست باهاش مشکل دارم ولی خوب باز قابل دیدن است.
جواب ته کتاب
۱۸ آبان، ۱۳۸۷
باراک اوباما رئیس جمهور جدید آمریکا
برادر اوباما رئیس جمهور آمریکا شد. تکدرخت سرو آمار جالبی در مورد انتخابات در وبلاگ خود گذاشته است. من هم چند تا عکس گذاشتم که به نظرم جالب بود. در دو ایالت نوادا و فلوریدا اوباما پیروز شد ولی وقتی به نقشه نگاه میکنی میبینی که بیشتر نواحی به مککین رای دادهاند وتنها شهرهای بزرگ در هر ایالت به اوباما رای دادهاند. بیشتر جمعیت روستایی یا شهرهای کوچک به مککین رای دادهاند.
در ادامه شنیدم که برادر احمدی نژاد در پیام تبریکی تکالیف 4 ساله برادر اوباما را به ایشان یاد آور شدند و تاکید کردند که روی مسائل اقتصادی کار بیشتری انجام شود تا کشور آمریکا از این وضعیت خارج شود و به کشوری با اقتصاد سالم مثل ایران تبدیل شود.
۱۳ آبان، ۱۳۸۷
شوخی با سارا پالین
بگذریم چند روز پیش دو کمدین از مونترال به دفتر سارا پالین زنگ میزنند و خود را سارکوزی رئیس جمهور فرانسه معرفی میکنند. میتوانید این گفتگوی تلفنی را اینجا بشنوید و متن خبر هم در CBC میتوانید اینجا مشاهده کنید. از اول این مکالمه معلوم است سارا خودش را گم کرده و خودش نیست. از طرز سلام کردنش معلوم است. این کمدین به سارا میگوید که من هم مانند تو به شکار علاقه دارم و باید بعد از انتخابات با هم به شکار برویم. که سارا استقبال میکند بعد میگوید شنیدهام که تو با هلیکوپتر شکار میکنی من تا به حال با هلیکوپتر شکار نکردهام باید با هم یکبار با هلیکوپتر شکار کنیم. بعد از اسم یک خواننده برای نخست وزیر کانادا استفاده میکند که سارا متوجه نمیشود که اسم نخست وزیر کانادا این نیست. سارا از زن سارکوزی نام میبرد که یک مدل بوده و این کمدین میگوید که آره زن من خیلی در رختخواب هات است و امروز که فهمید من میخواهم با شما صحبت کنم حسودی کرد. بعد گفت که زن من برای شما یک شعر سروده. کمدین به یک فیلم طنز پورنوگرافیک که در مورد پالین ساخته شده است اشاره میکند و میگوید که از آن لذت برده است و سارا هم تایید میکند. خلاصه کلی سارا را دست میاندازد و آخر سر بعد از حدود 5 دقیه میگوید که من رئیس جمهور فرانسه نیستم و من از یک شبکه رادیویی در مونترال زنگ میزنم.
کاری ندارم که پالین بیسواد است و یا لیاقت این مقام یا پست را ندارد و یا هر چیز دیگهای. اولین چیزی که به ذهنم رسید خودم بودم. چقدر میشود که من در این شرایط قرار میگیرم و خودم نیستم. خیلی مهم است که آدم خودش باشد. کم نیاورد. اگر فکر میکنی اشکال داری خودت را اصلاح کن ولی در هر شرایطی خودت باش. بارها شده که جایی رفتهام و حرفی زدهام بعد پشیمون شدهام که چرا آن حرف را زدم بعد که نگاه میکنم میبینم که تحت تاثیر جوی بودهام. چندبار شده که در جمعی در مورد فردی حرف زده شده و من هم مشایعت کردهام. چندبار شده که در جمعی من سعی کردهام خود را بانمک نشان دهم. چند بار شده که در جایی که برای کاری مهم دعوت شدهام و یا در جایی پستی گرفتهام خود را بالا دیدهام و دیگر به اطرافم توجه نکردهام که مثلاً بچهای از من درخواستی دارد. چرا هر بار که لباس شیکی میپوشم کمتر پیش میآید که در راه به کسی کمک کنم؟ چرا چون در موقعیت لباس شیک من دیگر آن امیرحسین هر روز نیستم؟ یا شاید شرایط آن لباس اقتضا نمیکند تا ماشینی را هل دهم و یا آشغالی را از روی زمین بردارم. آدمها، لباسها، مقامها و حتی سن ما برای ما تصمیم میگیرند و ما به آسانی خود را به دست آنها میدهیم. در آن زمان من دیگر من نیستم. من شدهام فردی در سنی معین با لباسی مشخص و مسئولیتی معلوم. این شرایط مرا شکل میدهند و چه سخت است زمانی که بفهمی که همه این اسامی بازی بوده و تو گول این نامها را خوردهای. آنوقت است که من میشکنم خورد میشوم و در هم میریزم. سخت است ولی تمرین میکنم خودم باشم.
