اولین بار بود که سوار قطار میشدم. فرق چندانی بین قطار و اتوبوس نبود هر دو تا شون حدود 8 ساعت در راه بودند. گفتم اینبار قطار سوار شوم شاید بهتر از اتوبوس بود. هر بار که سوار اتوبوس میشدم یکی دو روزی گردنم درد داشت. آخه وقتی خوابم میبرد گردنم به یک سمت خم میشد و روز بعدش عضلات گردنم میگرفت. البته این موقعی بود که صندلی من کنار پنجره بود و میتوانستم سرم را به پنجره تکیه بدهم. در غیر این صورت اگر کنار راهرو میافتادم خوابم نمیبرد چون تکیه گاهی برای سرم نداشتم مگر اینکه شانس میآوردم و نفر کناری پشتی صندلیاش را به عقب نمیداد. آن موقع بود که من میتوانستم پشتی صندلی خودم را عقب بدهم و پشتی صندلی نفر کناری من که جلوتر بود تکیهگاهی میشد برای سر من.
قرار بود قطار ساعت 6 بعد از ظهر حرکت کند. من ساعت 5 یک آژانس گرفتم تا مرا به ایستگاه راهآهن ببرد. شهر کوچک بود و ده دقیقه از خانه من تا ایستگاه راهآهن فاصله بود. راننده آژانسی که دنبال من آمد مردی بود حدود 50 ساله با پیکانی شیری رنگ. سوار که شدم احساس کردم که پشتم به صندلی داغ چرمی و سیاه رنگ ماشین چسبیده. با اینکه هزار بار به خودم گفته بودم که در مسیر مسافرت دیگه پیراهن نپوشم و یک تیشرت تنم کنم ولی اینبار هم به خاطر کاری که داشتم مجبور بودم پیراهن بپوشم. برای اینکه پیراهن چروک نشود خودم را به جلو خم کردم تا پشتم از صندلی فاصله بگیرد. راننده صورتی تیره داشت و آفتاب هم تیرهترش کرده بود. یک سبیل پهن با ریش اصلاح شده داشت. یک تسبیه از آینه جلو آویزان کرده بود. حرف زیادی برای گفتن باهاش نداشتم و حس هم کردم که اون هم زیاد راغب به حرف زدن با من نیست. شاید بخاطر نوع لباسهام بود. توی ایستگاه قظار 600 دادم و پیاده شدم.
زود سوار قطار شدم تا صندلی کنار پنجره را توی کوپه بگیرم. اگر دیر میرفتم ممکن بود تا صندلی کنار پنجره تصاحب شود و من مجبور بودم تا آخر سفر در و دیوار را نگاه کنم. وقتی وارد کوپه شدم فقط به زن پنجاه شصت ساله با چادر سیاه توی کوپه بود اینجور خانمها علاقهای به نشستن کنار پنجره ندارند حتی شاید از پنجره گریزان هم باشند. خلاصه این خانم روی همون اولین صندلی کنار در نشسته بود. من هم سریع رفتم و روی ردیف روبرو صندلی کنار پنجره را گرفتم و ساکم را گذاشتم بالا. توی قطار گرم بود برای اینکه بیشتر عرق نکنم و پیراهنم از اینی که هست خیس تر نشود یک کتاب از توی ساک برداشتم و روی صندلی گذاشتم و رفتم بیرون تا قدمی بزنم. حداقل بیرون یه بادی میآمد
۳ نظر:
چند نکته مبهم ماند. اول اینکه آیا سفر با قطار باز هم باعث گردن درد شد؟
من اگر سفرم رو با قطار بخوام برم حتما باید تخت داشته باشه تا بشه دراز کشید و الا به همین درد تو مبتلا می شم.
دوم اینکه مشخص نشد که شما آیا به پیر زن سلام کردی یا نه. و آخر اینکه ﻧﻌوذ ﺑﺎﷲ مسیر که تونلی نداشت؟
khob edame?
in baleshayee ke dore gardano migire va mishe saro behesh tekie dad emtahan kon, shayad javab dad, albate age dobare karet be Bus biofteh
سلام
با آغاز سال 1391 وبسایت "ایرانپگ" آغاز به کار خواهد کرد. در این وبسایت اطلاعات و اخبار مرتبط با ایرانیان وینیپگ درج میگردد.
با ما همراه باشید:
http://www.facebook.com/IRANPEG.ca
http://www.IRANPEG.ca
با ارزوی سالی خوش برای شما
ارسال یک نظر