eXTReMe Tracker

۲۲ آذر، ۱۳۸۶

معلولیت


این دوست دختر 80 ساله (صاحب خانه) ما این هفته گذشته ما رو کشت از بس گفت بیا برو گواهینامه بگیر. ملت دوست دختر دارند ما هم داریم. گفتم برای چی اینقدر عجله داری گفت که آخر هفته، شنبه یک تئاتر هست می‌خواهیم با هم بریم و من که شب نمی‌توانم رانندگی کنم تو رانندگی کن. می‌دانست که من گواهینامه بین‌المللی از ایران با خودم آوردم. بچه‌ها گفته بودند که با این گواهینامه نمی‌توانم رانندگی کنم. بهش این موضوع رو گفتم، گرفت فرداش زنگ زد به مرکز راهنمایی رانندگی پرسید و اونا گفتند می‌توانم رانندگی کنم. باز از بچه‌ها پرسیدم گفتند این کار رو نکن که بگیرنت بد می‌شود. من هم که می‌خواستم از سرم بازش کنم گفتنم که نه من مطمئن نیستم نمی‌توانم رانندگی کنم مسئولیت داره. خلاصه قرار شد فردا منو از دانشگاه بردارد با هم بریم مرکز پلیس (حال می‌کنید چه دوست دختری). فردا با هم رفتیم اونجا پرسیدیم و اونا گفتند اگر یه نامه از دانشگاه بیاورم که نشان دهد دانشجو هستم با اون گواهینامه می‌توانم رانندگی کنم. خلاصه ما نتوانستیم بپیچونیم و شنبه با هم رفتیم تئاتر. تو راه ازش پرسیدم چرا شب‌ها رانندگی نمی‌کنی؟ چشم‌هات مشکل داره؟ گفت آره شب‌ها خوب نمی‌بیند و گفت که قبلاً چشم‌هاش مشکل داشتند و تا مرز کور شدن هم پیش رفته بود و دکترها گفته بودند شاید کور بشوی. راستی اگر کسی به شما بگوید که تا چند وقت دیگر کور می‌شوید چکار می‌کنید؟ پدر مادرتون رو نگاه می‌کنید؟ بهترین دوستانتون رو می‌بینید؟ به قشنگ‌ترین جاها مسافرت می‌کنید؟ سعی می‌کنید تا جایی که می‌توانید اطلاعات بصری وارد مغزتان کنید؟ ولی این دوست دختر ما این کار را نکرد و بجای آنها خوندن خط بریل رو یاد گرفت و الان بلد هست خط بریل بخوند. اون سعی نکرد که خودش را سربار جامعه بکند (کاری که می‌توانست بکند) و بجای آن سعی کرد خودش رو با شرایط جدید وفق بدهد و باز فرد مفیدی باشد.

قبل از اینکه وارد این قسمت بشوم بگم که این یک متن تحلیلی هست و اصلاً قصد ندارم بگم که چی خوب هست و چی بد. بعد پا نشید بنویسید

So if you don't want to become Canadian, what the hell are you doing here?

خوب شنبه با هم رفتیم تئاتر ببینیم. این عکس هم مربوط به این تئاتر هست. در این قسمت عیسی مسیح قرار نبود دیالوگی بخواند ولی یکباره شروع به گریه کردن کرد و هرچی مادرش و دیگر دوستان قصد ساکت کردن عیسی (ع) را داشتند نتوانستند.

به غیر از عیسی در این تائتر یک پسر دیگری هم بود که در عکس دور اون رو دایره کشیده‌ام. این پسر طفلک از خدا 3 تا دست و پای افلیج داشت و یک دست هم که کاملاً نداشت. پسر حدوداً 4 یا 5 ساله بود و بر خلاف کانادایی‌ها قیافه‌ای دلچسب داشت. کلاً پسره خشکلی بود ولی درست نمی‌توانست راه برود چون پاهای کوتاه وکجی داشت و یک دست هم که داشت آن هم کج بود و بجای آن دست دیگر یک چنگک داشت. به فکر فرو رفتم. معلول!!

