eXTReMe Tracker

۲۶ بهمن، ۱۳۸۷

من کی هستم

خیلی وقت‌ها فکر می‌کنم خودم رو می‌شناسم ولی فقط کافی است برم جلوی آینه توی چشم خودم نگاه کنم. خیلی ‏حس عجیبی است. انگار دارم به یه موجود مرموز نگاه می‌کنم. بعضی وقت‌ها از خودم می‌ترسم. هیچ وقت بیشتر از یک ‏دقیقه نتونستم به چشم خودم از نزدیک نگاه کنم. کلاً حس دیوانه کننده‌ای است حسی بین روح و جسم. آنچه که توی ‏آینه می‌بینم یه مردمک و عنبیه هست ولی یه حسی می‌گه این چشم عمق دارد فقط همین نیست. یه موجود مرموز ‏پشت آن هست. هیچ وقت نتونستم مرز بین جسم و روح، مادیات و معنویات، علم و عشق و ... رو تشخیص بدم. مشکل ‏این هست که هر کدام را جداگانه می‌دونم ولی رابطه بین آنها رو پیدا نمی‌کنم.‏
یکی وقتی تیم ملی فوتبال مقابل استرالیا گل می‌زند سکته می‌کند و می‌میرد. اگر به این مسئله مادی نگاه کنی یک ‏نوری در یک جعبه به نام تلویزیون تولید شده به چشم می‌رسد، روی شبکیه می‌افتد و یک سری اعصاب را تحریک ‏می‌کند و آنها یه سری سیگنال الکتریکی به مغز می‌فرستند و این باعث هیجان و مرگ یکی می‌شود. این مسخره نیست؟ ‏ولی یکبار هم همین مسئله جور دیگری تکرار می‌شود. یکی از بستگان نزدیک من فوت می‌کند و کسی به من خبر ‏می‌دهد. یک‌ سری تار صوتی به ارتعاش در می‌آیند تولید موج در هوا می‌کنند. این امواج به پرده گوش من می‌خورد و از ‏آنجا هم یک سری مسیر طی می‌کند و به مغز می‌رسد و من گریه می‌کنم. ولی این مسخره نیست. چون در این مسئله ‏تحلیل علمی نیست بلکه عاطفی است و در یک تحلیل عاطفی اشک ریختن طبیعی است. در یک تحلیل عاطفی سکته ‏کردن و مردن برای فوتبال هم طبیعی است ولی ما در مواجهه با مسائل دوگانه برخورد می‌کنیم. این دوگانگی در کل ‏زندگی من دیده می‌شود. حتی کسانی که کل زندگی را مادی می‌بینند و به هیچ چیزی اعتقاد ندارند باز مسائل عاطفی ‏تا حدی در زندگی آنها هست و هیچگاه صفر نمی‌شود.‏
جایی که زندگی می‌کنم هم قوانین طبیعی حاکم هست هم قوانین عاطفی، ولی تشخیص این مرز مشکل است. یکی از ‏کشته شدن هر جنبنده‌ای ناراحت می‌شود یکی تنها از کشته‌شدن انسان ناراحت می‌شود و یکی دیگر از کشته شدن ‏خانواده خودش ناراحت می‌شود ولی از کشتن افراد دیگر ابایی ندارد. موجود مورد بررسی یکی است، انسان، و محرک‌ها ‏هم یکی ولی نتایج گوناگون. این تصمیم هر فردی است که تا چه حدی احساسات را به درون خود راه بدهد و البته ‏ژنتیک هم در این مسئله قابل چشم پوشی نیست. ‏
من از کار اخراج می‌شوم، عصبانی خونه می‌آیم با هم خونه‌ایم سر اینکه اون بلند با تلفن حرف می‌زند دعوا می‌کنم و ‏می‌کشمش. تقصیر من است؟ پس رئیس من چی؟ راستی پدربزرگ من هم آدمی عصبی بوده و من از اون به ارث بردم. ‏راستی هم خونه‌ای من هم بلند حرف می‌زد. اگر کل بدن من را مدل کنند با تمام جزئیات ژنتیکی، دوران کودکی و بعد ‏این عوامل محرک محیطی را به من اعمال کنند نتیجه‌ای غیر از کشتن هم‌خونه‌ای من در نمی‌آید مطمئن باشید. اگر کل ‏بدن من را تیکه تیکه کنید به غیر از یک سری مواد آلی و آب و یک سری آت و آشغل چیز دیگه‌ای بدست نمی‌آید. هیچ ‏اثری از موجود دیگه‌ای به نام روح که کنترل من را به عهده داشته باشد بدست نمی‌آورید. و مطمئن باشید الان یک‌سری ‏محدودیت‌هایی در میزان حجم محاسبات و مدل کردن وجود دارد ولی در آینده می‌توانند کل مولکول‌های بدن من با ‏تمام دی‌ان‌ای ها و دیگر جزئیات مدل کنند. ونتیجه این مدل‌سازی چیزی جز درگیری و کشته‌شدن هم خونه‌ای من ‏نیست. پس من در کشته‌شدن اون بیچاره هم نقش دارم هم ندارم. این‌ها مشکل‌های دوی دیدن است. یعنی جدا کردن ‏دو چیز که جز یکدیگر هستند و هرکدام به تنهایی می‌تواند کل باشد ولی در عین حال نمی‌تواند کل باشد. ‏
باید در یک زمان جوری زندگی کنم که انگار فردا می‌میرم و در همون زمان باید طوری زندگی کنم که انگار خدایی ‏نکرده 100 سال دیگه زنده هستم. ‏

