اعمال بیشتر ما با خواستههای ما تفاوت دارد. دنیا یک جریان دارد و اکثر ما را با خود میبرد چه بخواهیم چه نخواهیم. خیلی سخت است که خود را از این جریان بیرون بکشیم. چون دربیشتر مواقع باعث از بین رفتن زندگی ما میشود و باقی ماندن در این جریان باعث از بین رفتن آرزوهای ما میشود. از بین زندگی و آرزوها یکی را انتخاب کردن سخت است. این جریان که ما را با خود میبرد چارچوبهای زندگی هستند.
اگر پول میخواهی باید کار کنی از 8 صبح تا 4 بعدازظهر. نمیتوانی ساعت 1 بعدازظهر بیایی خانه بخوابی (مثل خیلی از شهرستانهای ایران –کرمان-شیراز ....)
اگر میخواهی درس بخوانی باید کنکور قبول بشوی.
اگر میخواهی کنکور قبول بشوی باید آنقدر چند کتاب محدود را بخوانی تا همه درصدها را بالای 90 بزنی.
شاید بگویید که نه اگر کسی آرزوی دست یافتن به علم را داشته باشد میتواند از راههای دیگر هم بدست بیاورد ولی خودتان میدانید سخت است و بعضی وقتها نمیشود. اگر کنکور قبول نشی صاف سربازی اینجا 2 سال پرید. بعد یا باید از گشنگی بمیری یا کار کنی. کار بدون مدرک دانشگاهی= حمالی = در مدت کار هیچ چیز یاد نمیگیری = وقتی میآیی خانه مردهای و نمیتوانی درس بخوانی.
اگر در این جریان شما به یک دانشگاه خوب راه پیدا کنید فاصله شما با دیگران در زمینه علمی زیاد میشود و اصلاً ربطی ندارد که آیا شما واقعاً علاقه دارید یا نه. اگر شما به فرض در رشته مهندسی یک شهرستان دور افتاده قبول شوید (بخاطر یک سردرد کوچک سر کنکور یا علاقه نداشتن به خواندن یک درس مثل معارف) خودتان میدانید که قبول شدن شما در کنکور فوقلیسانس در یکی از دانشگاههای تهران سخت و گاها نشدنی است چون در آن زمان فاصله شما زیاد شده است. چند نفر از شما دوستانی داشتهاید که از لحاظ درسی از شما پایینتر بودهاند ولی به هر دلیلی (میخواهید بگویید شانس مخ زنی یا هر چیز دیگر) به یک دانشگاه خوب راه پیدا کردهاند و الان از لحاظ دید جامعه، فرصت شغلی و یا حتی علمی از شما جلوتر افتادهاند چون شما در این مدت امکانات او را نداشتهاید.
اگر میخواهید پول در بیاورید که راحت زندگی (آرزوی شما راحت زندگی کردن است) کنید باید راحتی زندگی را کنار بگذارید و وقت خود را به کار صرف کنید. خیلی نادر هستند افرادی که از راههای غیر متعارف و کلاسیک به اهداف خود رسیده باشند. افرادی مانند بیل گیتس و ادیسون که برای رسیدن به اهداف خود مثلاً 4 سال لیسانس بعد 2 سال فوق و در نهایت 4 سال دکتری نخواندند تا دکتری برق یا کامپیوتر بگیرند و بعد، از این راه یک شرکت بزنند و تازه به دنبال آرزوهای خود بروند. البته امثال افرادی که با این طرز فکرها (مانند بیل کیتس) کم نیستند که وسط دانشگاه ول میکنند تا دنبال اهداف خود بروند و موفق نشدهاند و در جریان زندگی خفه شدهاند.
یکی از دوستان میگفت که من میخواهم بعد از اتمام درسم به یکی از شهرستانهای به نسبت فقیر ایران بروم و آنجا درس بدهم. این آرزوی دوست من تنها نیست من در طول زندگی از افراد زیادی شنیدهام که قصد دارند در روستا یا شهرستان زندگی کنند حتی بعضی از آنها میگفتند اصلاً میخواهند کشاورز شوند (خودش برق دانشگاه شریف میخواند). ولی آیا ممکن است؟؟ بله ممکن است ولی باید قید زندگی راحت را بزند. قید زن و زندگی را بزند. چون در این شرایط کمتر زنی حاضر است زندگی کند اون کسی هم که اول میگوید حاضر است با گذشت زمان نظرش عوض میشود (مثلاً بعد از بچهدار شدن و بخاطر بچه). اگر او هم حاضر بشود چقدر شانس پیدا کردن یک کار در آنجا است؟ اگر آنجا برود آیا دیگر می تواند از شرکتهای بزرگ پروژه بگیرد. چقدر در سال میتواند برای شرکت در یک میتینگ یا کنفرانس خود را به تهران برساند. درسترسی به کتاب و مقاله چی؟ آیا بعد از 3 سال سوادش افت نمیکند؟
در زندگی نمیشود به سمت خوبیها و راحتیهای صرف رفت ولی میشود به سمت آرزوها رفت. این کار نیاز به ریسک دارد (قیمت اولیه). چرا اکثر افراد بزرگ از قشر پایین هستند؟؟ هیتلر- صدام- ادیسون- اسکار وایت- چارلز دیکنز- جک لندن ؟؟
چون این افراد چیزی برای از دست دادن ندارند. در نتیجه هزینه زیادی برای آن ریسک اولیه نمیپردازند. چون وقتی شما خود را از جریان زندگی عادی خارج میکنید در ابتدا گذراندن زندگی سخت است و ممکن است تا مرز نابودی پیش بروید.
