هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ «7» رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ «8» رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَّ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ «9»
او كسى است كه اين كتاب را بر تو نازل كرد، كه قسمتى از آن، آيات (محكم) است؛ كه اساس اين كتاب مىباشد؛ و قسمتى از آن، (متشابه) است. اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنهانگيزى كنند؛ و تفسير براى آن مىطلبند؛ در حالى كه تفسير آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمىدانند. مىگويند: ما به همه آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست. و جز صاحبان عقل، متذكر نمىشوند و اين حقيقت را درك نمىكنند «7» پروردگارا! دلهايمان را، بعد از آنكه ما را هدايت كردى، منحرف مگردان! و از سوى خود، رحمتى بر ما ببخش، زيرا تو بخشندهاى! «8» پروردگارا! تو مردم را، براى روزى كه ترديدى در آن نيست، جمع خواهى كرد؛ زيرا خداوند، از وعده خود، تخلّف نمىكند. «9»
سوره آل عمران
این آیات هم به سازنده فیلم بر میگردد و هم به آنهایی که داخل فیلم نشان داده شده بودند و برای خودشان حکم صادر میکردند.
فیلم رو دیدم خیلی ضعیف ساخته شدهبود و به شدت کودکانه. می توانست بیشتر وقت بگذارد. منابعی رو که استفاده کرده بود خیلی ضعیف بودند. مثلاٌ با یه بچه مسلمان صحبت میکرد میگفت نظرت راجع به یهودیها چی هست میگفت آنها میمون و خوک هستند بعد میپرسید چرا میگفت تو قرآن آمده. آخه کجا قرآن آمده که یهودیها میمون یا خوک هستند. فقط در قرآن داریم خداوند در یک برهه زمانی عدهای را به میمون و خوک مبدل ساخت که خود این هم جای بحث دارند که ظاهری یا باطنی. یا مثلاً حکمهای سر بریدن و قطع اعظای بدن.
همیشه میشود یک موضوع را بزرگ کرد و مردم را ترساند. فکر میکنید چند درصد مردم در این موضوعات تخصص دارند؟ لازم نیست که به کسی دروغ بگی کافی است کل ماجرا را نگی. مثل این جریان گرم شدن کره زمین. همه میزنند به سینه که وای خدا مرگم بده زمین داره گرم میشود. بعد هم برای اثبات حرف خودشان یک منحنی رنگی قشنگ میگذارند جلوی تو و تو هم در حالی که ذوق کردی و این مطلب را در 22 ژورنال چاپ کردی میپرسی حالا باید چکار کرد و آنها به تو میگویند گازهای گلخانهای باید کم شود و تو دستور میدهی که از فردا باید میزان تولید گازهای گلخانهای کم بشود.
ولی حالا اگر بجای این گراف نصفه گراف کاملتری جلوت بگذارند چی میگی؟
میفهمی که همه این حرفهای دروغه و چیزی به نام گرم شدن کره زمین وجود نداره یا حداقل تا حالا اثبات نشده و جالبتر اینکه هنوز برای رابطه بین گازهای گلخانهای و گرم شدن زمین حتی یک گراف قابل استناد هم نیست بعد برای اینکه جلوی پیشرفت کشورهایی مثل چین را بگیرند این بحث را مطرح میکنند چون برای کاهش گازهای گلخانهای باید تعداد کارخانهها را کاهش داد و یا سوخت جایگزین استفاده کرد که در بیشتر موارد غیر ممکن است.
همیشه باید سعی کنم که فقط جلوی دماغم را نبینم. با عوض شدن دید، زندگی عوض میشود. بعضی وقتها برای کمک به محیط زیست و کاهش آلودگی هوا بجای آسانسور از پله میروم ولی یک روز فکر کردم دیدم این کار مسخره است و درست نتیجه عکس دارد چون برای حرکت آسانسور از برق استفاده میشود که اینجا 75 درصد برق تولیدی آبی است. ولی من برای بالا رفتن از پله باید غذا مصرف کنم. مثل این است که من بجای استفاده از انرژی برق برای بالا رفتن از گوشت و مرغ استفاده کنم. حتی اگر برق مثل ایران از نفت و گاز تولید شود باز به صرفهتر است تا از آن استفاده کنم تا اینکه انرژی خودم را از گوشت بگیرم که خود اون از یونجه گرفته و یونجه از خورشید و این وسط تو هر مرحله کلی اتلاف انرژی است تا به من برسد. پس نگوییم چون ما دود نمیکنیم پس بهتر است از انرژی خودمان استفاده کنیم نه ما درست است دود نداریم ولی خیلی چیزهای دیگه داریم.