خیلی جالب است این مشکل همه‌جا هست حتی تو علم هم همین مشکل وجود دارد. ما همه چیز را جداگانه نسبتاً ‏می‌دانیم ولی رابطه بین آنها را نه. مثلا در توربولانس ما اگر از دور به یه جریان نگاه کنیم می‌توانیم معادلات حاکم بر ‏جریان را استخراج کنیم. اگر ریز شویم و بخواهیم گردابه‌ها را مدل کنیم باز هم می‌توانیم. اگر باز هم ریز شویم و ‏بخواهیم لزجت بین لایه‌های جریان را مدل کنیم باز هم می‌توانیم ولی همه می‌دانند که جریان واقعی نه آنی است که از ‏راه دور دیده می‌شود نه آنی که زیر میکروسکوپ است و در عین حال همه آنها هم هست. با توجه به نیازی که ما برای ‏طراحی داریم گاهی جریان را از دور و گاهی از نزدیک می‌بینیم. ولی هنوز کسی نتوانسته است رابطه بین خرد و کلان را ‏پیدا کند. این مشکل که رابطه بین خرد و کلان هنوز بدست نیامده در شاخه‌های دیگری همچون کوانتوم هم وجود دارد. ‏در مورد نور هنوز تئوری جامعی وجود ندارد که کل ویژگی‌های آن را پوشش دهد به همین خاطر بسته به کاربرد از ‏تعارف متفاوتی برای نور استفاده می‌شود که همه آنها درست می‌باشند ولی جوابگوی همه مسائل نمی‌باشند. ‏


چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم ‏
نه ترسا، نه یهودم من، نه گبرم، نه مسلمانم ‏
نه شرقیم، نه غربیم، نه برّیم، نه بحرّیم ‏
نه از ارکان طبیعیّم، نه از افلاک گردانم ‏
نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش ‏
نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم ‏
نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و سقسینم ‏
نه از ملک عراقینم، نه از خاک خراسانم ‏
نه از دنْیَی، نه از عُقْبَی، نه از جنت نه از دوزخ ‏
نه از آدم، نه از حوا، نه از فردوس و رضوانم ‏
مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد ‏
نه تن باشد، نه جان باشد، که من از جان جانانم
دويی را چون برون كردم، دو عالم را یكی ديدم ‏
يكی بينم، يكی جويم، يكی دانم، يكی خوانم

۱۳ نظر:

ناشناس گفت...

نمی دانم چند قرن یا چند هزاره دیگر باید بگذرد تا انسان پی به این نکته ببرد که او را یارای پی بردن به غایت هستی نیست

نمی دانم انسان کی می خواهد این نکته بسیار بسیار ساده را درک و قبول کند، همانطور که قدرت درک و فهم گاوان و خران محدود است قدرت فکری ما انسانها هم نامحدود نیست. حالا گیرم بیشتر از یک گوسفند میفهمیم، خب آن گوسفند هم بیشتر از یک کرم می فهمد. برتری فکری ما نسبی است نه مطلق. روزی که آدمیزاد به این باور برسد، این چند روزه دور گردون را راحت تر سر کرده و کمتر جفتک پرانی خواهد کرد


این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته

این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته

این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته

این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته

جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند
سوداگری است موزون میزان من گرفته

چون گلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته او آن من گرفته

در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته

من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته

تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته

بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته



نشنیدستی تو نام من در عالم
من هیچکسم ز هیچ هم چیزی کم

ناشناس گفت...

این دگر من نیستم من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم...

ناشناس گفت...

اميرجان پي بردن به جميع جهات اين دنيا چه مادي چه معنوي کار بسيار دشواري است و نمي دانم وظيفه ما تنها اين است که به قول تو به نگاه از دور کفايت کنيم و زندگي خود را بگذرانيم ؟ اگر اين را نکنيم چه ميتوانيم کنيم؟ اگر به همين سوال جواب دهيم قسمت عمده اي از مشکلات ما مرتفع خواهد شد.

ناشناس گفت...

پاسخ من قبل از خواندن متن ولی بعد از خواندن تیتر:
تو یک جوان با استعدادی هستی که باید در شکوفا کردن و به اوج رساندن استعدادهایت آنقدر تلاش کنی که بچسبونی به سقف!

ناشناس گفت...

حالا متنت را خواندم:

بابا دمت گرم، ای ول داری، خیلی کارت درسته، جون من راستشو بگو، یعنی تو می تونی یک دقیقه ی تمام قیافه ی خودتو توی آینه تحمل کنی!؟! همین هم خودش کلیه! بابا خودتو دست کم نگیر!