پینوشت: از اوباما خوشم میآید که چندوقت پیش بخاطر بیماری مادربزرگش مبارزات انتخاباتی را رها کرد و رفت بهش سر زد. این خیلی مهم است. اوباما برای مادربزرگش یک نوه است نه یک کاندیدای انتخاباتی
۱۱ آبان، ۱۳۸۷
جهت دهی
امسال هالوین اینجا هوا خوب بود فکر کنم 12 درجه بالای صفر بود. این هالوین هم مثل چهارشنبه سوری خودمون هست. فقط این نیست که ملت لباس عجیب غریب بپوشند و راه بیافتند تو خیابون. بچههای کوچیک میان در خونهها و مردم به آنها شکلات میدهند. ما هم در چهارشنبه سوری همچین چیزی داشتیم که الان فقط ترقهاش مونده. صاحبخونه من میگه که قبلا بیشتر بچه میآمد در خونه ولی امسال کم شده. گفتم چند نفر آمدند گفت حدود 20 نفر.
پینوشت. داشتم تلویزیون نگاه میکردم دیدم که استاد من و یکی از بچهها که با هم کار میکنیم را تلویزیون نشون داد. داشتند در مورد توربینهای آبی که روی رودخونه گذاشتیم صحبت میکردند. رفته بودند روی رودخونه گزارش تهیه کرده بودند.
۰۶ آبان، ۱۳۸۷
برنامه تولد
شنبه رفته بودم تولد یکی از بچهها کانادایی. خیلی جالب بود. یک ایده زده بود برای سرگرم کردن مهمانها. افراد را به گروههای 4 یا 5 نفره تقسیم کرد بطوریکه در هر گروه یک نفر باشد که ماشین داشته باشد. بعد به همه گروهها یک برگه داد که در آن ماموریت توضیح داده شدهبود. افراد میبایست طبق این برگه ماموریتها را انجام دهند و هر گروهی که زودتر و با خطای کمتری مسابقه را به پایان میرساند برنده بود. ماموریتها به این صورت بود که مثلاً به فلان فروشگاه بروید و در قسمت لباسهای زنانه همه افراد گروه لباس زنانه بپوشند و عکس بگیرید. یکی دیگه این بود که من در دبیرستان در 4 مسابقه ورزشی رتبه آوردهام و عکسهای من روی دیوار راهرو دبیرستان است. بروید و اسم رشتههای ورزشی که من رتبه آوردهام را پیدا کنید. به خانه مادرم بروید، او از شما سوالی میپرسد باید پاسخ دهید. من با دوست پسرم اولین بار به فلان رستوران رفتیم و فلان دسر را خوردیم شما هم آنجا بروید و آن دسر را بخورید و عکس بگیرید. از یک ماشین ولو عکس بگیرید. آرایشگاهی که من میروم فلان اسم را دارد. آنجا بروید و از صاحب آن کارت ویزیت بگیرید و...
در طول مسابقه هم باید کلاه تولد (کلاه بوقی) سر تمام شرکت کنندهها باشد و اگر از سرشان بیافتد و اعضای گروههای دیگر عکس بگیرند امتیاز منفی دارد. خیلی جالب بود مردم همه ما را نگاه میکردند ولی برخورد همه مردم و فروشندهها خوب بود به غیر از صاحب رستورانه که چینی بود و عصبانی شد. چون از هر گروه فقط یک نفر دسر خورد و بقیه فقط عکس گرفتند و صاحب رستوران گفت که اگر کسی دسر نخورد ولی توی رستوران باشد باید پول بدهد چون جا میگیرد. حالا رستوران خلوت بود و مشکل جا نبود. ولی به غیر از این بقیه خوش برخورد بودند. و بچهها با اینکه کارها را سریع انجام میدادند ولی در برخورد با فروشنده و یا مردم آرام بودند واین خیلی جالب بود.