۰۹ فروردین، ۱۳۸۷
۰۵ فروردین، ۱۳۸۷
عکس جواتی
دوستان درخواست کردند با توجه به حلول سال نو چند قطعه عکس جواتی مربوط به 13 سال پیش خودمون رو بگذاریم. با توجه به جوان بودن سن بنده ودر دسترس نبودن عکس ها قبلی لذا چند عکس می گذارم خودتون جواتش رو انتخاب کنید.
این عکس مربوط به پروژه یک درس بود که قرار بود با گرفتن پارامترهای ورودی شکل یک هواپیما را بکشد و این عکس مربوط به برنامه نویسان این طرح عظیم است.
یکی از این دوستان هنوز زنده است و دیگری اطلاعی ازش ندارم در آخرین تماس در حال پارو کردن پول بوده
این هم افطاری دانشکده در سال 1383
این عکس اصلاً جوات نیست
حالا من از تک درخت سرو، ساعت شنی، آدم گلابی و آقای صاحب خشکشویی دعوت می کنم عکس های 12 یا 13 سال قبل یا هر عکس خنده دار دیگه ای که دارند بگذارند
البته می توانید از عکس دوستان خودتان هم بجای خودتان استفاده کنید
این عکس مربوط به پروژه یک درس بود که قرار بود با گرفتن پارامترهای ورودی شکل یک هواپیما را بکشد و این عکس مربوط به برنامه نویسان این طرح عظیم است.
یکی از این دوستان هنوز زنده است و دیگری اطلاعی ازش ندارم در آخرین تماس در حال پارو کردن پول بوده
این هم افطاری دانشکده در سال 1383
این عکس اصلاً جوات نیست
حالا من از تک درخت سرو، ساعت شنی، آدم گلابی و آقای صاحب خشکشویی دعوت می کنم عکس های 12 یا 13 سال قبل یا هر عکس خنده دار دیگه ای که دارند بگذارند
البته می توانید از عکس دوستان خودتان هم بجای خودتان استفاده کنید
۲۳ اسفند، ۱۳۸۶
القاب
این ترم کلی سرم شلوغه. صبح ساعت 9 دانشگاهم تا حدود 8 شب بعضی وقتها تا 10 شب هم هستم. لبته در مقایسه با بقیه بچههای ایرانی این زیاد نیست. بعضی بچهها تا 12 شب هم دانشگاه هستند. باید تا 1 ماه دیگه کلی پروژه درسی و غیر درسی تحویل بدهم. به بچهها گفته بودم دیگه پشت دستم رو داغ بکنم یه مقطع بالاتر بخونم. بعد دیدم که خدا رو شکر بعد از دکتری دیگه مقطعی نیست.
دیروز بعد از کلی تلاش ساعت 10 شب یک توربین رو مدل کردم و مش زدم خواستم تحلیل کنم دیدم کامپیوتر رم کم میآورد. وقتی آدم کلی وقت رو یه چیزی میگذارد و جواب نمیگیرد خستگی تو تنش میماند. خلاصه دیگه میخواستم برگردم خونه قبلش یه سر به سایت تایناک زدم.
در و دیوار آگهی تبلیغاتی بود. یک کم دقت کردم دیدم بالای 90 درصد کاندیداهای نمایندگی مجلس دکتری دارند. یکی مهندسی کامپیوتر از برکلی، اون یکی مبتکر چندین طرح یک صفحه دیگه تبلیغ دکتر فتحا... زاده که سمت چپ آگهی یه توپ داره بالا پایین میشود. یکی دیگه خیلی باحال بود پروفسور قهرمان صفوی. خواستم همونجا سرم رو بزنم به دیوار. بچهها بدبخت برای یک فوق لیسانس ناقابل باید شب تا صبح جون بکنند و کلی مقاله بدهند آخرش هم استاد هزار و یک منت سرت دارد که چرا بجای 7 تا مقاله کنفرانس و یک جورنال 10 تا مقاله کنفرانس و 3 تا جورنال ندادی. بعد این بابا که معلوم نیست مدرکش رو کجا گرفته که ضمن تحصیل تونسته 7 تا پست رو هم سرپرستی بکند اسمش رو گذاشته پروفسور. من درسته که دیگه خسته شدم ولی برای رو کم کنی این آقا هم شده میرم مدرک بالاتر از پروفسوری میگیرم ولی یه مشکلی دارم نمیدونم کجا مدرک پروفسوری میدهند. اگر کسی میداند راهنمایی کند من بروم بگیرم. ولی فکر کنم برای گرفتن این مدرک حتماً باید بروم ایران.
ما خیلی عنوان دوستیم. باید حتماً بالای 6 تا عنوان داشته باشیم وگرنه نمیشود. عناوین به شرح زیر هستند خودتان برای خودتان انتخاب کنید:
1- مهندس
2- دکتر
3- پروفسور
4- حاج
5- سید
6- سردار
7- سرتیپ
8- خلبان
10- هنرمند مردمی
11- عارف فرزانه
....
مثلاً بنویسید سردار سرتیپ خلبان دکتر حاج اصغر .... یا خواننده نسل جوان هنرمند بی همتا دکتر اشکان ....
این اسامی بسیار مهم هستند و سعی کنید قبل از مرگ برای خودتان چند تا دست و پا کنید و گرنه بعد از مرگ بین بازماندگان سر تحوه نوشتن آگهی ترحیم دعوا میشود. اختر خانم میگوید بنویسید همسری مهربان، محسن میگوید پدری مهربان و پزشکی دلسوز، هوشنگ خان سوپری سر کوچه میگوید یادتان نرود که حاج آقا رو هم بنویسید تا معلوم شود آقا حج رفته بودند و....
بعد از کلی گفتمان و مناظره برای راضی نگه داشتن همه یه متن 6 سطری تهیه میشود که پدری مهربان، پزشک دلسوز، دانشمند متعهد، بزرگ خاندان ...، دکتر، متخصص، فوق تخصص، پدر ریاضیات روستای ممد آباد علیا و .... مرد.
در صورتی که این متن رو میشد در سه کلمه خلاصه کرد: محمد آقا مرد.
اینجا اوباما با هیلاری کلینتون مبارزه میکند من تا حالا نشنیدم که تو اخبار بگویند دکتر هیلاری گفت. یا مهندس اوباما فرمودند.
با توجه به پیشرفت سوادی نمایندگان مجلس ایران طی صد سال گذشته (بد نیست عکس نمایندگان مجلس صد سال پیش را ببینیم) توصیه میشود برای انتخابات 1426 تنها از افرادی ثبتنام به عمل آید که برنده جایزه نوبل جهانی بودهاند یا حداقل چهار بار کاندیدای این جایزه بودهاند.
دیروز بعد از کلی تلاش ساعت 10 شب یک توربین رو مدل کردم و مش زدم خواستم تحلیل کنم دیدم کامپیوتر رم کم میآورد. وقتی آدم کلی وقت رو یه چیزی میگذارد و جواب نمیگیرد خستگی تو تنش میماند. خلاصه دیگه میخواستم برگردم خونه قبلش یه سر به سایت تایناک زدم.
در و دیوار آگهی تبلیغاتی بود. یک کم دقت کردم دیدم بالای 90 درصد کاندیداهای نمایندگی مجلس دکتری دارند. یکی مهندسی کامپیوتر از برکلی، اون یکی مبتکر چندین طرح یک صفحه دیگه تبلیغ دکتر فتحا... زاده که سمت چپ آگهی یه توپ داره بالا پایین میشود. یکی دیگه خیلی باحال بود پروفسور قهرمان صفوی. خواستم همونجا سرم رو بزنم به دیوار. بچهها بدبخت برای یک فوق لیسانس ناقابل باید شب تا صبح جون بکنند و کلی مقاله بدهند آخرش هم استاد هزار و یک منت سرت دارد که چرا بجای 7 تا مقاله کنفرانس و یک جورنال 10 تا مقاله کنفرانس و 3 تا جورنال ندادی. بعد این بابا که معلوم نیست مدرکش رو کجا گرفته که ضمن تحصیل تونسته 7 تا پست رو هم سرپرستی بکند اسمش رو گذاشته پروفسور. من درسته که دیگه خسته شدم ولی برای رو کم کنی این آقا هم شده میرم مدرک بالاتر از پروفسوری میگیرم ولی یه مشکلی دارم نمیدونم کجا مدرک پروفسوری میدهند. اگر کسی میداند راهنمایی کند من بروم بگیرم. ولی فکر کنم برای گرفتن این مدرک حتماً باید بروم ایران.