نگاه مادی به زندگی به هیچ وجه باعث نمی شود که انسان عاری از عواطف و احساسات انسانی شود. کسانی که اعتقاد به مذهبی ندارند، یا کسانی که بی ایمان هستند، یا کسانی که از لحاظ اعتقادی ماتریالیست هستند، اینها اعتقادات هیچ کدام خدشه ای به احساسات انساندوستانه، عشق، دوست داشتن، مهربان بودن، نیکی کردن، راستگو بودن، پدر دلسوزی بودن، مادر فدارکاری بودن و ... ربطی ندارد. امیرجان منظورم تو نیستی ولی نمی دانم چرا مذهبی ها به طور کلی فکر می کنند که انگار با اعتقاد به مذهب از خصوصیات انسانی چیزهای در وجودشان تولید می شود که دیگر انسانها از آن خصوصیات بی بهره اند. در حالی اصلن این طور نیست و شاید بتوان گفت که ایندو ربطی به هم ندارند. اگر این فکر را از ذهن بزداییم آنگاه درمی یابیم که همه انسان ها چه مذهبی ها و چه دیگران به راستی از یک جنس هستند و همه از خصوصیات انسانی بهره برده اند. تنها چیزی که باعث می شود کسی از این نظر نقصان داشته باشد دوران کودکی فرد، خانواده و محیط رشد و تربیت اوست. که در حالتی که اینها عادی باشد انسان هم عادی خواهد بود. چه مذهبی باشد چه مادی هر چیزی. خلاصه ش که همه مون آدمیم!

نکته ای که در کل پاراگراف آخر گفتی جالب بود. از این لحاظ که در زندگی شخصی نیز کاربردی است و فرد عملاً جنبه ها یا ابعاد مختلف شخصیتی می تواند داشته باشد یا بهتر است داشته باشد تا بهتر زندگی کند.

خیلی چاکریم امیر جان

ناشناس گفت...

راستی این نقل قول هم یک جورایی به بحث مربوط میشه:

"The trouble with the world is that the stupid are always cocksure and the intelligent are always filled with doubt." -Bertrand Russell

ُ گفت...

ناشناس جان نکته جالبی گفتی محدود بودن فکر و درک ولی باز این را نباید فراموش کرد که با وجود محدود بودن باید فکر کنی در غیر اینصورت مورد سوء استفاده قرار می گیری مشکل ما عدم اعتقاد نیست مشکل ما به چی اعتقاد داشتن است

ُ گفت...

پریناز شعر قشنگی بود ولی خدا کند این شعر را در سن 60 یا 70 سالگی نخونیم

ُ گفت...

مسعود مشکل نه نگاه از دوز هست نه از نزدیک چون بعضی ها کاملاً علمی و منطقی زندگی می کنند بعضی ها هم مثل صوفیان و هندو ها با مسائل ماورایی و هر دو در زمینه خود موفق هستند ولی هیچکدام در کل زندگی موفق نیستند نه هند با اسپریچوالیتی به جایی رسید و نه کشورهای پیشرفته صنعتی توانستند آرامش را بیاورند

ُ گفت...

پویا کامنت اول خودتی
کامنت آخر خیلی زیبا بود من نمی دونم چرا به یاد این شعر افتادم

بر آن زشت بخندید که او ناز نماید

بر آن یار بگریید که از یار بریده​ست

در مورد کامنت وسطی باید بگم من اصلا منظورم اینی که نوشتی نبود من اصلا بحث خدا نکردم شاید بد نوشتم قبول دارم ولی منظورم اصلا تایید و یا رد هیچ نظری نبود بسیار شخصی بود و در مورد خودم بود من اعتقاد ندارم که آدم مذهبی و یا بی مذهب وجود دارد شاید تعاریف من با تعاریف متداول فرق داشته باشد

ُ گفت...

من فکر کنم یه ذره بد نوشتم یه پست دیگه می گذارم و توضیح می دهم ولی ما دچار تغییر معانی واژگان شده ایم وگرنه هیچ دو دستگی بین انسان ها وجود ندارد بلکه اگر بخواهیم دسته بندی کنیم 7 میلیارد دسته داریم و در عین حال هیچ دسته ای نداریم بلکه عرف داریم و فرهنگ و سنت

ناشناس گفت...

من هم منظورم همین بود که دست کم که خصوصیات فردی و ضعف و قوت های اخلاقی و شخصیتی آدم ها ربطی به مذهبشان ندارد، و شاهدم هم همین جمله است که گفتم «خلاصه ش که همه مون آدمیم»
.
اما در زمینه خیلی از رفتارهای اجتماعی، همونی که گفتی یعنی عرف، فرهنگ و سنت خیلی تأثیر گذار اند. و یکی از مؤلفه های فرهنگ همین مذهب می تونه باشه و این مذهب می تونه پارامتر خیلی تأثیرگذاری هم باشه بر روی فرهنگ. نمونه ش هم جامعه ی وطنی خودمون.
شرمنده که پرحرفی کردم.
منتظر نوشته بعدیت هستیم.

Amir Hossein گفت...

پویا جان بعدی را بخاطر تو نوشتم
;)