شیخ طاهر را که به یاد دارید. داستان بدانجا ختم شد که شیخ زوجهای کانادایی اختیار کرد ولی چه اختیار کردنی که تو گویی این زن اختیار شیخ بدست بگرفتی. شیخ را هوس افتاد تا برای آرامش روح التیام قلب سفری به ایران کند تا دیده به جمال اهل منزل روشن کند. پس وسایل برگفت و راهی ایران شد. گویند در آن زمان اعتقاد بر گرد بودن زمین نبودی لذا شیخ مجبور گشتی برای مراجعت از دیار انگولاساکسونها و گل گذشته بیزانس و و مقدونیه را در نوردیده تا به ایران برسد. در روایت است که چون شیخ پا به ایران گذاشت قوم مغول چهار سالی بود که ایران را فتح کرده بود. شیخ چون به دروازه شهر شد کولهبار فروهشته مرکبی آریت گرفت تا به خانه شود. صاحب مال 35000 اشرفی طلب کرد و چون شیخ ناله برآود مرد گفت خموش که علوفه جیره بندی است و خرج آخور هنگفت.
شیخ را خیال آسوده بود که چون مغول ایران را فتح کرده دیگر نیازی رفتن به اجباری نیست. ولی زهی خیال باطل که هنوز هفت شبانه روز از آمدن شیخ نگذشته بود که جاسوسان ورود شیخ را گزارش داده و شیخ به ناچار خود را به سپاه معرفی کرد. روزی که شیخ به پادگان شد گویند که جامهای مندرس بپوشید تا شناخته نشود. مرکبی آریه کرد تا به پادگان برود. صاحب مرکب که فردی خوش مشرب بود گفت. حال که تو به پادگان میروی بگذار تا نصیحتی کنمت. از این فرصت استفاده کن تا بعد از اجباری مشغلهای در نظام برای خود مهیا سازی چرا که اخوی خانم ما چنین کرد و فیالحال در نظام به درجه سرجردی (سرگردی) نایل آمده است. از مزایای سرجردی همین بس که هر سه ماه بدیشان خوراک و پوشاک با قیمتی نازل اهدا کنند و من از برای یافتن لقمهای نان باید افسار مرکب از برای چون تویی در گرمای تموز بکشم. چون مرکبدار چنین گفت شیخ دمی به فکر فرو رفت ولی چیزی نگفت.
شیخ را زلفهایی بلند بود و ردایی پسندیده چون به در پادگان شد ردا از وی برگرفتند و پوشینهای کنفی بر تن وی کردند که دو تای شیخ در آن جامه جای بگرفتی. بعدها شیخ آن جامه را در خیابان سپه به خرازی داد تا چارک آن برگرفتی تا بلکه از تن شیخ نیافتد. زلفان شیخ را نیز بتراشیدند و بر سرش کلاهی لبه دار با نشان سپاه نشاندند. در آن روزگار رسم بر این بود که افرادی که برای آموزش به نظام وارد میشوند کلاهی بدون نشان دهند ولی چه بگویم که در آن دوره به دلیل کمبود امکانات بسیاری از اقلام و تجهیزات را ندادند از جمله چپیه، حوله، جوراب و ...
نحوه انتخاب کلاه و پای افزار بسیار جالب بود از آن رو که سه اندازه کلاه و سه اندازه کفش در بیرون اتاقکی قرار داده بودند و از افراد میخواستند که این سه را امتحان کرده و بهترین را برگزیده و آن اندازه را از مسئول داخل اتاقک بگیرند.
در روایت آوردهاند که روز اول شیخ را با چنان شتابی به پادگان بردند که شیخ فراموش کرد حتی وسایل اولیه از جمله گل سر شور با خود ببرد پس مجبور شد در پادگان با گل رختشویی (پودر رخت شویی) سر خود بشوید.
در پادگان شیخ از محضر علمایی چون حاج احمد خاتمی امام جمعه تهران، حاج علی سعیدی نماینده ولی فقیه در سپاه و حاج مجتبی ذوالنور جانشین نمایده ولی فقیه در سپاه بهرهها برد که شرح مفصل آن در قسمت بعد آورده میشود.
ادامه دارد...
۲ نظر:
خیلی جالب شد...می گفتی..بعدش چی شد؟ همسر کانادایی شیخ چی؟جدا نشد؟باهاش رفت ایران؟ با هم خوبن؟بچه که ندارن؟سرجرد شد اخرش یا نه؟
زهره شیخ اگر زن بگیرد دیگه از زنش جدا نمی شود شاید یکی دیگه بهش اضافه کند ولی جدایی در مرام شیخ نیست
ارسال یک نظر