ما خیلی عنوان دوستیم. باید حتماً بالای 6 تا عنوان داشته باشیم وگرنه نمیشود. عناوین به شرح زیر هستند خودتان برای خودتان انتخاب کنید:
1- مهندس
2- دکتر
3- پروفسور
4- حاج
5- سید
6- سردار
7- سرتیپ
8- خلبان
10- هنرمند مردمی
11- عارف فرزانه
....
مثلاً بنویسید سردار سرتیپ خلبان دکتر حاج اصغر .... یا خواننده نسل جوان هنرمند بی همتا دکتر اشکان ....
این اسامی بسیار مهم هستند و سعی کنید قبل از مرگ برای خودتان چند تا دست و پا کنید و گرنه بعد از مرگ بین بازماندگان سر تحوه نوشتن آگهی ترحیم دعوا میشود. اختر خانم میگوید بنویسید همسری مهربان، محسن میگوید پدری مهربان و پزشکی دلسوز، هوشنگ خان سوپری سر کوچه میگوید یادتان نرود که حاج آقا رو هم بنویسید تا معلوم شود آقا حج رفته بودند و....
بعد از کلی گفتمان و مناظره برای راضی نگه داشتن همه یه متن 6 سطری تهیه میشود که پدری مهربان، پزشک دلسوز، دانشمند متعهد، بزرگ خاندان ...، دکتر، متخصص، فوق تخصص، پدر ریاضیات روستای ممد آباد علیا و .... مرد.
در صورتی که این متن رو میشد در سه کلمه خلاصه کرد: محمد آقا مرد.
اینجا اوباما با هیلاری کلینتون مبارزه میکند من تا حالا نشنیدم که تو اخبار بگویند دکتر هیلاری گفت. یا مهندس اوباما فرمودند.
با توجه به پیشرفت سوادی نمایندگان مجلس ایران طی صد سال گذشته (بد نیست عکس نمایندگان مجلس صد سال پیش را ببینیم) توصیه میشود برای انتخابات 1426 تنها از افرادی ثبتنام به عمل آید که برنده جایزه نوبل جهانی بودهاند یا حداقل چهار بار کاندیدای این جایزه بودهاند.
۱۷ اسفند، ۱۳۸۶
یک روز خارج شهر
تو آزمایشگاه داشتم یک کدی مینوشتم که دیدم استاد تپل ما وارد شد. در آزمایشگاه ما رمز دارد و معمولاً اکثرا بار اول اشتباه میزنند و بار دوم یا سوم در باز میشود. این استاد ما هر وقت میخواهد کد را وارد کند چنان در را میکوبد که تا قبل از اینکه برای وارد کردن دوباره کد در را بکوبد خودمان میرویم در را باز میکنیم. وقتی آمد تو دیدم یه پالتو از پوست گوزنهای منیتوبا پوشیده و با چکمههایی درست حسابی و تا ساق پا. بعد به من گفت که باید برویم سد. این سد در 200 کیلومتری شمال شرقی وینیپگ قرار دارد و نزدیک مرز انتاریو است. یک نفر از سازمان انرژیهاینوی انتاریو آمده بود که میخواست توربین ما را که پشت سد بود ببیند. ما اونجا یه توربین آب کوچک کار گذاشتیم و داریم دیتا برداری میکنیم. وقتی داشتیم میرفتیم که سوار ماشین استاد گرامی بشویم دیدم که این آقا که از تورنتو آمده بود در دانشکده را باز کرد و به من تعارف کرد که من اول بروم من کلی تعجب کردم. این اولین کانادایی با شعور و با ادبی بود که میدیدم تعارف میکند. بعد که باهاش حرف زدم دیدم این آقا روس است. ماشین استاد من یه ون هست. تو ماشین کلی بهم ریخته بود. همه چیز پیدا میشد. چوب هاکی روی یخ، دستمال، کتاب بچه، دمپایی، کلاه، 100 تا لیوان کافی و .... یکی دیگه از دانشجوهای استادمم با ما آمد. این استاد از اول راه مخ این مهندس روسی رو به کار گرفت تا اونجا. جالب بود این استاد من با اینکه کانادایی هست نه کمربند میبنده و نه سرعت را رعایت میکند. با 120 یا 130 کیلومتر سرعت میرفت. آخر سر اون یکی دانشجوه بهش گفت آرامتر برود.
