رسیدم ایران ساعت 2 صبح بود. هواپیما سر وقت نشسته بود. تا از تو این محل چک گذرنامه رد شدیم و بارها را تحویل گرفتیم و یه 100 دلاری را توی بانک ملی فرودگاه نقدر کردیم ساعت حدود چهار و نیم شده بود. بعد هم 3 نفر توی یک تاکسی دربست رفتیم یه سمت خونههامون. اول من رو رسوند. وقتی رسیدم خونه ساعت پنج و نیم شده بود. حدود 27 ساعت تو راه بودم. صبحانه خوردم و کمی حرف زدم. ساعت 10 صبح تا 12 خوابیدم پا شدم نهار خوردم باز خوابیدم تا ساعت 5 عصر از بعدش دیگه خوب شده بودم و خوابم تنظیم شده بود. من کلاً زیاد طول نمیکشد تا عادت به ساعت جدید کنم. فکر میکنید روز بعد اولین جایی که رفتم کجا بود؟ خونه خاله؟ نه دایی؟ اون که کرمان زندگی میکند. بله صبح زود اول وقت رفتم سراغ خانم اصفهانی در وزارت علوم جهت دست بوسی برای خروج مجدد. این خانم اصفهانی از معدود آدمهایی است که کار راه بیانداز هست. پروندم رو پیدا کرد و گفت که به آبدارچی بگم بیاد برداره و پرونده را بده به آقای مقیمی. رفتم دیدم باز طبق رسم روزگار این آقای آبدارچی محترم تشریف ندارند. یه 20 دقیقهای منتظر شدم وقتی دیدم نمیآید رفتم گفتم بابا این معلوم نیست کجاست اگه میشود بدین به خودم ببرم. خلاصه پرونده را بردم امضاها رو گرفتم. روز بعد گذرنامه برای تعویض پاسپورت و مهر خروج. پاسپورت من هم اعتبارش داشت تمام میشد و هم طرح قدیم بود. سرگرده دم در تو قسمت اطلاعات گفت که باید بروم پلیس 10+ و مدارک هم برای تعویض پاسپورت پشت در زدم که چی هست. گفتم من دانشجو هستم و نامه از وزارت علوم دارم بدون اینکه سرش را بلند کند گفت پلیس 10+ و همون مدارکی که نوشته شده. رفتم پوشه، و فرم از دفتر پستی گرفتم پر کردم یه قبض 500 تومنی و یه قبض 40000 تومنی ریختم به حساب. عکس هم گرفتم رفتم پلیس 10+. مرده تو پلیس 10+ گفت تو چون که دانشجویی لازم نبود این 40000 تومن را بپردازی. گفتم بابا تو گذرنامه مرکزی مرده به من گفت. گفت نه لازم نیست. یه چند تا لعنت حسابی از ته دل به اون سرگرده کردم که مردیکه تو اگه نمیدونی نشین اونجا. بعد هم 3000 تومن پول پلیس 10+ دادم. خیلی باحال هست کل خرج تعویض پاسپورت من اگر اون پول رو اشتباهی نمیدادم 500 تومن میشد که میبایست 3000 تومن هم به پلیس 10+ بدهم. یعنی برای یک کار 500 تومنی من باید 3500 تومن بدهم. هر کاری که تو پلیس 10+ انجام بدهی 3000 تومن پول دفتر میگیرند. نون دونی خوبی شده برای بعضیها.
اون مدت که من رفته بودم ایران مصادف بود با تعطیلات 14 و 15 خرداد که سهشنبه و چهار شنبه بود و دوشنبه هفته بعدش هم شهادت حضرت فاطمه بود و لذا ملت شهیدپرور از سهشتبه تا یکشنبه تعطیل تشریف داشتند. آخرش هم رابطه این تعطیلات 14 و 15 حرداد و شمال رو نفهمیدم. بعد از دو هفته پاسپورت ما تشریف آورد و ما خندان در خانه بودیم تا اینکه روز قبل از پرواز دوستان که برای خرید دلار رفته بودند فهمیدند که بلیط برگشت ما که از کانادا خریداری شده بود در سیستم دوستان ایرانی نیست و فقط پرواز تا لندن هست. من که بدم نمیآمن یه سری لندن هم بزنم ولی با اصرار دوستان رفتم دفتر مرکزی ایرانار در خیابان ویلا و بعد از 1 ساعت کار طاقت فرسای خانم پشت کامپیوتر خانم گقتند مشکلی نیست. گفتم خانم اگر مشکلی نبود این 1 ساعت شما چهکار میکردید. گفت که اطلاعات یه جای دیگه بود ولی مشکلی نیست درست شد. گفتم دوستام هم بگم بیان گفت نه درست شد. من هم دعای خیری کردم و رفتم. ولی تو این مدتی که تو دفتر ایرانار بودم دیدم که ملت یکی یه اقامت کانادا یا آمریکا دارند. اونم کسایی که فکرش رو هم نمیکنی. پس از تحقیر شدن به خانه برگشته و آماده رفتن شدم.
برای خواندن ادامه مطلب و نحوه خارج شدن من از مرزهای کشور پهناور ایران منتظر قسمت بعد باشید
۱۲ نظر:
agha salam
man bara tamdide pasport raftam ottawa, ke behem goftan bayad tajdid koni va 250$ pyadeh shodam, va alan 3 mah migzareh va hanoooz pasport nadaram.
So far so good!
Thank God for that!!
And I hope the rest will be this good
:)
akh! i dont even want to think of the Iranian way of bureaucracy! but i guess you have been lucky! cant wait to read the rest of the story!
Hi,
You are describing the events from negative point of view again!
I myself had very triblle experinces in ministry of science, ministry of foreign affairs and embassy to get required documents and letters for my last conference visa. No one direct me correctly before going to the next step. I really understand you.
سلام منتظر ادامه اش هستیم
ajab heyf shod, manam hamoon moghe iran boodam. didi nadidim hamo;)
استاد معین مواظب باش چون یکی از بچه ها تو کانادا پاسپورتش را تعویض کرد و وقتی رفت ایران موقع برگشتن مشکل داشت. مثل اینکه یه مهری باید صفحه اول پاسپورت بخورد که اینجا نمی زنند و باید ایران بزنی
پریناز همیشه داستان ها ختم به خیر می شوند چون نویسنده زنده است
;)
گلابی جان این مملکت کانادا هم الان یه 100 روزی می شود که مدارکم رو فرستادم برای تمدید
study permit
هنوز نیامده
مهم این است که من هنوز زنده هستم
احسان جان من غز نزنم چه کار کنم؟ می میرم
الهام حتما در اولین فرصت ادامش را می نویسم
استاد فنود من قبل از رفتن کلی گفتم دارم می روم شما حالا یادتان افتاد ؟
استاد چرا حالا؟
ارسال یک نظر