کلمه عجیبی هست همه ما بعضی وقت‌ها چون کلمات برایمان عادی می‌شود در مورد آنها فکر نمی‌کنیم. ولی تا حالا فکر کرده‌اید معلول کیست؟ چرا به یکی می‌گوییم گور به یکی می‌گوییم عقب‌مانده و به یکی لنگ؟ تنها دلیلش این است که این‌ها شبیه ما نیستند؟ نه این دلیل اصلی نیست. چرا بعضی فرزندان معلول خود را می‌کشند؟ تا درد نکشند؟ نه این درست نیست چون اون دردی در بدن خودش حس نمی‌کند. اگر دردی دارد ذهنی است. دلیل اصلی را بگذارید من بگویم. چون نمی‌تواند مثل دیگران در جامعه‌ای که ما ساخته‌ایم زندگی کند.

تا بحال چقدر شنیده‌اید که در سخنرانی‌ها می‌گویند خداوند عالم است چون به ما در هر دست پنج انگشت داد و اگر چهار انگشت می‌داد ما دچار مشکل می‌شدیم. من به این حرف اعتقاد ندارم. اگر آدم بجای دست، سم داشت هیچ مشکلی برایش پیش نمی‌آمد فقط جهت تکنولوژی تغییر می‌کرد و اشیاء اطراف ما متفاوت بودند. شکل کلیه وسایل تغییر می‌کرد. دیگر از کیبرد برای تایپ استفاده نمی‌شد چون انگشت نبود و بجای آن وسیله دیگری می‌آمد. اگر ما شاخ داشتیم بافندگان کلاه هنگام بافت کلاه جای شاخ را در نظر می‌گرفتند. آری و ما تکنولوژی و جامعه را با سرعت به سمتی برده‌ایم که در آن جایی برای افرادی که ظاهراً با ما فرق دارند نیست. البته همه کشور‌ها یکسان نیستند. مثلاً اینجا هر چیزی که ساخته می‌شود امکان استفاده آن توسط معلولین هم لحاظ می‌شود. چه در اتوبوس، مترو، دانشگاه و یا پیاده‌روها.

پس معلول کسی هست که نتواند از ابزار درست استفاده کند و آن ابزار مخصوص او نباشد. معلول کسی است که زندگی برای او سخت است. معلولیت فقط جسمی نیست. من وقتی به خودم نگاه می‌کنم می‌بینم من هم اینجا معلول هستم. من تا وقتی که فارسی حرف می‌زنم معلولم. من تا وقتی که دلم برای ایران و خانواده و دوستان تنگ می‌شود معلول هستم. من تا وقتی که دلم نون سنگک یا بربری می‌خواد معلول هستم. من تا وقتی که هنوز اخبار ایران را دنبال می‌کنم معلولم. من تا وقتی حافظ می‌خوانم یا به شجریان گوش می‌دهم معلول هستم. من تا وقتی که با فرهینگ این کشور مشکل دارم معلول هستم. من تا وقتی که برای یک لقمه گوشت حلال باید تا یوسف حلال بروم معلولم.

هر کدام از این موارد زندگی را برای من سخت می‌کند. وقتی اینجا کسی حافظ را نمی‌شناسد سحت است. وقتی کسی شجریان گوش نمی‌دهد سخت است. اینجا جامعه بر اساس فرهنگ کانادا ساخته شده. برای همین نباید انتظار داشته باشی که تلویزیون را که روشن می‌کنی برنامه 90 ببینی یا رادیو شجریان پخش کند یا فروشگاه‌ها نون تافتون بفروشند. ممکن است برای ما معلولین چند فروشگاه در سطح شهر باشد ولی زیاد نیست. حالا یا باید با این معلولیت ساخت یا باید با فراموشی بعضی چیزها کمش کرد. ولی من همیشه یک معلول می‌مانم چون پوستم زرد است. اینجا تا وقتی که رنگ پوستت سفید نباشد معلول هستی چون از برخی امکانات محرومی. ما نباید انتظار داشته باشیم که ما را به چشم یک کانادایی نگاه کنند. راحت کار پیدا کنیم، راحت ازدواج کنیم، شهردار شهر بشویم و ....

