اگر از سمت کرمان به سمت راور بروی حدوداً وسط راه یه جاده سمت راست قرار گرفته است. این جاده قبلاً خاکی بود ولی جدیداً آسفالت شده. این جاده رو اگر بیست کیلومتر بروی به روستای حرجند میرسی که پدربزرگ مادری من اونجا یه سری ملک دارد بعد از حرجند جاده خاکی میشود. بعد از 10 کیلومتر جاده خاکی به گزک میرسی. اول که به گزک میرسی قبرستان قرار دارد که مادر پدر من آنجا خاک است. قبرستان توی عکس با رنگ قرمز مشخص شدهاست. بعد از قبرستان خونهها قرار دارند که خونه پدربزرگ من با نارنجی جدا شده. وسط گزک یه برج دیدبانی هست که میگویند به زمان نادرشاه برمیگردد.برج را با رنگ سبز مشخص کردهام. بعد از خونهها باغها قرار دارند و پشت سر باغها مزارع هستند. آب گزک از یک چشمهای که با رنگ آبی مشخص شدهاست تامین میشود. جدیداً جهاد سازندگی آمده برای جلوگیری از تبخیر آب روی چشمه رو سیمان کرده و جوب را هم سیمان کرده ولی بعد از این کار آب چشمه کم شده. من که بچه بودم تابستونها یه چند باری رفتم گزک و توی این چشمه آب بازی کردم و یه بار هم کمک چوپانی کردم. یه بارم هم یادم هست تاسوعا عاشورا اونجا بودم. خیلی باحال بود. درست یادم نیست ولی یادم هست که با کامیون رفتیم یه روستای دیگه. یه درخت شاتوت بود که ازش بالا میرفتیم و شاتوت میخوردیم چه شاتوتهایی. گزک انارهای خیلی خوبی داشت.
View Larger Map
حرجند هم یک روستای کویری هست و دو تا منبع تامین کننده آب دارد. یک قنات که آب کمی دارد و از پایین روستا میگذرد و یکی هم آب چشمه که از قسمت بالا رد میشود. باغ پدربزرگ من در قسمت بالا قرار دارد و آب چشمه از وسط آن رد میشود. از دم در پایین هم قنات رد میشود. پشت باغ یه تپه هست که حدود 400 متر ارتفاع دارد. پایین تر از قنات یه رودخونه خشک هست که فقط بعضی از فصول سال آب دارد و بیشتر آب سیلاب توش جریان دارد. بعد از رودخونه دوباره یه تپه دیگه قرار دارد. ورودی این روستا هم با قبرستان شروع میشود. بعد از روی رودخونه خشک رد میشود و به خونهها میرسی و پشت خونهها مزرعهها هستند. تو این روستا باغها توی خونهها هستند. توی باغ پدربزرگ من درخت سیب، زردآلود، توت، گلابی و آلبالو هست. توی عکس قبرستان با قرمز، خونه پدربزرگ من با سبز و قبر پدربزرگم با صورتی مشخص شدهاست.بیچاره پدربزرگم گفته بود تا وقتی که زنده هستم خواستید به من محبت کنید ولی وقتی مردم دیگه ولم کنید. برای همین هم گفته بود که روی تپه جلوی باغ خاکش کنند که کسی حتی سر قبرش نرود. حتی قبل از اینکه بمیرد خودش قبر خودش را کنده بود و رفته بود توش که ببیند اندازش هست یا نه. یه مدت قبر پدربزرگ من توی اون تپه بود تا اینکه عمه مادرم مه فوت کرد و وصیت کرد که کنار برادرش خاکش کنند و این عمه مادر ما پسری دارد در آمریکا که به دلیل علاقه زیاد به مادرش آمد و یک ساختمان ساخت روی این قبرها و بیچاره پدربزرگ ما رو هم تو این ساختمان اسیر کرد.
