16 می ساعت 5 عصر به سمت تهران پرواز داشتم. ایمان هم با من پرواز داشت. قرار شد که این دوست دختر 80 ساله ما من رو برسونه فرودگاه و سر راه ایمان رو هم برداریم. خدایی اگر قرار باشد یکی به بهشت برود این صاحب خونه من هست. کدام صاحب خونهای مستجرش رو به فرودگاه میرساند و تازه به من گفت چون 4 هفته میروی ایران لازم نیست کرایه یک ماه رو بدی. ساعت 4 ترافیک سنگینی نزدیک فرودگاه بود برای همین نیم ساعت به پرواز رسیدیم. بدو بدو رفتیم تا کارت پرواز بگیریم. زنه گفت آیران میروید؟ گفتم آره بعد پاسپورت رو نگاه کرد و گفت ساکن چه کشوری هستی گفتم ایران بعد دیدم رو کامپیوتر عراق را آورد بعد برای اطمینان از من پرسید آیران یا ایراک؟ گفتم آیران گفت پس چرا دفعه اول گفتی ایراک دیرم شده بود دیگه باهاش بحث نکردم که بیسواد ایران درسته نه آیران. بعد سوار هواپیما شدیم. تا تورنتو دو ساعت و نیم پرواز بود. جلوی هر صندلی یک ال.سی.دی بود که میشد از بین 12 تا فیلم یکی رو انتخاب کرد و دید. من هم فیلم کایت رانر رو دیدم. البته نیم ساعت آخرش رو نتونستم ببینم چون رسیدیم ولی کلا فیلم جالبی بود. توی راه که چیزی به ما ندادند بخوریم جز یک آب سیب. رسیدیم فرودگاه تورنتو تا پرواز لندن 3 ساعت وقت داشتیم. از گشنگی داشتیم میمردیم یه ساندویچ خوردیم. یه نکته جالب که تو کانادا دیدم این بود که همه فروشگاهها ساعت 9 شب میبندند به غیر از فروشگاههای بزرگ و رستورانها. حتی تو فرودگاه هم همه فروشگاهها بسته شدند. از تورنتو تا لندن پنج، شش ساعت پرواز بود. مهمانداری که پشت میکروفن حرف میزد فرانسوی بود و کلی تپق میزد. یه مهماندار دیگه هم که خیلی بداخلاق بود و همش داد میزد سر دو سه تا مسافر داد زد. لباسها شون هم پیراهن سفید و دامن سورمهای بود که خیلی کهنه بود و فکر کنم یک هفتهای بود که شسته نشده بود. خلبان هم اول پرواز از مسافرها عذرخواهی کرد که فیلم ندارند که نمایش بدهند. خواستم تا لندن بخوابم که از بس این خانم مهماندار بداخلاق از کنار من رد شد و به من زد که نتونستم. جرات هم نمیکردم چیزی بهش بدم. غذایی هم که به ما دادند یه سالاد نخود بود با یه ساندویچ سرد یک انگشتی. ساندویچش مشکوک به خوک بود نخوردم ولی سالاد نخود رو خوردم. در فرودگاه هیترو 5 ساعت بودیم. یک بازرسی هم در این فرودگاه شدیم که مجبور شدیم کفش و کمربند را در بیاوریم. سالن انتظار فرودگاه هم عین یه زندان بود یه پنجره هم نداشت. اکثر صندلیها هم پر بود. قیمت اجناس تو لندن هم مثل قیمت اجناس تو کانادا بود ولی تنها فرقی که داشت این بود که قیمتها در کانادا به دلار بود اونجا به پوند. مثلاً یک شکلات 9 پوندی تو کانادا 9 دلار بود. ولی تنوع شکلاتهای لندن از تورنتو بیشتر بود. ازبس این فرودگاه را دور زدیم و فروشگاهها را دیدیم سرگیجه گرفتیم. داشتیم عطرهای یک فروشگاه را تست میکردیم که فروشنده آمد و کلی عطر به ما معرفی کرد (طفلک نمیدانست که دانشجو پول ندارد عطر 100 پوندی بخرد). بعد که داشتیم از فروشنده خداحافظی میکردیم گفت کجایی هستید با افتخار گفتیم ایران بعد دیدیم گفت خداحافظ. این نفوذ زبان فارسی را تا عمق سرزمین کفار نشان میداد. در فرودگاه هیترو یک صندق خیریه بود و برای نشان دادن سخاوت ایرانیان یه 500 تومانی در اون صندق انداختم و این 500 تومانی طوری قرار گرفت که هر کسی رد میشد عکس امام خمینی روی آن و عدد 5000 ریال را میدید و تحت تاثیر قرار میگرفت ولی فکر نکنم هیچکس فهمید که 5000 ریال ارزشش از یک سوم پوند هم کمتر هست.