بعد از 3 ساعت رسیدیم به سد البته تو راه یه نهاری هم خوردیم. دمای هوا منفی 35 با باد منفی 45 یا 47 روی رودخانه پشت سد. سرعت باد حدوداً 30 یا 40 کیلومتر بر ساعت بود. حالا اینا همه مجهز دستکش، پوتین کلاه و... من با یه پوتین تقلبی CAT که از ایران خریده بودم و خودم میدونستم که این پوتین نادر است با مارک CAT. شانس آوردم اونجا لباس کار پوشیدم و از استادم دستکش گرفتم ولی انگشتا پام یخ زد. پشت سد روی رودخانه یه پل بود که زیر این پل یه قایق گذاشته بودیم و با زنجیر به یکسری وزنه زیر آب وصل کرده بودیم تا آب قایق را نبرد و زیر قایق توربین آب قرار گرفته بود. این کاناداییها یک سوم آبهای شیرین روی زمین را دارند همه دریاچههاشون آب شیرین هست. این رودخانهای که ما رفتیم 50 متر عرض داشت و 7 متر عمق و سرعت آب 5 متر بر ثانیه بود. برای اینکه بزرگی این رودخانه را بفهمید بگذارید یک مثال بزنم. در تهران روزانه 2 میلیون متر مکعب آب مصرف میشود که برای تامین آب آن سه تا سد داریم، سد کرج، لتیان و لار و تازه 35 درصد کل آب تهران را از چاه میگیرند. حالا اگر قرار باشد این رودخانه آب تهران را تامین کند تنها 20 دقیقه لازم است تا مصرف یک روز تهران را تامین کند.
توی این هوای سرد اطراف قایق و زیر قایق یخ زده بود و توربین از کار افتاده بود. ما در این دمای هوا به همراه استاد گرامی و دیگر شاگرد استاد مشغول شکستن یخ به وسیله الوار، میله آهنی و جک شدیم و این مهندس روسی هم چپ و راست عکس میگرفت. کل رودخانه یخ زده بود فقط اون قسمتی که جریان آب زیاد بود یخ نزده بود. بعد از شکستن یخها که 4 ساعت طول کشید رفتیم تو ساختمانی که کارمندان مراقبت از سد اونجا زندگی میکنند تا شام بخوریم. شام برای ما نگهداشته بودند. از شانس ما شام Pork بود. من که نمیخوردم، اون یکی دانشجوی استاد ما که اسمش "شمز" هست کاشف به عمل آمد متولد تورنتو است ولی پدر و مادرش مال تانزانیا هستند و اسمش در واقع شمس هست و اون هم خوک نمیخورد، استاد تپل ما هم وجترین تشریف دارند ولی چون بچههاش در سن رشد هستند ماهی و مرغ میخورد ولی اون هم خوک نمیخورد. خلاصه غیر از اون آقا روسه همه ما غذا رو ریختیم سطل آشغال. پیش خودم گفتم عجب خوک بی برکتی بود فقط یک نفر را سیر کرد. ولی دسر و سوپ و بقیه چیزها خوب بود و با اونا خودم را سیر کردم. من موندم این گیاه خوارها چطور سیر میشوند. یک هندی تو آفیس یکی از بچهها هست حتی تخم مرغ هم نمیخورد.
بعد از 3 ساعت رسیدیم به سد البته تو راه یه نهاری هم خوردیم. دمای هوا منفی 35 با باد منفی 45 یا 47 روی رودخانه پشت سد. سرعت باد حدوداً 30 یا 40 کیلومتر بر ساعت بود. حالا اینا همه مجهز دستکش، پوتین کلاه و... من با یه پوتین تقلبی CAT که از ایران خریده بودم و خودم میدونستم که این پوتین نادر است با مارک CAT. شانس آوردم اونجا لباس کار پوشیدم و از استادم دستکش گرفتم ولی انگشتا پام یخ زد. پشت سد روی رودخانه یه پل بود که زیر این پل یه قایق گذاشته بودیم و با زنجیر به یکسری وزنه زیر آب وصل کرده بودیم تا آب قایق را نبرد و زیر قایق توربین آب قرار گرفته بود. این کاناداییها یک سوم آبهای شیرین روی زمین را دارند همه دریاچههاشون آب شیرین هست. این رودخانهای که ما رفتیم 50 متر عرض داشت و 7 متر عمق و سرعت آب 5 متر بر ثانیه بود. برای اینکه بزرگی این رودخانه را بفهمید بگذارید یک مثال بزنم. در تهران روزانه 2 میلیون متر مکعب آب مصرف میشود که برای تامین آب آن سه تا سد داریم، سد کرج، لتیان و لار و تازه 35 درصد کل آب تهران را از چاه میگیرند. حالا اگر قرار باشد این رودخانه آب تهران را تامین کند تنها 20 دقیقه لازم است تا مصرف یک روز تهران را تامین کند.
