اخیرا تعداد چینی ها مهاجر پولدار در شهر ما به صورت چشم گیری زیاد شده. اینجا چندین بار بچه های چینی رو دیدم که ماشین های گرون پیتزا و غذا در خانه ها می برند. از فلکس قورباغه ای گرفته تا اکیورا و آئودی. نمی دونم چرا اینها رو که می بینم یاد اون داستانی می افتم که پدر پسرش رو می فرستاد تا کار کنه و پسر تنبل کار نمی کرد و آخر روز می امد خانه و دل مادر می سوخت و پولی به او می داد و می گفت این رو به پدرت بده و بگو دستمزد امروزم بوده. پسر هم پول رو به پدر می داد و پدر پول رو توی تنور می انداخت و پول می سوخت و پسر اعتراض می کرد که چرا پول رو سوزوندی ولی پدر هر بار این کار رو تکرار می کرد تا اینکه یک روز پسر واقعا خودش کار کرده بود و پول بدست آورده بود. اینبار وقتی پدر پول را توی تنور انداخت پسر دست کرد توی تنور پول رو در آورد. دست پسر سوخت ولی پدر راضی و خوشحال بود و گفت اینبار دسترنج خودت بود. حالا داستان ما هم همینه