در آخر هم به خانهشان رفتیم تیم برنده مشخص شد. جایزه گرفتند. بعد هم خودشان چند نوع پیتزا درست کردند و خوردیم و رفتیم. وسلام
بعضی وقتها ایدههای جدید خیلی برنامه را با نشاط میکند از حالت یکنواخت در میآورد.
۳۰ مهر، ۱۳۸۷
نماد ایران
من بعضی یکشنبهها با این دوستدختر 80 سالم میروم کلیسا. کلیسا با کلیسا برنامههاشون فرق دارند. یکی فقط پیانو میزند، تو یکی دیگه گیتار و جاز. تو یکی پدر روحانیش زن هست تو یکیش یه مهندس کراوات زده. این کلیسایی که من میروم از اون کلیساهای مترقی هست که پدر روحانی یا همون حاج آقا شون مهندس مکانیک هست و کت و شلوار میپوشد و حرفهای روشن فکری میزند. این شهر ما مذهبی هست و اکثر مردم یکشنبهها کلیسا میروند و هر 200 متر یه کلیسا هست. از خونه من تا دانشگاه که حدود دو کیلومتر راه هست سه تا کلیسا هست. کلیسایی که من میروم هر یکشنبه دو سری مراسم دارد. یکی ساعت 10 یکی ساعت 11 که من چندبار جمعیت رو شمردم دیدم که دو هر کدوم از این مراسم 300 نفر هستند یعنی هر یکشنبه فقط این کلیسا به 600 نفر سرویس میدهد. مراسم هم اینجوری هست که یک سری آهنگ مذهبی میخوانند که مردم پا میشوند و شعری را که روی پرده با پروژکتور انداختهاند میخوانند (همراه با گیتار و جاز) که این حدود 15 دقیقه هست. بعد پدر روحانی میآید و از معجزات جیزز و تاثیر جیزز در زندگی روزانه حرف میزند و از روی بایبل میخواند که 30 دقیقه است. بعضی وقتها یکی میآید و از تجربیات خودش میگوید. مثلا میگوید که چطورجیزز زندگی اون رو تغییر داده. بعد هم دوباره آهنگ و شعر مذهبی و خداحافظ.
سه هفته پیش عصر یکشنبه کلیسا برنامه تنکس گیوینگ داشت همراه با غذا. من با جوی (دوست دخترم) رفتیم. یه استاد دانشکده ریاضی هست که اون هم این کلیسا میآید. اولین باری که من را دید و با من حرف زد وقتی فهمید که ایرانی هستم گفت: سلام علیکم. گفتم ما فقط میگیم سلام عربها سلام علیکم میگن. بعد از رفتن هم گفت خداحافط. میگفت که چند تا دانشجو ایرانی رو میشناخته و دو تا از استادهای دیگه دانشکده ریاضی ایرانی هستند. تو برنامه تنکس گیوینگ هم استاده آمده بود و میگفت یکی از دوستاش که استاد ریاضی هست داره تو چند روز آینده میره ایران برای کنگره مهدی. من گفتم به اون چه ربطی داره گفت که دوستش مسیحی هست ولی علاقه داره و در این مورد تحقیق میکند. خلاصه توی صف غذا وایستاده بودیم و با این استاده حرف میزدیم و جلو میرفتیم تا رسیدیم توی سالن. دیدم که روی دیوار سالن نقشه کشورهای مختلف با نماد ظاهری اون کشور نقاشی شده به دیوارهای سالن نصب شده. فکر کنم حدود 10 تا کشور بودند که سعی شده بود از همه قارهها چند تا کشور باشد. اتفاقاً اولین کشور که دم در ورودی نصب شده بود گربه خودمون ایران بود حالا نمادش چی شود؟ یک خانم با پوشش اسلامی و نقاب. دوربین نداشتم با دوربین موبایل عکس گرفتم. استاده گفت از ایران عکس میگیری گفتم آره میخوام به دوستام نشون بدم بخندیم. نماد ایران یک زن با نقاب گذاشتند. گفتم زنهای عربستان و بعضی کشورهای عربی اینجوری هستند تو ایران اینجوری کسی نمیگرده. حالا من نمیدونم چرا نقشه ایران رو گذاشته بودند؟ چون تنها ایرانی که این کلیسا میآید من هستم. شاید بخاطر من بوده. کی میدوند.
پ.ن. کلیسا داره یک خانواده افغانی را که در ایران هستند میآورد کانادا. یه مرد و زن و سه تا از بچههاشون. توی کلیسا از مردم خواستند که هر کس میتواند در هر زمینهای این خانواده را کمک کند مشخصات خود را بنویسد. از پیدا کردن خونه، اسکان موقت، ثبت نام بچهها در مدرسه، حساب بانکی و کمک به جا افتادن. من هم رفتم اسمم را به عنوان مترجم نوشتم حالا ببینم به من زنگ میزنند یا نه. البته یکبار زنگ زدنند و یکبار هم پدر روحانی داشت با من حرف میزد بعد که فهمید ایرانی هستم گفت اون کسی که برای مترجمی داوطلب شده تو هستی؟ من هم گفتم آره. حالا ببینیم که این برادران حاضرند از یک مترجم مسلمان استفاده کنند یا که میخواند این خانواده افغانی را به آغوش گرم جیزز بیاورند.
۲۴ مهر، ۱۳۸۷
بت پرستی
نمیدونم شاید این وبلاگ رو دوستانی بخوانند و از من دلخور شوند ولی من اینجا نه قصد توهین به کسی را دارم و نه قصد تبلیغ مطلبی را سعی میکنم آنچه میبینم بنویسم. مطمئناً نظرات شخصی در این نوشتهها هست ولی سعی میکنم منصف باشم.
هفته پیش یه کلاس میرفتم که از سهشنبه شروع شد تا یکشنبه این هفته. تو طول هفته از ساعت شش و نیم عصر بود تا ده و نیم شب و شنبه و یکشنبه از ده صبح تا پنج عصر. اسم کلاس را نمیبرم ولی اگر کسی علاقهمند شد میتواند به من ایمیل بزند من بهش میگویم. هزینه کلاس هم 300 دلار است. استاد کلاس از هر کسی خواست تا برای سری بعدی کلاس که ژانویه است پنج نفر را دعوت کند من هم اینجوری دعوت میکنم بخوانید دوست داشتید بیایید.
اینکه من چطور به این کلاس رفتم جریان دارد که مهم نیست. کلاس به اسم یوگا، مدیریت، خلاقیت و... ارئه میشود. اساتید پروازی هستند و به قول خودشون داوطلبانه این کار را میکنند و هیچ خونه زندگی هم ندارند. خلاصه سهشنبه رفتیم کلاس دیدم پرواز استاد تاخیر دارد و استاد بجای شش و نیم حدود هفت و نیم آمد. قبل از آمدن استاد یک سری از افراد که قبلاً این دوره را گذرانده بودند سالن را آماده کردند. بعد بالای سالن یک صندلی گذاشتند و روی صندلی هم یک پارچه سفید گذاشتند درست مثل صندلی امام، یه میز هم کنار صندلی. استاد مردی با سن حدود 35 سال به نسبت لاغر و قیافهای پاکستانی شکل (البته استاد هندی هست) با لباس محلی هندی پاکستانی بلند سفید، ریشهای زده. آمد و یک لبخندی زد و نشست. ما هم روی زمین نشسته بودیم. بعد از تو کیفش یک عکس در آورد گذاشت روی میز کنارش. من تا چند روز تا این عکس رو میدیدم خندم میگرفت ولی چون کلاً هدف کلاس خنده بود استاد فکر میکرد خنده طبیعی است. این عکس استاد بزرگ بود بنیانگذار این دورهها. موهایی بلند تا روی شانه مثل بقیه پیامبران، ریشی به نسبت انبوه، گردنی به سمت راست خم شده، لبخندی بر چهره و دست راست استاد مشت شده جلوی گردن (انگار میخواهد به تو گلی بدهد). کلاس شروع شد. استاد گفت بایستید و به همه افراد توی کلاس بگویید من متعلق به تو هستم. ما هم تعلق خود را به دختر و پسر، زن و مرد اعلام کردیم. بعد گفت بشینید و بگویید چه احساسی دارید . ملت یکی میگفت دوستی، یکی آرامش یکی محبت یکی عشق خلاصه از بس ملت کلمات مثبت بکار بردند که این آخریها ملت کلمه خوب کم میآوردند. به من گفت من گفتم به نظر من کار عجیبی بود.
یکی از نکاتی که استاد در جلسه اول به آن اشاره کرد این بود که شما حق ندارید خودتان این حرکات را به کسی آموزش بدهید و در مورد کارهایی که در کلاس انجام میشود با کسی حرفی بزنید چون بلد نیستید خراب میکنید. این حرف را که زد من به 6 یا 7 سال پیش برگشتم که گلدکوئست مد شده بود مینشاندنت میگفتند موبالت رو خاموش کن. بعد میگفتند که در اینباره نباید با کسی حرف بزنی و باید ما او را پرزنت کنیم چون تو بلد نیستی. بعد میرفت بهت از فتوای آیت ا... مکارم گرفته نشان میداد که این کار حرام نیست تا سکه امام خمینی و اینکه این سکهها را بانک مرکزی سودان یا نیجریه (درست یادم نیست) تایید و تضمین میکند. اینها هم به تو نشان میدادند که در این گروه هم مسلمان هست هم مسیحی، هم کانادایی هم افغانی. در بعضی از قسمتها جملاتی از بایبل میگفت تا با احساسات دینی تو جور در بیاید.
قسمت بیشتر کلاس به این کارها و حسها میگذشت. خیلی از کارهایی که میگفت انجام بدهیم جالب بود و حرفهای قشنگی میزد. مثلا میگفت که به پدر و مادر خود احترام بگذارید. مردم را اونجوری که هستند بپذیرید و سعی نکنید آنها را تغییر دهید. هر وقت میخواهید کاری را انجام دهید صد در صد حواس خود را روی آن کار بگذارید. در زمان حال زندگی کنید چون گذشته افسوس و آینده ترس است. ولی من از همون عکس استاد بزرگ و چند تا نکته در روزهای بعدی حس کردم دارم به یک دین جدید دعوت میشوم. این حس احمق فرض شدن یکی از بزرگترین عواملی است که من را به شدت عصبانی میکند. یعنی طرف فکر کند که من نمیفهمم و با یه پوشش منو گول بزند. البته تا جایی که بتوانم تحمل میکنم ببینم جریان آخرش به کجا میرود. در فیلمها آهنگهای هندی پخش میشد که من یکبار از یک هندی که در کلاس ب.د پرسیدم این آهنگها چی هستند اون گفت این آهنگ برای فلان بت است. پرسیدم چند تا بت دارید گفت خیلی نمیشه شمرد.
اینجا تو کانادا خیلی جالب است معمولا میپرسند چه دینی رو پرکتیس میکنی. چون وقتی نگاه میکنی میبینی دین و مذهب واقعا مثل ورزش یکسری دستورالعمل است نه چیز دیگری. ممکن است دو نفر با یک ایدئولوژی دارای دو دین متفاوت باشند و یا بر عکس دو نفر با یک دین دو ایدئولوژی داشته باشند. ممکن است با مثل یکی دیگه دولا و راست بشوم و موقع نماز دستهام رو باز بگذارم ولی با یک مسیحی از لحاظ فکری احساس نزدیکی بیشتری بکنم. من نمیدونم کی این اسمها را روی ما و توی شناسنامههای ما گذاشته، مسلمان، مسیحی، شیعه و... اینها همه یک سری یار کشی و درست کردن گروه است. کاری که به نظر من این گروه هم انجام میداد. یک روز استاد یک فیلم گذاشت که در فلان سال (یادم نیست دوهزار و خوردهای بود) در یک شهر هند طرفدارهای استاد بزرگ از 150 کشور جمع شدند و جمعیتی بالغ بر دو و نیم میلیون نفر بودند و در این مراسم از رئیس جمهور سابق هلند گرفته تا نماینده عراق و رئیس جمهور هند حضور داشتند و از استاد بزرگ تشکر کردند و بعد این جمعیت با هم حرکات تنفسی را انجام دادند. نکتهای که در فیلم به چشم میخورد و کسی به آن توجه نکرد این بود که با تعدادی مصاحبه شد. این افراد از آمریکا، کانادا، آلمان و دیگر کشورها بودند به غیر از یکی دو نفر بقیه یه خال قرمز روی پیشانی وسط ابروها گذاشته بودند.
در کلاس یک سری حرکات تنفسی آموزش داده میشود که یکی برای افزایش تمرکز یکی برای بالا بردن اعتماد به نفس و ... بکار میروند. این همون قسمت پرکتیس است که استاد گفت که روزی 20 بار این حرکت تنفسی، 40 بار این یکی و 40 بار اون یکی رو انجام دهید. دقیقا مثل نماز خواندن که میگویند یکی صبح بخوان یکی ظهر یکی عصر و اونی که صبح هست باید دو رکعت باشد و اونی که برای ظهر است باید چهار رکعت باشد. یکبار استاد یک دختر کانادایی را آورد و از او خواست که برای جمع یک سخنرانی کند. دختره نمیدونست چی بگه و کمی هم خجالت میکشید. بعد استاد بهش گفت دستهات رو ببر پشت سرت بعد با سرعت خم شو و آنها را به جلو پرت کن و بلند بگو "ها". دختره چند بار این کار را کرد بعد استاد گفت حالا سخنرانی کن. باز دختره همون حالت قبل را داشت. بعد در کمال تعجب من استاده گفت دیدید که بعد از این کار چه راحت شده بود؟ شما هم اگر سخنرانی دارید به گوشهای بروید این کار را انجام بدهید اعتماد به نفستان بالا میرود.
یک نکته جالب این بود که ملت خودشون رو گول میزنند. خیلی افراد پیش من آمدهاند و گفتهاند که مثلا توی روضه امام حسین گریهشون نمیگیرد یا به امام زمان اعتقاد ندارند وخیلی ناراحت بودند چون فکر میکردند بقیه خیلی پاک هستند و با اعتقاد. ولی یک نکته هست که من به آنها میگفتم. برو از 100 نفر شیعه سوال کن که یک حدیث از امام دهم برای تو بگویند. اگر بیش از 5 نفر بلد بودند من اسم را عوض میکنم. وقتی میبینی که کسی یک حدیث از امام دهم بلد نیست چطور میتواند امام را دوست داشته باشد و ادعای حب اهل بیت کند و برای آنها گریه کند؟ وقتی کسی کسی را نشناسد و بخواهد زورکی او را دوست داشته باشد از او برای خود بت میسازد. او را زیبا، قوی، بیعیب و ... میسازد و خطرناکترین افراد بت پرستان هستند. چون حتی حرف امام هم برایشان بیاوری که مثلا این کار درست نیست گوش نمیدهند و برای امام خلاف حرف امام رفتار میکنند. من از این نمونهها زیاد دیدم. کسانی که حتی از بنیانگذار مکتبی که قبول دارند تند رو تر میشوند. تو این کلاس هم خیلیها سعی میکردند به خود بقبولانند که مثلاً الان شاد هستند یا بعد از این کار آرامش پیدا کردند.
یکی از کارهایی که استاد گفت انجام بدهید و من خیلی ناراحت شدم این بود که گفت هرکس هرچی داره که اذیتش میکند اعتراف کند. این اعترافات از ترس از تاریکی شروع شد و به موارد مخدر و ماریجونا و رابطه قبل از ازدواج و در نهایت دوبار مورد تجاوز قرار گرفتن ختم شد. بعد استاده گفت چه حسی داشتید. همه باز از حس آرامش و ریلکسی حرف زدند. بعد از من پرسید، من گفتم حس خیلی بدی داشتم. چرا باید اسرار افرادی را بدانم که نمیشناسم و این اسرار ارتباطی با من ندارند. بعد از کلاس به استاد گفتم که من کسی رو میشناختم که قبل از ازدواج با نامزدش رابطه داشته و این نامزدی بهم خورده. بعد دختره به خواهرش گفته و خواهرش هم به شوهرش. بهش گفتم اگر روزی پسری پیدا شود که حاضر باشد با این مسئله کنار بیاید وقتی بفهمد که خواهر زن و شوهرش این موضوع را میدانند برایش سخت است. استاد هم که از خطه هند بود و مفهوم حرفهام رو میفهمید گفت خوب آره اسراری رو بگویید که شاد میشوید نه همه را. توی دلم گفتم آخه ابله با این حرف تو کلی ملت اعتراف کردند و زندگی خودشون رو ریختند بیرون حالا تو به من میگی بعضی از اسرار.
و نکته دیگری که برای من جالب بود بغل شدن استاد توسط دختران بکررات بود. فکر کنم این بغل کردنها برای ابراز نزدیکی و یا گرفتن انرژی بود ولی با خودم فکر کردم پس دیگه نباید افراد کسانی را که در ایران برای تبرک که آن هم نوعی انرژی مثبت تلقی میشود به کسی دست میکشند و یا پارچهای را به آن میمالند مسخره کرد تو در قلب تمدن در کانادا افراد تحصیل کرده این کار را به کررات انجام دادند. اسم و شکل تبرک مهم نیست، میخواهد به اسم تقدس باشد یا به اسم انرژی یا به اسم نزدیکی قلبها.