ما حتی تو کشور خودمان هم معلول هستیم چون این‌ها هرچه برای خود لازم دارند با توجه به جامعه و فرهنگ خودشان می‌سازند و ما باید استفاده کنیم. ما باید خودمان را با فرهنگ این‌ها وفق بدهیم چون ابرقدرت هستند. اگر هم روزی ما ابرقدرت بشویم این‌ها باید خودشان را مثل ما بکنند. فکرش را بکن در آن موقع داشتن توالت ایرانی کلاس حساب می‌شود و هرکس تو خونه خودش یکی می‌زاره.

معلول می‌تواند از فرد سالم هم موفق‌تر بشود مثل Stephen Hawking پس لازم نیست که معلول را کشت و مانع تولد آن شد (خارج نیاییم) بلکه یک معلول برای موفق شدن به تلاش بیشتری نیاز دارد. من برای موفق شدن در کانادا باید 3 برابر یک کانادایی زحمت بکشم.

به امید روزی که ما معلولین دنیا را به دست بگیریم وسالم شویم و این انسان‌های سالم امروزی معلول‌های آینده ما شوند.

۲۴ نظر:

ناشناس گفت...

آقا سلام عرض شد
اولا در باره این دوست دخترت بعدا باید به صورت حضوری و مفصل صحبت کنیم!!! قبل از اینکه از دست بری باید یه فکر جدی واست بکنیم...!! در باره معلولیت تو قسمت اولش باهات موافقم، یعنی اعتقاد ندارم که فقط این شکل فعلی ما، اسمش شکل منظمه، اصولا با یه سری از تعاریف نظم مشکل دارم و منم باور دارم که اگه مثلا چشممون نوک دماغمون بود، همه چیز تو دنیا برای آدمای یه چشمی طراحی می شد... منظورت رو هم از معلول دونستن خودمون می فهمم چیه، اما یه سری اشکالات کمی تا نسبتی ملا لغتانه دارم به بعضی از مثال هایی که زدی، مثلا من اعتقاد ندارم که فارسی حرف زدن ما معلولیته، فکر می کنم بهتر بود بگی "درست انگلیسی حرف نزدنمون"، اینم که ما حافظ می خونیم و یا شجریان گوش می دیم رو هم این حقیر با اجازتون اصلا معلولیت نمی دونم، اینا هیچکدوم محدودیتی روی شخص من نذاشتن... محدود بودن مکان های خرید هم هرچند باز تا حدودی سختی برامون ایجاد کرده ولی بازم من خیلی بزرگ نمی بینمش که عنوان معلولیت بذارم روش.
خلاصه اینکه شجریان گوش دادن یا سعدی و حافظ و فردوسی خوندن دری رو به روی من نمی بندن، حتی دلتنگی ها برای ایران... اما تفاوت های فکری همون جور که گفتی، تا زمانی که برات گنگ و حل نشده باشن، انگار چالش هستن، محدودیتن، ناتوانی در برقراری ارتباط درست، یعنی یه جوری مثل معلولیت می مونن... تا وقتی که نتونیم اونقدر راحت صحبت کنیم که همه این کفار راحت بفهمن، انگار لالیم و همین طور بگیر برو تا آخرش... آره می شه تلاش کرد که از فرهنگ اینجایی ها بیشتر دونست، میشه با زبونشون آشنا شد و...و...و...، اما فقط یه چیزی:

امیدوارم، روزی که حس کردیم دیگه از این بابت ها معلول نیستیم، اون روز، نیم متر خاک رو دیوان حافظمون ننشسته باشه....!

اوچیکتیم دااش

Amir Hossein گفت...

