نمیدونم شاید این وبلاگ رو دوستانی بخوانند و از من دلخور شوند ولی من اینجا نه قصد توهین به کسی را دارم و نه قصد تبلیغ مطلبی را سعی میکنم آنچه میبینم بنویسم. مطمئناً نظرات شخصی در این نوشتهها هست ولی سعی میکنم منصف باشم.
هفته پیش یه کلاس میرفتم که از سهشنبه شروع شد تا یکشنبه این هفته. تو طول هفته از ساعت شش و نیم عصر بود تا ده و نیم شب و شنبه و یکشنبه از ده صبح تا پنج عصر. اسم کلاس را نمیبرم ولی اگر کسی علاقهمند شد میتواند به من ایمیل بزند من بهش میگویم. هزینه کلاس هم 300 دلار است. استاد کلاس از هر کسی خواست تا برای سری بعدی کلاس که ژانویه است پنج نفر را دعوت کند من هم اینجوری دعوت میکنم بخوانید دوست داشتید بیایید.
اینکه من چطور به این کلاس رفتم جریان دارد که مهم نیست. کلاس به اسم یوگا، مدیریت، خلاقیت و... ارئه میشود. اساتید پروازی هستند و به قول خودشون داوطلبانه این کار را میکنند و هیچ خونه زندگی هم ندارند. خلاصه سهشنبه رفتیم کلاس دیدم پرواز استاد تاخیر دارد و استاد بجای شش و نیم حدود هفت و نیم آمد. قبل از آمدن استاد یک سری از افراد که قبلاً این دوره را گذرانده بودند سالن را آماده کردند. بعد بالای سالن یک صندلی گذاشتند و روی صندلی هم یک پارچه سفید گذاشتند درست مثل صندلی امام، یه میز هم کنار صندلی. استاد مردی با سن حدود 35 سال به نسبت لاغر و قیافهای پاکستانی شکل (البته استاد هندی هست) با لباس محلی هندی پاکستانی بلند سفید، ریشهای زده. آمد و یک لبخندی زد و نشست. ما هم روی زمین نشسته بودیم. بعد از تو کیفش یک عکس در آورد گذاشت روی میز کنارش. من تا چند روز تا این عکس رو میدیدم خندم میگرفت ولی چون کلاً هدف کلاس خنده بود استاد فکر میکرد خنده طبیعی است. این عکس استاد بزرگ بود بنیانگذار این دورهها. موهایی بلند تا روی شانه مثل بقیه پیامبران، ریشی به نسبت انبوه، گردنی به سمت راست خم شده، لبخندی بر چهره و دست راست استاد مشت شده جلوی گردن (انگار میخواهد به تو گلی بدهد). کلاس شروع شد. استاد گفت بایستید و به همه افراد توی کلاس بگویید من متعلق به تو هستم. ما هم تعلق خود را به دختر و پسر، زن و مرد اعلام کردیم. بعد گفت بشینید و بگویید چه احساسی دارید . ملت یکی میگفت دوستی، یکی آرامش یکی محبت یکی عشق خلاصه از بس ملت کلمات مثبت بکار بردند که این آخریها ملت کلمه خوب کم میآوردند. به من گفت من گفتم به نظر من کار عجیبی بود.
یکی از نکاتی که استاد در جلسه اول به آن اشاره کرد این بود که شما حق ندارید خودتان این حرکات را به کسی آموزش بدهید و در مورد کارهایی که در کلاس انجام میشود با کسی حرفی بزنید چون بلد نیستید خراب میکنید. این حرف را که زد من به 6 یا 7 سال پیش برگشتم که گلدکوئست مد شده بود مینشاندنت میگفتند موبالت رو خاموش کن. بعد میگفتند که در اینباره نباید با کسی حرف بزنی و باید ما او را پرزنت کنیم چون تو بلد نیستی. بعد میرفت بهت از فتوای آیت ا... مکارم گرفته نشان میداد که این کار حرام نیست تا سکه امام خمینی و اینکه این سکهها را بانک مرکزی سودان یا نیجریه (درست یادم نیست) تایید و تضمین میکند. اینها هم به تو نشان میدادند که در این گروه هم مسلمان هست هم مسیحی، هم کانادایی هم افغانی. در بعضی از قسمتها جملاتی از بایبل میگفت تا با احساسات دینی تو جور در بیاید.
