eXTReMe Tracker

۱۷ اسفند، ۱۳۸۶

یک روز خارج شهر

تو آزمایشگاه داشتم یک کدی می‌نوشتم که دیدم استاد تپل ما وارد شد. در آزمایشگاه ما رمز ‏دارد و معمولاً اکثرا بار اول اشتباه می‌زنند و بار دوم یا سوم در باز می‌شود. این استاد ما هر وقت ‏می‌خواهد کد را وارد کند چنان در را می‌کوبد که تا قبل از اینکه برای وارد کردن دوباره کد در را ‏بکوبد خودمان می‌رویم در را باز می‌کنیم. وقتی آمد تو دیدم یه پالتو از پوست گوزن‌های منی‌توبا ‏پوشیده و با چکمه‌هایی درست حسابی و تا ساق پا. بعد به من گفت که باید برویم سد. این سد ‏در 200 کیلومتری شمال شرقی وینیپگ قرار دارد و نزدیک مرز انتاریو است. یک نفر از سازمان ‏انرژی‌های‌نوی انتاریو آمده بود که می‌خواست توربین ما را که پشت سد بود ببیند. ما اونجا یه ‏توربین آب کوچک کار گذاشتیم و داریم دیتا برداری می‌کنیم. وقتی داشتیم می‌رفتیم که سوار ‏ماشین استاد گرامی بشویم دیدم که این آقا که از تورنتو آمده بود در دانشکده را باز کرد و به من ‏تعارف کرد که من اول بروم من کلی تعجب کردم. این اولین کانادایی با شعور و با ادبی بود که ‏می‌دیدم تعارف می‌کند. بعد که باهاش حرف زدم دیدم این آقا روس است. ماشین استاد من یه ‏ون هست. تو ماشین کلی بهم ریخته بود. همه چیز پیدا می‌شد. چوب هاکی روی یخ، دستمال، ‏کتاب بچه، دمپایی، کلاه، 100 تا لیوان کافی و .... یکی دیگه از دانشجوهای استادمم با ما آمد. ‏این استاد از اول راه مخ این مهندس روسی رو به کار گرفت تا اونجا. جالب بود این استاد من با ‏اینکه کانادایی هست نه کمربند می‌بنده و نه سرعت را رعایت می‌کند. با 120 یا 130 کیلومتر سرعت می‌رفت. آخر سر اون یکی دانشجوه بهش گفت آرام‌تر برود. ‏
بعد از 3 ساعت رسیدیم به سد البته تو راه یه نهاری هم خوردیم. دمای هوا منفی 35 با باد منفی ‏‏45 یا 47 روی رودخانه پشت سد. سرعت باد حدوداً 30 یا 40 کیلومتر بر ساعت بود. حالا اینا ‏همه مجهز دستکش، پوتین کلاه و... من با یه پوتین تقلبی ‏CAT‏ که از ایران خریده بودم و ‏خودم می‌دونستم که این پوتین نادر است با مارک ‏CAT‏. شانس آوردم اونجا لباس کار پوشیدم ‏و از استادم دستکش گرفتم ولی انگشتا پام یخ زد. پشت سد روی رودخانه یه پل بود که زیر این ‏پل یه قایق گذاشته بودیم و با زنجیر به یکسری وزنه زیر آب وصل کرده بودیم تا آب قایق را نبرد ‏و زیر قایق توربین آب قرار گرفته بود. این کانادایی‌ها یک سوم آبهای شیرین روی زمین را دارند ‏همه دریاچه‌هاشون آب شیرین هست. این رودخانه‌ای که ما رفتیم 50 متر عرض داشت و 7 متر ‏عمق و سرعت آب 5 متر بر ثانیه بود. برای اینکه بزرگی این رودخانه را بفهمید بگذارید یک مثال ‏بزنم. در تهران روزانه 2 میلیون متر مکعب آب مصرف می‌شود که برای تامین آب آن سه تا سد ‏داریم، سد کرج، لتیان و لار و تازه 35 درصد کل آب تهران را از چاه می‌گیرند. حالا اگر قرار باشد ‏این رودخانه آب تهران را تامین کند تنها 20 دقیقه لازم است تا مصرف یک روز تهران را تامین ‏کند.‏



توی این هوای سرد اطراف قایق و زیر قایق یخ زده بود و توربین از کار افتاده بود. ما در این دمای ‏هوا به همراه استاد گرامی و دیگر شاگرد استاد مشغول شکستن یخ به وسیله الوار، میله آهنی و ‏جک شدیم و این مهندس روسی هم چپ و راست عکس می‌گرفت. کل رودخانه یخ زده بود فقط ‏اون قسمتی که جریان آب زیاد بود یخ نزده بود. بعد از شکستن یخ‌ها که 4 ساعت طول کشید ‏رفتیم تو ساختمانی که کارمندان مراقبت از سد اونجا زندگی می‌کنند تا شام بخوریم. شام برای ‏ما نگهداشته بودند. از شانس ما شام ‏Pork‏ بود. من که نمی‌خوردم، اون یکی دانشجوی استاد ما ‏که اسمش "شمز" هست کاشف به عمل آمد متولد تورنتو است ولی پدر و مادرش مال تانزانیا ‏هستند و اسمش در واقع شمس هست و اون هم خوک نمی‌خورد، استاد تپل ما هم وجترین ‏تشریف دارند ولی چون بچه‌هاش در سن رشد هستند ماهی و مرغ می‌خورد ولی اون هم خوک ‏نمی‌خورد. خلاصه غیر از اون آقا روسه همه ما غذا رو ریختیم سطل آشغال. پیش خودم گفتم ‏عجب خوک بی برکتی بود فقط یک نفر را سیر کرد. ولی دسر و سوپ و بقیه چیزها خوب بود و ‏با اونا خودم را سیر کردم. من موندم این گیاه خوارها چطور سیر می‌شوند. یک هندی تو آفیس ‏یکی از بچه‌ها هست حتی تخم مرغ هم نمی‌خورد. ‏

۹ نظر:

me گفت...

اول: سلام!
دوم: من خیلی خوشحالم که اونجا نبودم، از تصورش هم دندونام به هم می‌خوره... چهار ساعت شکستن آب دریاچه با لباس نه چندان گرم....ووووویییی!
سوم: این استاد تپل شما هم عجب کلکیه! اگر بچه‌هاش تو سن رشد هستن، چه ربطی به ایشون داره؟! خب صادقانه بگن که فلکسیترین هستن!

ناشناس گفت...

این گیاه خواری هم از اون چیزهایی است که دست کم بنده با عقل و شعور الان ام هیچ جوری نمی تونم درکش کنم. خدا به ما عقل بده. البته منظورم به خودمه ها نه برادران و خواهران گیاه خوار! اشتباه نشه :دی
و البته گوشت خوک رو هم باید بچشم؛ خدا رو چه دیدی شاید طعم خوبی داشت

ناشناس گفت...

amir hala sad o ina be kenar mibinam ke weblog nevisaie ba sabeghe o ghadimi barat comment mizaran :)

ie lahze amar ro ke khoondam behet eftekhar kardam

be tak tree: tame khook hamchin mali nist albatte, BBQ ribs harf nadare.

Az alchol ghafel nashin bacheha


Max

ناشناس گفت...

آقا بنده الان یک کشف بزرگی کردم! نیم ساعته که هر کاری می کنم نمی تونم وارد سایت پرشین بلاگ یا هر وبلاگ وابسته به این سایت بشم. در حالی الان دارم اینجا کامنت می گذارم. یکی به من بگه این معنیش چیه و آیا ربطی به 24 اسفند داره یا نه
؟!

ناشناس گفت...

مشکل مربوطه درباره پرشین بلاگ حل شد. راحت شدم :دی

ُ گفت...

ساعت شنی جان
جالبه وقتی آدم کار می کند سرما را احساس نمی کند تا کار متوقف می شود احساس سرما می کنی
حالا این استاد ما گفته که بچه هاش بروند دوباره بر می گرده به گیاه خواری

ُ گفت...

تک درخت همیرگر همون می شود خوک برگر اون رو می تونی امتحان کنی خوشت آمد برات از اینجا می فرستم
;)

ُ گفت...

Max allen g
من هرچی دارم از تو دارم. در اون زمانی که هنوز نمی توانستم بنویسم تا الان. حضور تو به من دل درد نه ببخشید دل گرمی می دهد. ولی حیف شد که نمی نویسی.
البته می دونم که می نویسی ولی گمنام . خوب آدم هر چند وقت یک بار باید این قالبی رو که توش قرار گرفته بشکند.

ُ گفت...

پویا جان این 24 اسفند چه خبر است؟ تولد رضا شاه است؟ مگه هنوز این روز رو جشن می گیرند و وبلاگ می بندند؟
;)