View Larger Map
قبلاً مردم آب رو از جوب ور میداشتند. من یادم هست که تابستونها مادربزرگ من ساعت 3 صبح پا میشد تا قبل از اینکه گوسفندها که برای چرا رفتهاند از آب چشمه که از خیلی دورتر سرچشمه میگرفت بخورند، آب بردارد. قبلاٌ حرجند همه چیز داشت از نون و گوشت گرفته تا آهنگری و …. ولی الان حرجند تلفن دارد، آب نوله کشی دارد، برق دارد، آسفالت دارد و … و بجای آن دیگه جوبها زیاد آب ندارند. جوبها سیمان شدهاند و درختای بید و توت کنار جوب خشک شدهاند. دیگه کسی نون نمیپزد. حتی دیگه تو روستا خر پیا نمیشود. همه پراید دارندو تا چند سال پیش صدای خر میرزا رو حداقل میشنیدیم ولی اونم مرد. الان جونها تو شهر هستند. همه معتاد هستند. چون روستا کنار کویر است همه قاچاقچیان از این روستاها موارد مخدر را حمل میکنند. چند سال پیش قاچاقچیان روستا رو گرفتند. وقتی میگم قاچاقچی نه این قاچاقچی معمولیها اونهایی که هنوز تو ایران مبایل نبود تلفن ماهوارهای داشتند. آر.پی.جی دارند. کلی تشکیلات دارند. بعد نیروی انتظامی و ارتش با تانک و کلی نیرو حمله کردند. بعد اونجا پایگاه زدند. یه بازرسی اول روستا یه مقر وسط روستا و یه دیدبانی بالای تپه. ما که بچه بودیم یه سبد زردآلو میبردیم بالا برای این سربازها اونها هم به ما پوکه کلاشینکف میدادند. یه بار هم داداشم با کلاش شلیک کرد. یه چند تا فشنگ درستی هم گرفتیم. بعد از حمله روی زمین رو اگر درست نگاه میکردی میتونستی پوکههای کلاش، دوشکا و مسلسل پیدا کنی. پوکه دوشکا خیلی بزرگه 2 تا گلوله کلاش به راحتی توی اون جا میشود.
بعد از چریان زلزله راور دولت دستور داد که هرکس خونه خشتی خودش رو خراب کند به خونه 90 متری توی همون زمین براش میسازه با قیمت 5 میلیون تازه ائن هم قسطی. بعد از اون دیدیم هر زمینی که سالها افتاده بود و کسی سراغش نمیآمد صاحب پیدا کرده. ولی هیچکدام از اینها آب و نون نمیشود.
۱۱ نظر:
So you have a long history behind you Amir Hossein jan! And you are definitely a good story teller.
If you were living in Nadar Shah time, you would make a good "Kaateb"!!
:)
Keep writing; I enjoy reading your memories....
i just LOVE your writing style. some parts of the story are funny, some are beautiful and some are sad, really sad. the part about all the young people of the village being addicts breaks my heart. do you know that Iran has a highest number of young people n the world? and look at them!
ah! i dont want to go there! your story was a perfect one to read before going to bed, a combination of memory, history, sweet childhood stories, nostalgia and more...
g,nite Amir Hossein e aziz
Salam,
You are really writing nice and interesting.
سلام . چه روستای قشنگی و چه کودکی رویا گونه ایی که داشتی. چه خاطرات بکری. لذت بردم.
پریناز جان اتفاقا من از دست کاتب های اون زمان شاکی هستم به نظر من کم کاری کردند. ما الان 1000 تا کتاب داریم که در مدح سبیل فلان پادشاه و یا در وصف بدی پادشاه قبلی نوشته اند ولی تو اطلاع درستی از اوضاع اجتماعی و اقتصادی و حتی آب و هوایی اون دوران نداری
حالا من با کاتب شدن مشکل ندارم ولی یه پادشاه باید برام پیدا کنی
آدم گلابی جان متشکر از لطفت
ولی نگو من نمی خواهم ایران بروم من بعضی وقتها بین این زشتی ها زیبایی هایی میبینم که هیچ جا پیدا نمی شود. ایران کشوری خشک است دامداری و کشاورزی تو ایران سخته ولی بویی که مخصولات کویری دارند هیچ جا ندارد. بویی که ماست گوسفندی می ده و یا پرتقالی بم.
باید دید چرا این جوان ها معتاد شده اند چون می بینی داداش همین معتاده یا پسرخالش الان داره تو استنفرد درس می خواند
احسان جان شما لطف دارید همین که این نوشته های بی معنی من رو می خونی ممنون
الهام جان آره من این روستا ها را دوست دارم چون واقعا روستا هستند کوچه های خاکی خونه های کاهگلی مردم دهاتی
ولی هر چیزی بچگی حال میده بزرگ می شی دیگه از اون چیزا لذت نمی بری
Amir Hossein jaan
by "i dont want to go there"
منظورم این بود که نمی خوام وارد اون ماجرا بشم یا مثلا "از اون بگذریم" وگرنه من هر سال پول هام رو جمع می کنم که برم مسافرت های باحال آخر سال می بینم هیچ جا باحال از ایران نیست پا می شم میرم ایران به جای هر جای دیگه
well after all that's the one n only home to us
آدم گلابی جان ببخشید که بد متوجه شدم. من که از سفرهای شما به ایران خبر دارم. امیدوارم که وضع ایران بهتر بشود و هربار که می روی ایران بجای اینکه آدم بدبختی و زشتی ببیند پیشرفت ببیند
salam agha,
Man blog shoma ro didam, fekr mikonam ma ba ham famil hastim :)
in famili haro mishnasi: Shoaei, Dadvar, zeinolabedin Zadeh
Email man: aliziee@yahoo.com
ارسال یک نظر