قسمت بیشتر کلاس به این کارها و حسها میگذشت. خیلی از کارهایی که میگفت انجام بدهیم جالب بود و حرفهای قشنگی میزد. مثلا میگفت که به پدر و مادر خود احترام بگذارید. مردم را اونجوری که هستند بپذیرید و سعی نکنید آنها را تغییر دهید. هر وقت میخواهید کاری را انجام دهید صد در صد حواس خود را روی آن کار بگذارید. در زمان حال زندگی کنید چون گذشته افسوس و آینده ترس است. ولی من از همون عکس استاد بزرگ و چند تا نکته در روزهای بعدی حس کردم دارم به یک دین جدید دعوت میشوم. این حس احمق فرض شدن یکی از بزرگترین عواملی است که من را به شدت عصبانی میکند. یعنی طرف فکر کند که من نمیفهمم و با یه پوشش منو گول بزند. البته تا جایی که بتوانم تحمل میکنم ببینم جریان آخرش به کجا میرود. در فیلمها آهنگهای هندی پخش میشد که من یکبار از یک هندی که در کلاس ب.د پرسیدم این آهنگها چی هستند اون گفت این آهنگ برای فلان بت است. پرسیدم چند تا بت دارید گفت خیلی نمیشه شمرد.
اینجا تو کانادا خیلی جالب است معمولا میپرسند چه دینی رو پرکتیس میکنی. چون وقتی نگاه میکنی میبینی دین و مذهب واقعا مثل ورزش یکسری دستورالعمل است نه چیز دیگری. ممکن است دو نفر با یک ایدئولوژی دارای دو دین متفاوت باشند و یا بر عکس دو نفر با یک دین دو ایدئولوژی داشته باشند. ممکن است با مثل یکی دیگه دولا و راست بشوم و موقع نماز دستهام رو باز بگذارم ولی با یک مسیحی از لحاظ فکری احساس نزدیکی بیشتری بکنم. من نمیدونم کی این اسمها را روی ما و توی شناسنامههای ما گذاشته، مسلمان، مسیحی، شیعه و... اینها همه یک سری یار کشی و درست کردن گروه است. کاری که به نظر من این گروه هم انجام میداد. یک روز استاد یک فیلم گذاشت که در فلان سال (یادم نیست دوهزار و خوردهای بود) در یک شهر هند طرفدارهای استاد بزرگ از 150 کشور جمع شدند و جمعیتی بالغ بر دو و نیم میلیون نفر بودند و در این مراسم از رئیس جمهور سابق هلند گرفته تا نماینده عراق و رئیس جمهور هند حضور داشتند و از استاد بزرگ تشکر کردند و بعد این جمعیت با هم حرکات تنفسی را انجام دادند. نکتهای که در فیلم به چشم میخورد و کسی به آن توجه نکرد این بود که با تعدادی مصاحبه شد. این افراد از آمریکا، کانادا، آلمان و دیگر کشورها بودند به غیر از یکی دو نفر بقیه یه خال قرمز روی پیشانی وسط ابروها گذاشته بودند.
در کلاس یک سری حرکات تنفسی آموزش داده میشود که یکی برای افزایش تمرکز یکی برای بالا بردن اعتماد به نفس و ... بکار میروند. این همون قسمت پرکتیس است که استاد گفت که روزی 20 بار این حرکت تنفسی، 40 بار این یکی و 40 بار اون یکی رو انجام دهید. دقیقا مثل نماز خواندن که میگویند یکی صبح بخوان یکی ظهر یکی عصر و اونی که صبح هست باید دو رکعت باشد و اونی که برای ظهر است باید چهار رکعت باشد. یکبار استاد یک دختر کانادایی را آورد و از او خواست که برای جمع یک سخنرانی کند. دختره نمیدونست چی بگه و کمی هم خجالت میکشید. بعد استاد بهش گفت دستهات رو ببر پشت سرت بعد با سرعت خم شو و آنها را به جلو پرت کن و بلند بگو "ها". دختره چند بار این کار را کرد بعد استاد گفت حالا سخنرانی کن. باز دختره همون حالت قبل را داشت. بعد در کمال تعجب من استاده گفت دیدید که بعد از این کار چه راحت شده بود؟ شما هم اگر سخنرانی دارید به گوشهای بروید این کار را انجام بدهید اعتماد به نفستان بالا میرود.