داش ایمان
آقا من یه با به یکی از این ملت غیور کانادا شجریان دادم و طرف هم تو کار موسیقی بود ولی وقتی پس داد اصلاً حال نکرده بود
این یعنی اینکه هنوز فرهنگ و زیبایی شناسی من و اون فرق داره و مسلم است این جامعه بر اساس زیبایی شناسی کانادایی درست شده و این فرق ها ما رو از اون ها دور می کند.
تو وقتی با آهنگ های این ها حال نمی کنی ولی مجبوری گوش بدی این محدودیت است مگر اینکه علاقت رو عوض کنی
این مسئله بزرگی نیست ولی برای ملموس شدن بگذار مثالی بزنم
تو به زن کانادایی می گیری ولی اون علاقه نداره به آهنگ هایی که تو گوش می دی گوش بده و دیدی که تو به زندگی داری نداره

ناشناس گفت...

خیلی آموختم از تو جوان ،
اگرچه با اون شجریان من موافق نیستم اگر به من هم معرفی میکردی حالم گرفته میشد
جالب بود روابط جنابعالی با محیط
تغییرات آن را در بلند مدت باید دید

پیروز باشی

ناشناس گفت...

امتحان ميشه
1
2
3

ناشناس گفت...

امير جان من كلي كامنت نوشتم پيغام داد شما شناخته نشدي! بعد كامنت ما پريد، عجب دور و زمونه اي شده ها، وبلاگت فكر مي كنه من معلولم، امكانات برا معلولين بذار بابا

خيلي خوب نوشته بودي، من اولش از خنده غش كردم، بعد داشت كم كم گريم مي گرفت، آخرش هم دوباره زدم زير خنده، بخصوص از ايده توالت ايرانيت! بازار آفتابه هم داغ ميشه ها

ادامه بده رفيق، عالي بود

Amir Hossein گفت...

50+ Shoma sarvare ma hastid

Are shajarian ro mesal zadam chon afrade ziyadi goosh midan vagarna man khodam ziyad too kare goosh dadane ahang nistam.
Shoma doa befarmaeed ke Jesus be Father bege az malooliyate ma dar ayande kam kone.

Amir Hossein گفت...

Agha majid in 1 2 3 emtehan mishe dige che sighe ee ye??
Shayad blogspot ba Wordpress moshkel dare?
Biya ib idea Aftabe ro rah bendazim ta beresim be Tovalet. fekr konam tejarate khoobi beshe. faghat ye sarmayegozar mikhahim

ناشناس گفت...

آقای پنجاه و یا حتی بیشتر! بعد از سلام و عرض ارادت، بالاخره یه نقطه افتراق درست و حسابی!!!:دی من با شجریان حال می کنم. نهایت و اوج احساساتم رو در موسیقی ایرانی پیدا می کنم. ولی شوخی کردم. به هر حال مسملما ملاک شناخت آدم ها نوع موسیقی ای که گوش می دن نیست .
و اما امیر، خیلی باحال نوشته بودی و تفکر برانگیز. راستی شرمنده که با اون دو تا سی دی شجریان که مجبورت کردم با خودت ببری (!) در معلول کردن تو هرچند درصدی اندک مؤثر بودم:دی
takderakhtesarv.persianblog.ir

ناشناس گفت...

سلام
این حرفایی که زدی جالب بود. می دونی از این نظر که چقدر تکنولوژی و فرهنگ و اینا داره آدمها رو همسان می کنه. جوری که اگر یک جور خاص که همه هستند نباشی حتی توی جامعه چند فرهنگی کانادا حتی از نظر سلیقه موسیقی، می شی یک معلول و عاجز می شی از ارتباط برقرار کردن با بقیه. اما نتیجه ای که گرفتی چندان جالب نبود
چرا؟
چون که در نهایت آرزو کردی که زمانی چیزهای که دوست داری غالب بشه و بقیه بشن معلول
در حالی که به عنوان آدمی که داره این تفاوتها رو تجربه می کنه. فکر می کنم آروز مون باید این باشه که روزی همه این تفاوتها از یک سطح زندگی آسون بهره ببرند و دیگه غالبی نباشه که معلول معنی داشته باشه. نمی دونم شاید خیلی ایده آل گرایانه باشه. اما در یک سطح خیلی پایین تر دیدن تفاوتها لذت بخشه .حتی تجربه کارهای متفاوت
:)

ناشناس گفت...