استاد در کلاس از بچهها خواست تا گیاهخوار شوند و دلیل آورد که بدن انسان برای گیاهخواری طراحی شده نه گوشت خواری مثلاً برای هضم گوشت بدن به هفتاد و دو ساعت زمان نیاز دارد و دمای بدن ما 37 درجه سانتیگراد هست. حال اگر یک تکه گوشت را در دمای 37 درجه 2 روز یا 3 روز بیرون بگذاریم چه میشود؟ دلیل بعدی، یک مرغ چند نفر را سیر میکند؟ 5 نفر؟ ولی غذایی که در این مدت مرغ میخورد تا پروار شود میتواند 250 نفر را سیر کند. و در مورد تخم مرغ هم فرمودند که بدن هر 30 یا 40 روز سلولهای مرده و زاید را بیرون میریزد و تخم مرغ هم همین هست پس اگر میخواهید تخم مرغ بخورید بروید در سطل آشغال توالت و .... من از استاد پرسیدم که نظرتان در مورد ماهی چی هست؟ چون چه ماهی را بگیری چه نه اون رشد خودش را میکند. و در مورد تخم مرغ هم اگر این حرف را میزنید پس ما عسل هم نخوریم. و در آخر ما نمیتوانیم تمام پرتئینها را از گیاهان بدست آوریم. استاد در مورد اول و دوم مرا به مطالعه فرا خواند و گفت هرچی که دیدی درست هست انجام بده و در مورد مطلب آخر گفت ببین گاو چی میخورد؟ علف، پس ما میتوانیم تمام مواد مورد نیاز خود را از گیاه بگیریم و نیازی به گوشت نیست. من هم گفتم خوب پس گیاه هم انرژی خودش را از خورشید میگیرد شما هم بروید زیر نور خورشید بخوابید دیگر نیازی به غذا نیست. من قبول دارم که گوشت خوردن زیاد خوب نیست ولی نه به این دلایل بچگانه.
درباره نحوه ظهور استاد بزرگ آوردهاند که این فرد حداکثر سه قوه حلاقیت، ترمیم و ارسال است. این پیامبر در 4 سالگی کلیه علوم قدیمه را از بر بود بطوریکه معلم تاریخ خود را اصلاح کرد. وی در سن 25 سالگی به خانه یکی از اقوام رفت و از او خواست که کلیه همسایگان را دعوت کند. بعد از آمدن مهمانان پیامبر نشست و حرفی نزد. شب مهمانان رفتند. پیامبر از فامیل خود خواست تا برای روز دوم نیز همسایگان خود را دعوت کند. و چون همسایگان در حضور پیامبر احساس آرامش و صلح میکردند روز دوم هم آمدند و باز همه ساکت بودند تا آخر روز که به خانههای خود رفتند. روز سوم هم باز همه جمع شدند و ساکت نشستند تا در وسط روز پیامبر به حرف آمد و از آنها پرسید چه حسی دارید. و آنها به حرف آمدند و تجربیات خود را گفتند. یعنی بدون حرف زدن تجربیات پیامبر به آنها منتقل شده بود. این رو که استاد گفت یاد قرآن و خلقت آدم افتادم که فرشتگان به خدا گفتند چرا آدم را خلق میکنی و خدا از آنها در مورد اسما پرسید و آنها نمیدانستند بعد از آدم پرسید و او اسما را به زبان آورد. دیدم که پیامبر جدید در حد خدا قدرت دارد. سن پیامبر پنجاه و خوردهای سال بیشتر نیست و هنوز در قید حیات هست. اگر کسی علاقهمند بود میتواند او را زیارت کند. در آخر کلاس هم استاد یک کلمه رمز یاد داد تا کلیه درهای بسته را باز کند. این کلمه "جی، گرو، دیو" بود. استاد گفت این کلمه را هرجا بگویید مشکلتان حل میشود. حتی مثال زد که فردی در جایی خارج شهر میرفت که تاکسی نبود ساعت یک نصفه شب موقع برگشت این کلمه را میگوید و تاکسی میآید و او این کار را برای یک مدت طولانی انجام میدهد و هربار تاکسی میآید. و حتی یکبار چاه فاضلاب گرفته بود و باز نمیشد و با گفتن این کلمات باز شد. و از معجزات این حرکات و کلاس همین بس که فردی از ادمنتون با چند سرطان پیشرفته را 6 سال زنده نگه داشت بطوریکه وقتی نتایج آزمایشات را به دکتر نشان میداده دکتر میگفته تو باید مرده باشی.