یک نکته جالب این بود که ملت خودشون رو گول میزنند. خیلی افراد پیش من آمدهاند و گفتهاند که مثلا توی روضه امام حسین گریهشون نمیگیرد یا به امام زمان اعتقاد ندارند وخیلی ناراحت بودند چون فکر میکردند بقیه خیلی پاک هستند و با اعتقاد. ولی یک نکته هست که من به آنها میگفتم. برو از 100 نفر شیعه سوال کن که یک حدیث از امام دهم برای تو بگویند. اگر بیش از 5 نفر بلد بودند من اسم را عوض میکنم. وقتی میبینی که کسی یک حدیث از امام دهم بلد نیست چطور میتواند امام را دوست داشته باشد و ادعای حب اهل بیت کند و برای آنها گریه کند؟ وقتی کسی کسی را نشناسد و بخواهد زورکی او را دوست داشته باشد از او برای خود بت میسازد. او را زیبا، قوی، بیعیب و ... میسازد و خطرناکترین افراد بت پرستان هستند. چون حتی حرف امام هم برایشان بیاوری که مثلا این کار درست نیست گوش نمیدهند و برای امام خلاف حرف امام رفتار میکنند. من از این نمونهها زیاد دیدم. کسانی که حتی از بنیانگذار مکتبی که قبول دارند تند رو تر میشوند. تو این کلاس هم خیلیها سعی میکردند به خود بقبولانند که مثلاً الان شاد هستند یا بعد از این کار آرامش پیدا کردند.
یکی از کارهایی که استاد گفت انجام بدهید و من خیلی ناراحت شدم این بود که گفت هرکس هرچی داره که اذیتش میکند اعتراف کند. این اعترافات از ترس از تاریکی شروع شد و به موارد مخدر و ماریجونا و رابطه قبل از ازدواج و در نهایت دوبار مورد تجاوز قرار گرفتن ختم شد. بعد استاده گفت چه حسی داشتید. همه باز از حس آرامش و ریلکسی حرف زدند. بعد از من پرسید، من گفتم حس خیلی بدی داشتم. چرا باید اسرار افرادی را بدانم که نمیشناسم و این اسرار ارتباطی با من ندارند. بعد از کلاس به استاد گفتم که من کسی رو میشناختم که قبل از ازدواج با نامزدش رابطه داشته و این نامزدی بهم خورده. بعد دختره به خواهرش گفته و خواهرش هم به شوهرش. بهش گفتم اگر روزی پسری پیدا شود که حاضر باشد با این مسئله کنار بیاید وقتی بفهمد که خواهر زن و شوهرش این موضوع را میدانند برایش سخت است. استاد هم که از خطه هند بود و مفهوم حرفهام رو میفهمید گفت خوب آره اسراری رو بگویید که شاد میشوید نه همه را. توی دلم گفتم آخه ابله با این حرف تو کلی ملت اعتراف کردند و زندگی خودشون رو ریختند بیرون حالا تو به من میگی بعضی از اسرار.
و نکته دیگری که برای من جالب بود بغل شدن استاد توسط دختران بکررات بود. فکر کنم این بغل کردنها برای ابراز نزدیکی و یا گرفتن انرژی بود ولی با خودم فکر کردم پس دیگه نباید افراد کسانی را که در ایران برای تبرک که آن هم نوعی انرژی مثبت تلقی میشود به کسی دست میکشند و یا پارچهای را به آن میمالند مسخره کرد تو در قلب تمدن در کانادا افراد تحصیل کرده این کار را به کررات انجام دادند. اسم و شکل تبرک مهم نیست، میخواهد به اسم تقدس باشد یا به اسم انرژی یا به اسم نزدیکی قلبها.