You are confusing two very different concepts. Belonging to a minority group is way different from having special needs or being disabled.

Although the disabled people can be categorized as minorities in order to gain additional protection from the state, these two are basically very independent concepts which can NOT be used interchangeably.

ناشناس گفت...

You are confusing two very different concepts. Belonging to a minority group is way different from having special needs or being disabled.

Although the disabled people can be categorized as minorities in order to gain additional protection from the state, these two are basically very independent concepts which can NOT be used interchangeably.

Amir Hossein گفت...

پویا تو با اون دوتا سی دی کمر من را شکستی آبرو برام نگذاشتی حداقل یه سی دی اندی می دادی
با آقای +50 هم دونبال نقطه افتراق نگرد ایشون خیلی بزرگن سعی کن نقطه اشتراک پیدا کنی
به همه ایران سلام برسون

Amir Hossein گفت...

ماهی
این که خیلی خوبه ولی ممکن نیست چون همیشه جهان به سمت بی نظمی بیشتر حرکت می کند و هیچ وقت به تعادل نمی رسد ولی اگه برسه خوبه پس آرزو جدید می شود که یا همه یک سطح بشویم یا باز ما ابرقدرت بشویم

Amir Hossein گفت...

ادوارد
من قبول دارم شاید اشتباه یه تعریفی کرده باشم چون خودم اعتقاد دارم که تعاریف نسبی هستند و هیچ وقت نمی توانند کل مفهوم را دربر بگیرند
ولی نکته این است که کشورهای قوی تکنولوژی را به سمتی که خودشان می خواهند می برند و ما باید برای استفاده از آن خودمان را تغییر دهیم

ناشناس گفت...

آقا ما می خواستیم کامنت بذاریم دوباره، ولی حسش یهو رفت!!! اینه که گفتیم فعلا بیایم زنگ بزنیم فرار کنیم... زیییییییییییییییننگ

Amir Hossein گفت...

هوی ایمان تو چشم علی رو دور دیدی
خونه
نات...ی
...
نذار بگم
بچه مگه تو امتحان نداری؟

ناشناس گفت...

اه اه اه... بچه خجالت بکش!!! نذار افشاگری کنما...!!! گفته باشم

ناشناس گفت...

درباره آقای پنجاه (دام ظله العالی) حواسم هست که ما سرتاپا فرق هستیم و فقط شوخی کردم.
درباره شجریان هم کاری از دست من برنمیاد، موسیقی سنتی ما همینه (حتی اجرای هنرمندهای دیگر هم باز در یک همچو فضایی است) کاریش نمیشه کرد. اصلا من درباره موسیقی به یه نتیجه ای رسیدم؛ آدم نباید خودشو اذیت کنه، همون نوعی رو که دوست داره باید گوش بده. حتی این علاقه گاهی در شرایط متفاوت می تونه فرق کنه. مثلا من خودم با اندی هم حال می کنم...
آخه انصاف بده بنده خدا، درست ما رفیقیم ولی یه کاری بخواه ازم که زیاد اذیت نشم، هوای من رو هم داشته باش. آخه من با این «همه ی ایران» چی کار کنم؟! چه جوری
takderakhtesarv.persianblog.ir

Nazy گفت...

Salam. The Baby Jesus' crying in the Nativity Scene made me laugh! How sweet.

I had a retarded nephew and my mother was on a wheelchair for many years. I never saw them as "disabled" or "maalool." They were people with feelings and characters, one with limited mental capacity and the other with limited physical capacity. It was easy for me to love them, because they were my kin. I washed them, combed their hair, fed them, and kissed them, all the while interacting with a person I loved, not with a disabled individual. That exposure made me more aware of other people's disabilities.