ولی افرادی که دنبال آرزوهای خود هستند افرادی موفق میشودند. جریان زندگی مانند آوندهای یک درخت هستند هر کسی را به جایی میبرد یکی را همان توی ساقه یا تنه درخت میگذارد و آنهایی که بیشتر در راستای جهت حرکت آوند تلاش میکنند به نوک شاخهها و برگها میرساند (افرادی با دانش آکادمیک بالا مثل Ph.D. استاد دانشگاه یا محقق یک شرکت بزرگ). چه بسا خیلی از این افراد بتوانند طول شاخه را نیز افزایش دهند (ثبت اختراع یا چاپ مقالات متعدد). این افراد دانشمندان و استادان دانشگاههای فعلی هستند. کسانی که در ماکروسافت کار میکنند، افرادی که در ناسا هستند کسانی که استاد دانشگاه MIT یا Stanford میشوند یا از آنجا فارغالتحصیل میشوند. ولی به ندرت فردی پیدا میشود که آوند را بشکند و از وسط تنه درخت (علم یا زندگی) شاخهای نو بزند. این افراد امثال جیمز وات هستند نه آقای دکتر فلان که رئیس یک بخش طراحی شرکت B.M.W است و اتفاقاً ایرانی هم است (ایرانیها به این افراد علاقه دارند مثلاً 300 تا ایرانی تو ناسا کار میکنند). درست است که ماشین اختراعی جیمز وات 20 کیلومتر در ساعت بیشتر سرعت نداشت (کمتر از اسب) به جاده نیاز داشت، مصرف چوب و آب بالایی داشت، ایربگ نداشت و آینههاش برقی نبود ولی همه اسم جیمز وات را میدانند ولی به غیر از کارمندان و چند نفر دیگر کسی اسم آن آقای دکتر را بلد نیست چه بسا (حتماً) سواد آکادمیک این دکتر با وات قابل مقایسه نیست. شاید جیمز وات یک معادله دیفرانسیل ساده را هم نتواند حل کند. برادران رایت در زمینه هوافضا و آیرودینامیک حتی یک مقاله کنفرانس هم نداشتند چه برسد به ژورنال پیپر ولی راهی را باز کردند که اکنون صدها هزار دانشمند در آن زمینه کار میکند.
این نظر من است ولی من فکر میکنم انسان هرچه بالاتر برود کمتر قدرت ایجاد تغییرات بزرگ را دارد. اگر هم پایین بمانی لزومی ندارد بتوانی تغییری ایجاد کنی.
در ایران اکثر نویسندگان، مجسمه سازان و نقاشان و بازیگران بزرگ دانشگاه هنر نرفتهاند. هیچ فرد آکادمیکی نمیتواند مثل مرادی کرمانی بنویسد چون مغزش شکل دهی شدهاست و این اشکال برای مردم تکراری هستند مردم دنبال شکلهای نو هستند. اگر میخواهی دیوار صوتی را بشکنی نباید در راه بهبود ملخ هواپیما باشی (چون از راه تئوری ثابت میشود با این ملخها به سرعت صوت هم نمیتوانی برسی) باید موتورجت را اختراع کنی. نباید برای چراغ موشی حباب بگذاری باید لامپ را اختراع کنی.
فرش ایران در کل دنیا معروف بود. در آن موقع نه دانشگاهی بود نه تکنولوژی برای بافت فرش ماشینی. الان به حمدا... به قول پدرم 4 5 تا دکتری در زمینه فرش میتوانی بگیری از الیافش گرفته تا طراحی و رنگش ولی دریغ از فرش ایرانی.
۱۰ نظر:
امیر میپرستم این حرفهاتو
سیامک
Agha 2 ta az oon Pizza ha ro post kon mordam az goshnegi.
با سیامک موافقم
پویا
توجه کردی که امیر با خودت اصلا توافقی ندارم، فقط با سیامک موافقم!!! پویا
پویا چرا؟؟
من تا کی شما رو تحمل کنم؟؟
من تو خوابگاه 1 2 ماه پیش شما بودم اینجام آرمان آمده پیش من.
من چه گناهی کردم؟
یعنی هم اتاق شدین؟ جاتو عوض کردی مگه؟
پویا
راستی امیر جان چرا زیرش می زنی عزیزم، این که اصلا عیب نیست، واقعیتو بگو، تو یکی دو ماه پیش من نبودی بلکه هفت سال آزگار رو با من قزوینی سر کردی، برادر... گفتم گفته باشم که کارنامه سیاه خودت رو فراموش نکنی :دی
پویا
من جابجا نشدم اون جابجا شده
خیلی خیلی جالب بود. لینک دونی رو هم هالوسکن کن که تکمیل شه بلاگت.
مخلصیم
Hossein in huloscan ke migi chi bid??
Man navadoonam
ارسال یک نظر