استاد در کلاس از بچهها خواست تا گیاهخوار شوند و دلیل آورد که بدن انسان برای گیاهخواری طراحی شده نه گوشت خواری مثلاً برای هضم گوشت بدن به هفتاد و دو ساعت زمان نیاز دارد و دمای بدن ما 37 درجه سانتیگراد هست. حال اگر یک تکه گوشت را در دمای 37 درجه 2 روز یا 3 روز بیرون بگذاریم چه میشود؟ دلیل بعدی، یک مرغ چند نفر را سیر میکند؟ 5 نفر؟ ولی غذایی که در این مدت مرغ میخورد تا پروار شود میتواند 250 نفر را سیر کند. و در مورد تخم مرغ هم فرمودند که بدن هر 30 یا 40 روز سلولهای مرده و زاید را بیرون میریزد و تخم مرغ هم همین هست پس اگر میخواهید تخم مرغ بخورید بروید در سطل آشغال توالت و .... من از استاد پرسیدم که نظرتان در مورد ماهی چی هست؟ چون چه ماهی را بگیری چه نه اون رشد خودش را میکند. و در مورد تخم مرغ هم اگر این حرف را میزنید پس ما عسل هم نخوریم. و در آخر ما نمیتوانیم تمام پرتئینها را از گیاهان بدست آوریم. استاد در مورد اول و دوم مرا به مطالعه فرا خواند و گفت هرچی که دیدی درست هست انجام بده و در مورد مطلب آخر گفت ببین گاو چی میخورد؟ علف، پس ما میتوانیم تمام مواد مورد نیاز خود را از گیاه بگیریم و نیازی به گوشت نیست. من هم گفتم خوب پس گیاه هم انرژی خودش را از خورشید میگیرد شما هم بروید زیر نور خورشید بخوابید دیگر نیازی به غذا نیست. من قبول دارم که گوشت خوردن زیاد خوب نیست ولی نه به این دلایل بچگانه.
درباره نحوه ظهور استاد بزرگ آوردهاند که این فرد حداکثر سه قوه حلاقیت، ترمیم و ارسال است. این پیامبر در 4 سالگی کلیه علوم قدیمه را از بر بود بطوریکه معلم تاریخ خود را اصلاح کرد. وی در سن 25 سالگی به خانه یکی از اقوام رفت و از او خواست که کلیه همسایگان را دعوت کند. بعد از آمدن مهمانان پیامبر نشست و حرفی نزد. شب مهمانان رفتند. پیامبر از فامیل خود خواست تا برای روز دوم نیز همسایگان خود را دعوت کند. و چون همسایگان در حضور پیامبر احساس آرامش و صلح میکردند روز دوم هم آمدند و باز همه ساکت بودند تا آخر روز که به خانههای خود رفتند. روز سوم هم باز همه جمع شدند و ساکت نشستند تا در وسط روز پیامبر به حرف آمد و از آنها پرسید چه حسی دارید. و آنها به حرف آمدند و تجربیات خود را گفتند. یعنی بدون حرف زدن تجربیات پیامبر به آنها منتقل شده بود. این رو که استاد گفت یاد قرآن و خلقت آدم افتادم که فرشتگان به خدا گفتند چرا آدم را خلق میکنی و خدا از آنها در مورد اسما پرسید و آنها نمیدانستند بعد از آدم پرسید و او اسما را به زبان آورد. دیدم که پیامبر جدید در حد خدا قدرت دارد. سن پیامبر پنجاه و خوردهای سال بیشتر نیست و هنوز در قید حیات هست. اگر کسی علاقهمند بود میتواند او را زیارت کند. در آخر کلاس هم استاد یک کلمه رمز یاد داد تا کلیه درهای بسته را باز کند. این کلمه "جی، گرو، دیو" بود. استاد گفت این کلمه را هرجا بگویید مشکلتان حل میشود. حتی مثال زد که فردی در جایی خارج شهر میرفت که تاکسی نبود ساعت یک نصفه شب موقع برگشت این کلمه را میگوید و تاکسی میآید و او این کار را برای یک مدت طولانی انجام میدهد و هربار تاکسی میآید. و حتی یکبار چاه فاضلاب گرفته بود و باز نمیشد و با گفتن این کلمات باز شد. و از معجزات این حرکات و کلاس همین بس که فردی از ادمنتون با چند سرطان پیشرفته را 6 سال زنده نگه داشت بطوریکه وقتی نتایج آزمایشات را به دکتر نشان میداده دکتر میگفته تو باید مرده باشی.
اینها را میگویم تا ببینید که ایران و کانادا ندارد. این خرافات تنها در اسلام نیست. پس خرافه پرست نباشیم. روی خودمان اسم نگذاریم. من نمیدانم چرا توی شناسنامه من نوشتهاند مسلمان؟ آیا بچه مسلمان بدنیا میآید؟ نه این یه یار کشی سیاسی هست. همینطوری که این استاد بزرگ دارد یار کشی میکند. اون دنبال خوبی نیست، شاید هم باشد من نمیدانم ولی دارد یار کشی میکند. وقتی تعداد یارانش به تعداد کافی برسد ادعای سیاسی هم میکند. آنوقت است که تو نمیتوانی بگویی که آهای من برای آرامش خودم تو این کلاسها بودم نه قدرت آقا. یا که من تنها حرکات تنفسی را انجام میدادم همین. بنظر من استفاده از اعتقادات و باورهای مردم برای ساختن قدرت سیاسی کار کثیفی هست. دنباله رو کسی نباشید، نگذارید کس دیگری بجای ما و به اسم ما تصمیم بگیرد. حتی پیامبر خدا هم بنده خداست و در جنگ خندق تسلیم عموم میشود. بیشتر مشکلات دنیا را افرادی بوجود میآورند که فکر نمیکنند و پیرو هستند (مثل طالبان). هیچ آدمی مقدستر از خودت نیست.
۱۴ نظر:
Some people are weird and cannot find friends easily. Such classes are just an excuse for them to feel better. I really liked your conclusions and honest discussions.
اگر کسی با عقایدی آرامش پیدا می کنه و "برای کسی مزاحمت ایجاد نمی کنه" هیچ مشکلی نیست، چه با دین، چه بی دین چه یوگا و چه هر چیز دیگه
نکته قشنگی که اشاره کردی اینه که این افراد که عقیده ای رو پرکتیس می کنن، رفتارهاشون رو از دیندارها جدا و مترقی می دونند. یکی از همین افراد روزی به من گفت: از هر چی آدم مذهبی هست متفرم!
"جی، گرو، دیو"
اگه زود اومدم پیش علی ایمان میارم
سلام اميرجان
صحبتهاي دقيق و درستي بود. به جز اون تيکه اي که نتيجه گيري کردي آدم نبايد دنباله رو باشه بقيه حرفاتو کاملا قبول دارم. اون تيکه رو هم ميشه اينطوري اصلاح کرد که آدم نبايد کورکورانه و ناآگاهانه تبعيت کنه وگرنه فکر نمي کنم تو وقتي مريض ميشي به بهانه دنباله رو نبودن به حرفهاي پزشک متخصصي که بهش ايمان داري عمل نکني
راستي اگر مشکلي پيش نياد طي يکي دو ماه آينده بناست راجع به اين مسائل مباحثه (منظورم دوطرفست) رو در وبلاگم شروع کنم . وقتي شروع کردم خبرشو بهت مي دم. خوش باشي
NICE
GIGRODIO!
َعلی جان آره من با در کل با این کلاس مشکل ندارم بلکه با هدفش مشکل دارم وگرنه خیلی خوب است
مجید جان عقیده هیچوقت کسی را ناراحت نمی کند این گروه ها و فشارهای آنها است که آدم را فشار می آورند و نکته دیگر اینکه نباید دیگران را به خاطر عقایدشان مسخره کرد چون شاید عقاید ما هم برای آنها خنده دار باشد
زهره یادم رفت بگم که تو بیش از 3 تا آرزو نمی تونی بکنی پس قبلش فکر کن و الکی هدر نده
مسعود جان آره منظور من هم این بود که از نظرات دیگران استفاده کن ولی مغز را کلا تعطیل نکن بگذار یه گوشه
در مورد مباحثه هم ممنون آره خبرش را به من بده
آرمان چی شد؟ غیب شدی؟ بابا با این کلمات شوخی نکنید سوسک می شید
من هر چه تعداد دین ها در جامعه بیشتر شود، خوشحال تر می شوم. اصلا هر جامعه ای را اگر آزاد بگذاری روزی دو تا پیغمبر و به دنبالش پیروانی پیدا می شوند که این به خودی خود بد نیست. بگذار هر کس پیرو دین خود باشد. بگذار هر کسی دین خودش را بسازد.
پویا من از ساخته شدن دین یا از این موضوع ها ناراحت نیستم. ناراحتی من از این است که مردم خودشان را و سرنوشتشان را به دیگران می سپارند و فکر نمی کنند من با پیروی مشکل دارم
بگذار صریح تر صحبت کنم. اگر جامعه ای آزاد باشه طبیعیه که هر روز دین های جدید پیدا بشه و پیروانش هم به تبع پیدا میشن و این چیز خیلی خوبیه چون در جامعه آزاد، آخر سر حرف اون دینی به کرسی میشینه که با واقعیت و حق نزدیک تره و بقیه در میدان رقابت خود به خود حذف میشن. اشاره خوبی کرده بودی که آخر سر اینها ختم به سیاست میشه. واقعا همینطوره. همینطور هم که می بینی توی آمریکا فعلا دین اوباما قدرت گرفته نه دین امثال این استاد بزرگ که تعریفشو می کنی.
ارسال یک نظر