In Iran, you seldom see disabled people, because the society does not accept and accomodate them as individuals, because they don't have access facilities to the society. I remember seeing a young woman being moved around on a cart, "gari", by her father 25 years ago, because there was no free wheelchair available to a building caretaker, "saraidar," for his daughter. We don't see the hundreds and thousands of people who were disabled in the War, because they are all rotting away in the corners of their homes. We don't see people on wheelchairs in Tehran, because Tehran pavements won't allow easy movement of wheelchairs on them. Our nation doesn't see its disabled, therefore never develops acceptance and love for them, hence their lives will not improve because there is no love and acceptance for them. Isn't it funny how all problems in Iran end up having political roots?

You are not disabled in anyway, and I know that you said those things "tongue in cheek." You are facing many challenges as a new emigrant. Those challenges are to be expected and your handling them will make you stronger and better, prepared to do things that many people can't do, including some Canadians who have not faced challenges and therefore never learned to get better.

Keeping Shajarian and Hafez and Sohrab and Forough and Ghormeh Sabzi and saffron in your life has nothing to do with how good or successful an emigrant you become. Keep all of them, cherish and celebrate them, because they are your ties to where you come from, they are important parts of you and your identity and your heart. Embracing your interactions with your neighbor, attending theatre, eating Canadian food, reading English newspapers, and listening to Canadian radio will enable you to become a far better emigrant, someone who has fully faced his decision to leave his homeland and to move to a new place, aware and cognizant of the environment in which he lives. I believe it is possible "to have the best of both worlds," turning your challenges into opportunities through which your life will be better and richer.

Sorry for the long comment. This is what happens when someone makes me think!

P.S. I added your link to my humble blog.

ناشناس گفت...

Amir jan

your interests and personal preferences would change dramatically if you come to US in early age. Just give it sometime and see how it happens in you as well. I used to listen to siavash ghomeishi back home in iran. They used to sound very meaningful and soothing then, until recently i tried to give it another shot. Guess what !!! i couldn't stand it for more than one minute.

Amir Hossein گفت...

سلام نازی خانم
خیلی لطف کردید به بلاگ من در وب لاگ قشنگ خودتون لینک دادین
نگهداری از این گونه انسان ها به ویژه اگر مادر یا فامیل آدم باشند کار خیلی قشنگی هست و نه تنها اجر خیلی زیادی دارد بلکه به خود انسان هم اعتماد به نفس بالایی می دهد زیرا توانسته مفید واقع بشود و بین خود و افراد عادی مثل من که در زندگی ممکن است زیاد مفید نباشیم فاصله بیاندازد
من هم به این نکته توجه کرده بودم که در ایران با توجه به تعداد بالای معلولین در اماکن عمومی زیاد این افراد دیده نمی شوند چون محیط برای آنها طراحی نشده و برایشان سخت است

از راهنمایی هایتان هم ممنون بسیار ارزنده بودسعی می کنم عمل کنم
موفق باشید

Amir Hossein گفت...

طاها جان
این را راست می گویی بعد از یک مدت سلایق آدم تغییر می کند هرچند ممکن است برای انسان های مختلف فرق دارای سرعت متفاوتی
من خودم از وقتی که اینجا آمدم فکر کنم تغییر زیادی کرده ام نه ظاهری بلکه تفکری
محیط خیلی روی آدم اثر می گذارد
لطف کردی
شاد باشی

ناشناس گفت...

امیر شعر عقاب خوندم یادمه زمانی حفظش کرده بودیم. چه ایامه خوشی بود. خوش باشی جوون.

ُ گفت...

بابا فنود یه جور می گی خوش باشی جون که ملت فکر می کنند سن بابابزرگ من رو داری
آره یادمه اون زمان ها مخصوصاً تو کلاس های متون اسلامی و ادبیات بچه ها می خوندند
آقا من 100 بار گفتم ولی تو بازم آدرس وبلاگت رو نگذاشتی