توی این هوای سرد اطراف قایق و زیر قایق یخ زده بود و توربین از کار افتاده بود. ما در این دمای هوا به همراه استاد گرامی و دیگر شاگرد استاد مشغول شکستن یخ به وسیله الوار، میله آهنی و جک شدیم و این مهندس روسی هم چپ و راست عکس میگرفت. کل رودخانه یخ زده بود فقط اون قسمتی که جریان آب زیاد بود یخ نزده بود. بعد از شکستن یخها که 4 ساعت طول کشید رفتیم تو ساختمانی که کارمندان مراقبت از سد اونجا زندگی میکنند تا شام بخوریم. شام برای ما نگهداشته بودند. از شانس ما شام Pork بود. من که نمیخوردم، اون یکی دانشجوی استاد ما که اسمش "شمز" هست کاشف به عمل آمد متولد تورنتو است ولی پدر و مادرش مال تانزانیا هستند و اسمش در واقع شمس هست و اون هم خوک نمیخورد، استاد تپل ما هم وجترین تشریف دارند ولی چون بچههاش در سن رشد هستند ماهی و مرغ میخورد ولی اون هم خوک نمیخورد. خلاصه غیر از اون آقا روسه همه ما غذا رو ریختیم سطل آشغال. پیش خودم گفتم عجب خوک بی برکتی بود فقط یک نفر را سیر کرد. ولی دسر و سوپ و بقیه چیزها خوب بود و با اونا خودم را سیر کردم. من موندم این گیاه خوارها چطور سیر میشوند. یک هندی تو آفیس یکی از بچهها هست حتی تخم مرغ هم نمیخورد.
۱۵ اسفند، ۱۳۸۶
نوروز در وینیپگ
همه جای بوی بهار می دهد. پرنده ها که تاحالا نبودند شروع به خواندن کرده اند. سنجاب ها از لانه های خود بیرون آمده اند. هوا گرم شده است. برفها دارند آب می شوند. ولی ناگهان همه گول خوردیم. شوخی که نیست وینیپگ هست امروز دما دوباره شد منفی 38. ولی تو این سرما باز ما نوروز رو برگزار می کنیم. درست است که برای برگزاری آن یک سری درگیری پیش آمد ولی این درگیری ها تو جمع های ایرانی عادی است. وقتی یک جمع ایرانی درگیری ندارد که اصالت خودش رو فراموش کند وغرب زده بی فرهنگ شود.
بگذریم. راستی برای این نوروز عده ای کمک مالی کردند تا بلیط برای دانشجویان زیر خط فقری مثل من نصف قیمت در بیاید. دانشجو و بچه نفری 15 دلار (دقت شود دانشجو=بچه). خدا خیرشون بدهد. اگر کسی هست (خارج یا داخل وینیپگ)که بازم بخواهد کمک کند من قول می دهم خودم دعاش کنم
اینجا من فکر کنم به دلیل اختلاف ساعت با ایران نوروز همون جشن سده است که زمین شروع به گرم شدن می کند نوروز تو وینیپگ شاید یه ماه دیگه شروع بشود.
بگذریم. راستی برای این نوروز عده ای کمک مالی کردند تا بلیط برای دانشجویان زیر خط فقری مثل من نصف قیمت در بیاید. دانشجو و بچه نفری 15 دلار (دقت شود دانشجو=بچه). خدا خیرشون بدهد. اگر کسی هست (خارج یا داخل وینیپگ)که بازم بخواهد کمک کند من قول می دهم خودم دعاش کنم
اینجا من فکر کنم به دلیل اختلاف ساعت با ایران نوروز همون جشن سده است که زمین شروع به گرم شدن می کند نوروز تو وینیپگ شاید یه ماه دیگه شروع بشود.
اشتراک در:
پستها (Atom)