اینها را میگویم تا ببینید که ایران و کانادا ندارد. این خرافات تنها در اسلام نیست. پس خرافه پرست نباشیم. روی خودمان اسم نگذاریم. من نمیدانم چرا توی شناسنامه من نوشتهاند مسلمان؟ آیا بچه مسلمان بدنیا میآید؟ نه این یه یار کشی سیاسی هست. همینطوری که این استاد بزرگ دارد یار کشی میکند. اون دنبال خوبی نیست، شاید هم باشد من نمیدانم ولی دارد یار کشی میکند. وقتی تعداد یارانش به تعداد کافی برسد ادعای سیاسی هم میکند. آنوقت است که تو نمیتوانی بگویی که آهای من برای آرامش خودم تو این کلاسها بودم نه قدرت آقا. یا که من تنها حرکات تنفسی را انجام میدادم همین. بنظر من استفاده از اعتقادات و باورهای مردم برای ساختن قدرت سیاسی کار کثیفی هست. دنباله رو کسی نباشید، نگذارید کس دیگری بجای ما و به اسم ما تصمیم بگیرد. حتی پیامبر خدا هم بنده خداست و در جنگ خندق تسلیم عموم میشود. بیشتر مشکلات دنیا را افرادی بوجود میآورند که فکر نمیکنند و پیرو هستند (مثل طالبان). هیچ آدمی مقدستر از خودت نیست.
۲۰ مهر، ۱۳۸۷
یاس فلسفی
خسته شدم از بس به این مسائل فکر کردم. شب ها هم دارم تو خواب فکر می کنم. این هفته اصلا وقت نداشتم ولی سعی می کنم هفته بعد در مورد این یاس بنویسم.
خسته شدم از گوساله پرستی
ولی همین قدر کافی است که بدانید یک پیغمبر جدید ظهور کرده. البته جدید نه یه 20 یا 30 سالی می شود ولی من تازه فهمیدم
۱۷ مهر، ۱۳۸۷
احمدی نژاد و اقتصاد آمریکا
پریشب داشتم CBC رو نگاه میکردم داشت در مورد اقتصاد آمریکا حرف میزد و میگفت با وجود اینکه دولت پول به سیستم تزریق کرده ولی باز روند بازار بورس نزولی است. بعد رفت توی مجلس اروپا و این موضوع که نمایندگاه پارلمان اروپا در پارلمان اعلام کردند که اقتصاد آمریکا شکست خورده است و دیگر قابل اعتماد نیست. یهو دیدم که روی کل صفحه تلویزیون پرچم ایران نقش بست. گفتم شاید هوا بارونی است خط رو خط افتاده و برنامههای بچههای صدا و سیمای ایران افتاده رو کانال برادران کانادایی بعد دیدم که نه درست بعد از پرچم سخنان احمدینژاد را در سازمان ملل پخش کرد که گفته بود امپراتوری آمریکا شکست خورده است.
۱۲ مهر، ۱۳۸۷
طول زندگی
البته با خواندن تاریخ و مطالعات علمی شاید بتوان از گذشته که داخل مثلث قرمز قرار میگیرد و آینده که خارج مثلث سبز هست چیزهایی فهمید ولی سهم ما از کل دنیا همین نوار باریک است.
پینوشت: جالب بود که توی ویکیپدیا نوشته بود عمر جهان 13 میلیارد سال است و وسعت آن 93 میلیارد سال نوری است. این جالب بود چون اگر با توجه به فرضیه بیگ بنگ بگوییم جهان در اول یک ذره فشرده بوده پس این نشان میدهد در طول این 13 میلیارد سال جهان با سرعتی بیش از سرعت نور منبسط شده است و این با این نظریه که هیچ ذرهای نمیتواند با سرعتی بیش از سرعت نور حرکت کند در تاقض است. البته حتما اونهایی که رشتهشون فیزیک است دلیلی برای آن میدانند ولی برای من جالب بود. دیوید (هم آفیسیم) میگه این ممکن است به علت اثر جاذبه روی زمان باشد. از این دیود خوشم میآید خیلی عجیبه و مخ ریاضی خوبی داره و مثل بقیه کاناداییها تو ریاضی لنگ نمیزنه و اطلاعات عمومی خوبی هم دارد.