در روستایی دوردر روستایی دور خانواده ای زندگی می کرد با پدر و مادر و پسر. این خانواده ۳۰ هکتار زمین کشاورزی داشت. ۳۰ هکتار باغ میوه و ۳۰ راس دام. پسر مسئول دام ها بود و هر روز صبح زود دام ها را به چرا می برد و عصر بر می گشت. مادر باغ را نگهداری می کرد و پدر مسئول زمین کشاورزی بود. این خانواده محصول باغ، برداشت گندم و شیر گوسفندان را بین خود به طور مساوی تقسیم می کردند.
در روستایی نزدیک نیز خانواده ای زندگی می کرد با پدر و مادر و پسر. این خانواده هم ۳۰ هکتار زمین کشاورزی، ۳۰ هکتار باغ میوه و ۳۰ راس دام داشت. این خانواده هم اوایل تقسیم کاری شبیه خانواده روستای دور داشتند تا زمانی که پسر خانواده شروع کرد از مادر گله کردن برای بد نگهداری کردن از باغ. پدر به پسر غر می زد که گوسفندان را به چراگاه های مرغوب نمی برد. این در گیری در خانواده باعث شد که اعضای خانواده اعتماد خود را از یکدیگر از دست بدهند. در نهایت تصمیم گرفتند که دارایی را بین خود تقسیم کنند. ۱۰ هکتار زمین، ۱۰ هکتار باغ و ۱۰ دام سهم هر یک شد. حالا پسر باید صبح گوسفندان خود را به چرا می برد و زود برمی گشت و به باغ رسیدگی می کرد و آخر شب به زمین کشاورزی آب میداد. نحوه زندگی پدر مادر هم همین بود. نتیجه این کار محصول کمتر و خستگی بیشتر برای اعضای خانواده بود. ولی در عوض هر یک از اعضای خانواده الان، هم کشاورزی تا حدی بلد بود هم باغ داری هم دامداری.
حالا این داستان زندگی ماست که به هم اعتماد نداریم و هر کداممان سیاستمدار، اقتصاددان، پزشک، معلم، مهندس و.... هستیم. ما باهوش نیستیم، نابغه نیستم جبر روزگار و عدم اعتماد، ما را همه کاره و هیچ کاره بار آورده.
#زندگی #روستا #پیشرفت #خانواده #اعتماد #جبر #جبر
در روستایی نزدیک نیز خانواده ای زندگی می کرد با پدر و مادر و پسر. این خانواده هم ۳۰ هکتار زمین کشاورزی، ۳۰ هکتار باغ میوه و ۳۰ راس دام داشت. این خانواده هم اوایل تقسیم کاری شبیه خانواده روستای دور داشتند تا زمانی که پسر خانواده شروع کرد از مادر گله کردن برای بد نگهداری کردن از باغ. پدر به پسر غر می زد که گوسفندان را به چراگاه های مرغوب نمی برد. این در گیری در خانواده باعث شد که اعضای خانواده اعتماد خود را از یکدیگر از دست بدهند. در نهایت تصمیم گرفتند که دارایی را بین خود تقسیم کنند. ۱۰ هکتار زمین، ۱۰ هکتار باغ و ۱۰ دام سهم هر یک شد. حالا پسر باید صبح گوسفندان خود را به چرا می برد و زود برمی گشت و به باغ رسیدگی می کرد و آخر شب به زمین کشاورزی آب میداد. نحوه زندگی پدر مادر هم همین بود. نتیجه این کار محصول کمتر و خستگی بیشتر برای اعضای خانواده بود. ولی در عوض هر یک از اعضای خانواده الان، هم کشاورزی تا حدی بلد بود هم باغ داری هم دامداری.
حالا این داستان زندگی ماست که به هم اعتماد نداریم و هر کداممان سیاستمدار، اقتصاددان، پزشک، معلم، مهندس و.... هستیم. ما باهوش نیستیم، نابغه نیستم جبر روزگار و عدم اعتماد، ما را همه کاره و هیچ کاره بار آورده.
#زندگی #روستا #پیشرفت #خانواده #اعتماد #جبر #جبر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر