موضوع دعوای من با زنه این بود که این خانوم غیر متشخص (مادرم فرموده از الفاظ رکیک استفاده نکنم. میدونم از جذابیت متن کم میکند ولی مادرم هست دیگه) به من گفت که یک Entrance Award هست که به کسانی تعلق میگیرد که معدل بالای 5/3 از 5/4 داشته باشن. من که معدلم 98/16 بود گفتم 5/3 از 5/4 میشود 55/15 پس حتماً شامل من میشود. بعد ایشان میفرمودند شامل حال من نمیشود و معدلم کم هست. من که گیج شده بودم اینقدر باهاش بحث کردم تا آخر سر روش حساب کردن معدل ایرانیها رو به من گفت. ایشون یکی یکی نمرات من رو به روش جدول زیر نمره میدهند.
A+ =>19-20
A =>18-18.9
B+ =>16.5-17.9
B =>15-16.4
C+ =>14-14.9
C =>13-13.9
F =>0-12.99
بعد از این تبدیل یک تبدیل دیگه اعمال میفرمودند که به صورت زیر بود.
A+= 4.5
A= 4
B+=3.5
B=3
یعنی اگر من بیچاره یک درسی را 16 شده باشم B میگیرم که معادل 3 از 5/4 هست که اگه 3 از 5/4 را تبدیل کنیم میشود 33/13 از 20 یعنی حدود 5/2 نمره کمتر از نمره واقعی. این قانون برای 1 سال هست که اجرا میشود و اینجا تنها یه پسره از علموصنعت با معدل 5/18 توانسته بگیره.
بگذریم.
میخواهم یک ذره وارد مباحث پیچیده اقتصادی بشم و برای شروع روش خوردن کافی مجانی را به شما آموزش بدهم. برای این کار لازم است:
1- خود را روشن فکر نشان دهید.
2- پیش افراد مذهبی بروید و باب گفتگو را باز کنید.
3- در مورد مذهب (اگر سنی هستند) یا دینشون (اگر مسیحی هستند) سوال کنید.
4- بعد از صرف این مقدار انرژی و انجام این مراحل مواد اولیه انرژی لازم برای واکنش را بدست میآورند و از این مرحله به بعد واکنش انرژیده میشود حتی بیش از انرژی صرف شده که به این واکنشها واکنشهای گرمازا میگویند.
5- آنها برای نشان دادن حسن نیت سنیها یا مسیحیان شما را به صرف کافی، نشان دادن اماکن مقدسشان دعوت میکنند. شما میتوانید در کنار بازدید از اماکن مذهبی به خرید روزانه خود نیز بپردازید. با این روش 4 دلار در پول بلیط اتوبوس صرفهجویی میشود.
من نمیدونم چرا یکی میخواهد من را مسیحی، یکی دیگه سنی و اغلب ایرانیها قصد لائیک کردن من را دارند؟ از طرف دیکه مادرم هم هی میگوید این کار را نکنی اینجوری نری....
هیچکس نمیگوید خودت باش همه میخواهند بقیه را شبیه خودشون بکنند. البته شاید مشکل از من هست و زیاد دلچسب نیستم که میخواهند من را تغییر دهند.
۰۷ شهریور، ۱۳۸۶
۰۵ شهریور، ۱۳۸۶
روز پر ماجرا
دیروز این صاحب خونه یه پرینتر گرفته بود وقتی میخواست اون رو نصب کند زبانی که میآمد چینی بود اینم طفلک زبونه انگلیسی و ژاپنی بلده. به من و این پسر نیجریهای که هم خونمه گفت کمکش کنیم زبونش انگلیسی بشه. صاحب خونه من یه پیرزن 75 ساله اصالتاً تایوانی و بزرگ شده ژاپن و زندگی کرده کانادا هست.
خلاصه ساعت 11 شب از ما خواست اینو درست کنیم. این پسر نیجریهای باهاش ور رفت نتونست درستش کنه منم که دوستان اطلاع دارن ساعت 10 شب خوابم یک ذره باهاش ور رفتم گفتم ببر همون جایی که خریدیش. صبح بلند شدم صبحانه حاضر کردم که بخورم زنه آمد و گفت من و اون پسره باهاش بریم صبحانه بیرون من هم از خدا خواسته بساط صبحانه رو جمع کردم. ولی اون پسره گفت که باید بره دانشگاه. این پسر نیجریهایه یک خر کاری هست که نگو. الان که دانشگاه تعطیل هست از ساعت 9 میره دانشگاه ساعت 10:30 یا 11 برمیگرده. الگوش هم کاندولیزا رایس هست.
با پیری رفتیم صبحانه خوردیم از اونجا باهاش رفتم فروشگاهی که پرینتر رو خریده بود. مرده گفت که اگه میخواهی برایت اینستال کنم 20 دلار میگیرم. منم مرام گذاشتم بهش گفتم بریم خودم درستش میکنم. خلاصه براش درست کردم. خیلی حال کرد. احتمالاً اینبار ببره مکدونالد.
رفتم دانشگاه بعد از یک هفته چشمم به جمال استادم روشن شد. مردک بیکلاس با شلوارک بود. ولی خیلی با مرام بود. 3 تا آفیس نشونم داد که میتونم برم. بعد گفت که یک کامپیوتر با 2 CPU و 2 تا RAM دو گیگ برم از Kim بگیرم. من هنوز نفهمیدم منظورش از 2 تا CPU چی بوده ولی انشاءا... استاد Kim میدونه. براش پسته برده بودم جهت پاچه خواری اولیه وقتی بهش دادم اونم رفت برام گز اصفهان آورد. بعد فهمیدم نفر دوم هستم. حالا میفهمم که اون بنده خدا که رفته بود قطب جنوب وقتی رسید دید پرچم یک کشور دیگه 2 هفته قبل نصب شده چه حسی داشته و بخاطر همین حس در راه برگشت یخ زده. استادم بعد من رو برداشت گفت بریم یه جایی اونجا هم ناهارتو بخور هم چند تا از بچهها Lecture دارن. من که ذوق کرده بودم گفتم ناهار هم افتادم. ولی وقتی رسیدم دیدم هرکس ناهار خودشو داره. من فقط یه موز داشتم آوردم بیرون خوردم. اول یه پسره سیاه کچل آمد صحبت کرد که موضوع کارش همون موضوع من بود بعد یه دختره ایرانی که خیلی ساده بود. اولش حال کردم که یه ایرانی درست حسابی هم بالاخره پیدا میشه ولی وقتی شروع کرد دیدم اسمش ایرانی نیست بعد فهمیدم اسپانیایی هست.
امروز کلی ماجرا داشتم ولی فعلاً تا اینجا بسه خیلی زیاد شد. ولی یه درگیری با یه زنه خنگ تو Graduate Office پیدا کردم که بعداً میگم.
راستی یکی از دوستان در مورد دختران اینجا سوالی مطرح کرده بود که در موقع خود توضیح میدم ولی برای اینکه حدود دستتون بیاد باید بگم که اینجا روس و اکراینی زیاد داره و ساکنین اولیه آن در حدود 200 سال پیش اوکرانی بودهاند.
خلاصه ساعت 11 شب از ما خواست اینو درست کنیم. این پسر نیجریهای باهاش ور رفت نتونست درستش کنه منم که دوستان اطلاع دارن ساعت 10 شب خوابم یک ذره باهاش ور رفتم گفتم ببر همون جایی که خریدیش. صبح بلند شدم صبحانه حاضر کردم که بخورم زنه آمد و گفت من و اون پسره باهاش بریم صبحانه بیرون من هم از خدا خواسته بساط صبحانه رو جمع کردم. ولی اون پسره گفت که باید بره دانشگاه. این پسر نیجریهایه یک خر کاری هست که نگو. الان که دانشگاه تعطیل هست از ساعت 9 میره دانشگاه ساعت 10:30 یا 11 برمیگرده. الگوش هم کاندولیزا رایس هست.
با پیری رفتیم صبحانه خوردیم از اونجا باهاش رفتم فروشگاهی که پرینتر رو خریده بود. مرده گفت که اگه میخواهی برایت اینستال کنم 20 دلار میگیرم. منم مرام گذاشتم بهش گفتم بریم خودم درستش میکنم. خلاصه براش درست کردم. خیلی حال کرد. احتمالاً اینبار ببره مکدونالد.
رفتم دانشگاه بعد از یک هفته چشمم به جمال استادم روشن شد. مردک بیکلاس با شلوارک بود. ولی خیلی با مرام بود. 3 تا آفیس نشونم داد که میتونم برم. بعد گفت که یک کامپیوتر با 2 CPU و 2 تا RAM دو گیگ برم از Kim بگیرم. من هنوز نفهمیدم منظورش از 2 تا CPU چی بوده ولی انشاءا... استاد Kim میدونه. براش پسته برده بودم جهت پاچه خواری اولیه وقتی بهش دادم اونم رفت برام گز اصفهان آورد. بعد فهمیدم نفر دوم هستم. حالا میفهمم که اون بنده خدا که رفته بود قطب جنوب وقتی رسید دید پرچم یک کشور دیگه 2 هفته قبل نصب شده چه حسی داشته و بخاطر همین حس در راه برگشت یخ زده. استادم بعد من رو برداشت گفت بریم یه جایی اونجا هم ناهارتو بخور هم چند تا از بچهها Lecture دارن. من که ذوق کرده بودم گفتم ناهار هم افتادم. ولی وقتی رسیدم دیدم هرکس ناهار خودشو داره. من فقط یه موز داشتم آوردم بیرون خوردم. اول یه پسره سیاه کچل آمد صحبت کرد که موضوع کارش همون موضوع من بود بعد یه دختره ایرانی که خیلی ساده بود. اولش حال کردم که یه ایرانی درست حسابی هم بالاخره پیدا میشه ولی وقتی شروع کرد دیدم اسمش ایرانی نیست بعد فهمیدم اسپانیایی هست.
امروز کلی ماجرا داشتم ولی فعلاً تا اینجا بسه خیلی زیاد شد. ولی یه درگیری با یه زنه خنگ تو Graduate Office پیدا کردم که بعداً میگم.
راستی یکی از دوستان در مورد دختران اینجا سوالی مطرح کرده بود که در موقع خود توضیح میدم ولی برای اینکه حدود دستتون بیاد باید بگم که اینجا روس و اکراینی زیاد داره و ساکنین اولیه آن در حدود 200 سال پیش اوکرانی بودهاند.
۰۳ شهریور، ۱۳۸۶
جغرافیای شهر منی توبا
به دنبال سوال یکی از دوستان در مورد فاصله شهری که من در آن زندگی میکنم تا قطب لازم به ذکر است که این شهر (منیتوبا) تا مرز کشور شهید پرور و جنایتکار آمریکای کمتر از 100 کیلومتر فاصله دارد ولی بهدلیل واقع شدن در منطقهای ... آب وهوای آن در زمستان بسیار سرد میشود و البته در تابستان هم از بیشتر شهرهای کانادا گرمتر میشود. از لحاظ جغرافیایی شهر منیتوبا از شهرهای نظیر لندن، برلین و کپنهاگ دارای عرض جغرافیایی کمتری است و به استوا از این شهرها نزدیکتر است ولی به دلیل جریانات اقیانوسی و وزش بادهای مرطوب و گرم روی این شهرها دمای آنها گرمتر از منیتوبا است. برای اطلاع بیشتر از موقعیت جغرافیایی چند عکس آموزشی آورده شدهاست.
اشتراک در:
پستها (Atom)