هواپیمای ایرانار یک ارباس قدیمی و داغون بود و خلبان هم با یه لهجه داشمشتی حرف میزد ولی خدا خیرشون بده کلی خوردیم. دم در ورودی هواپیما یه آقای حزبالهی واستاده بود و به ما گفت مشرف فرمودین و ما خندمون گرفت. یه فیلم هم نشون داد که به نظر من درپیت بود ولی ایمان گفت که قشنگ بود. یه پیرزن ردیف سمت چپ ما نشسته بود و دم به ساعت با عصاش میزد به این دکمههای روی سقف و مهماندار رو صدا میزد و هفت هشت تا غر میزد بعد که مهماندار میرفت پنج دقیقه بعد دوباره با عصاش زنگ مهماندار رو میزد. سمت راست هم یه زن دیگه بود که میگفت توی یکی از این موسسات وابسته به سازمان ملل کار میکند و روسریش رو کرده بود توی ساک و داده بود توی بار. هی مهماندار را صدا میزد و میگفت میشه من یکی از این پتوها رو وردارم و بجای روسری استفاده کنم. بعد که مهماندار بهش پتو داد دوباره از مردم میپرسید روسری اضافه دارند خلاصه کلی ملت را سر کار گذاشت آخرش هم یه روسری و مانتو یکی بهش داد. ساعت 2:30 صبح رسیدیم فرودگاه امام. یه موکت انداخته بودند کنار سالن بالاش زده بودند نماز خانه. کاشیهای توالتش هم شکسته و کثیف، آینه توی توالت هم کدر و پر از رسوب. یه آقایی هم دم در وایستاده بود و توضیح میداد که اینجا توالت است حتماً پول میخواست ولی شانس آوردم موقع بیرون رفتن این آقاهه نبود.
بارها رو گرفتیم رفتیم تاکسی بگیریم. مرده 3 نفر را سوار یه تاکسی کرد از من و ایمان روی هم 25 هزار تومان گرفت و از یه آقای دکتری که از تایلند آمده بود نمیدانم چند گرفت. بهش گفتم مگه کرایه 12 تا 15 هزار تومن نفری نیست؟ گفت چرا ولی الان تاکسی نیست. خلاصه سوار شدیم و توی راه هم حرف آقای راننده و این جناب دکتر طبق معمول این بود که آره ایرانیها بیفرهنگ هستند، سر هم کلاه میگذارند و مردم گندی داریم و ... حالا یکی نبود بگه آقا شما که اینقدر جوش میزنی خودت که داری به زور دو، سه برابر کرایه بیشتر میگیری. تو خودت رو درست کن تقیه مردم خودشون یه فکری میکنند. این آقای دکتر هم اینقدر از وجنات کشورهای خارجی گفت و به سیستم ایران ایراد گرفت که داشتم پشیمون میشدم که برگشتم.
آقای دکتر چمدونش را اشتباهی یکی دیگه برده بود. اول فکر میکرد یکی از دوستاش است. خلاصه کلی فحش وبد و بیراه به این دوستش گفت که: آره این دکتر احمق چمدون من رو اشتباهی برده و اصلاً این دکتره گیجه و .... بعد که زنگ زد به دوستش دید که پیش اون نیست یکم ضایع شد. دوباره گیر داد که آره یادم آمد احتمالاً اون یکی دوستم اشتباهی برده. این هم دکتر بافرهنگ مملکت.
۷ نظر:
Hehe!
sooooooooooo funny!
I believe that airports are the best and the largest classes for anthropology! With even a short trip to any destination, you learn a lot...however, sometimes you have to pay a high price for such a precious experience!
Enjoy your stay in Iran!
heehee! that was funny funny funny! i agree with Parinaz that you can know pp best at the airports. i hope you wirte the stories of your stay.
have a wonderful visit Amir Hossein jaan!
سلام مهندس
آقا ممنون بابت نامه و مدارک. مطلبت هم که خدا بود. به امید دیدار جوون.
haji zyarat ghabool, ta key hasti?
Helloooooooo!
How are you doing?
It seems that you are having a very good time in Iran! and you do not have any time to update!
Have fun!
and say hello to all of those nice days...
:)
pash bia chand khat benvis bebinim chekardi?
من از همه کسانی که کامنت گذاشتند تشکر می کنم. ایران خیلی سرعت اینترنت پایین بود نمی تونستم حتی ایمیل چک کنم. از اون طرف هم کلی کار اداری داشتم و نتونستم بنویسم ولی قول می دم اگه من رو از کانادا بیرون ننداختند در مورد ایران بنویسم
ارسال یک نظر