بیست کیلومتر تا قطب
از سرما می نویسم تا یخ نزنم
۰۶ تیر، ۱۳۹۳
پیری
دیروز به من گفت که دیگه پیر شده. چشماش خوب نمی بینند. خواست تا ببینمش. دلش برام تنگ شده بود. رفتم دیدنش خیلی .
بزرگ شده بودم ولی اون پیر شده بود. کاریم نداشت حتی زیاد هم باهام حرف نزد. فقط می خواست من رو ببینه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر