فردا انتخابات ریاست جمهوری آمریکا است. حدود یک سال و اندی است که کاندیداها مشغول مبارزه هستند. من که دوست دارم برادر باراک پیروز شود نه به این خاطر که فکر میکنم برای ایران بهتر است (چون فکر میکنم هیچ فرقی با مککین در مورد برخورد با ایران ندارد و حتی ممکن است چون باهوش است بدتر به ایران ضربه بزند) چون اسم وسطیش حسین هست (باراک حسین اباما) شاید از این طریق در آینده یه تسهیلاتی برای اونهایی که اسمشان حسین یا ترکیباتی از حسین است قائل شود.
بگذریم چند روز پیش دو کمدین از مونترال به دفتر سارا پالین زنگ میزنند و خود را سارکوزی رئیس جمهور فرانسه معرفی میکنند. میتوانید این گفتگوی تلفنی را
اینجا بشنوید و متن خبر هم در CBC میتوانید
اینجا مشاهده کنید. از اول این مکالمه معلوم است سارا خودش را گم کرده و خودش نیست. از طرز سلام کردنش معلوم است. این کمدین به سارا میگوید که من هم مانند تو به شکار علاقه دارم و باید بعد از انتخابات با هم به شکار برویم. که سارا استقبال میکند بعد میگوید شنیدهام که تو با هلیکوپتر شکار میکنی من تا به حال با هلیکوپتر شکار نکردهام باید با هم یکبار با هلیکوپتر شکار کنیم. بعد از اسم یک خواننده برای نخست وزیر کانادا استفاده میکند که سارا متوجه نمیشود که اسم نخست وزیر کانادا این نیست. سارا از زن سارکوزی نام میبرد که یک مدل بوده و این کمدین میگوید که آره زن من خیلی در رختخواب هات است و امروز که فهمید من میخواهم با شما صحبت کنم حسودی کرد. بعد گفت که زن من برای شما یک شعر سروده. کمدین به یک فیلم طنز پورنوگرافیک که در مورد پالین ساخته شده است اشاره میکند و میگوید که از آن لذت برده است و سارا هم تایید میکند. خلاصه کلی سارا را دست میاندازد و آخر سر بعد از حدود 5 دقیه میگوید که من رئیس جمهور فرانسه نیستم و من از یک شبکه رادیویی در مونترال زنگ میزنم.
کاری ندارم که پالین بیسواد است و یا لیاقت این مقام یا پست را ندارد و یا هر چیز دیگهای. اولین چیزی که به ذهنم رسید خودم بودم. چقدر میشود که من در این شرایط قرار میگیرم و خودم نیستم. خیلی مهم است که آدم خودش باشد. کم نیاورد. اگر فکر میکنی اشکال داری خودت را اصلاح کن ولی در هر شرایطی خودت باش. بارها شده که جایی رفتهام و حرفی زدهام بعد پشیمون شدهام که چرا آن حرف را زدم بعد که نگاه میکنم میبینم که تحت تاثیر جوی بودهام. چندبار شده که در جمعی در مورد فردی حرف زده شده و من هم مشایعت کردهام. چندبار شده که در جمعی من سعی کردهام خود را بانمک نشان دهم. چند بار شده که در جایی که برای کاری مهم دعوت شدهام و یا در جایی پستی گرفتهام خود را بالا دیدهام و دیگر به اطرافم توجه نکردهام که مثلاً بچهای از من درخواستی دارد. چرا هر بار که لباس شیکی میپوشم کمتر پیش میآید که در راه به کسی کمک کنم؟ چرا چون در موقعیت لباس شیک من دیگر آن امیرحسین هر روز نیستم؟ یا شاید شرایط آن لباس اقتضا نمیکند تا ماشینی را هل دهم و یا آشغالی را از روی زمین بردارم. آدمها، لباسها، مقامها و حتی سن ما برای ما تصمیم میگیرند و ما به آسانی خود را به دست آنها میدهیم. در آن زمان من دیگر من نیستم. من شدهام فردی در سنی معین با لباسی مشخص و مسئولیتی معلوم. این شرایط مرا شکل میدهند و چه سخت است زمانی که بفهمی که همه این اسامی بازی بوده و تو گول این نامها را خوردهای. آنوقت است که من میشکنم خورد میشوم و در هم میریزم. سخت است ولی تمرین میکنم خودم باشم.
پینوشت: از اوباما خوشم میآید که چندوقت پیش بخاطر بیماری مادربزرگش مبارزات انتخاباتی را رها کرد و رفت بهش سر زد. این خیلی مهم است. اوباما برای مادربزرگش یک نوه است نه یک کاندیدای انتخاباتی