eXTReMe Tracker

۲۸ آذر، ۱۳۸۶

تورنتو

اگر خدا قبول کند فردا دارم می روم تورنتو. یه 2 هفته ای اونجا هستم. نمی دونم می توانم اونجا هم بنویسم یا نه
شاید یه مدت از دستم راحت بشوید
راستی امروز تلویزیون داشت
CN Tower
رو نشون می داد که خیابون های اطرافش رو بسته بودند چون قندیل هایی که بالای برج تشکیل شده بود می افتادند پایین و خطرناک بود. من نمی دونم مگه این اولین زمستون این ها هست که این چیزها را پیش بینی نکرده بودند یا اینکه هر زمستان کارشان بستن خیابان ها هست؟

۲۲ آذر، ۱۳۸۶

معلولیت


این دوست دختر 80 ساله (صاحب خانه) ما این هفته گذشته ما رو کشت از بس گفت بیا برو گواهینامه بگیر. ملت دوست دختر دارند ما هم داریم. گفتم برای چی اینقدر عجله داری گفت که آخر هفته، شنبه یک تئاتر هست می‌خواهیم با هم بریم و من که شب نمی‌توانم رانندگی کنم تو رانندگی کن. می‌دانست که من گواهینامه بین‌المللی از ایران با خودم آوردم. بچه‌ها گفته بودند که با این گواهینامه نمی‌توانم رانندگی کنم. بهش این موضوع رو گفتم، گرفت فرداش زنگ زد به مرکز راهنمایی رانندگی پرسید و اونا گفتند می‌توانم رانندگی کنم. باز از بچه‌ها پرسیدم گفتند این کار رو نکن که بگیرنت بد می‌شود. من هم که می‌خواستم از سرم بازش کنم گفتنم که نه من مطمئن نیستم نمی‌توانم رانندگی کنم مسئولیت داره. خلاصه قرار شد فردا منو از دانشگاه بردارد با هم بریم مرکز پلیس (حال می‌کنید چه دوست دختری). فردا با هم رفتیم اونجا پرسیدیم و اونا گفتند اگر یه نامه از دانشگاه بیاورم که نشان دهد دانشجو هستم با اون گواهینامه می‌توانم رانندگی کنم. خلاصه ما نتوانستیم بپیچونیم و شنبه با هم رفتیم تئاتر. تو راه ازش پرسیدم چرا شب‌ها رانندگی نمی‌کنی؟ چشم‌هات مشکل داره؟ گفت آره شب‌ها خوب نمی‌بیند و گفت که قبلاً چشم‌هاش مشکل داشتند و تا مرز کور شدن هم پیش رفته بود و دکترها گفته بودند شاید کور بشوی. راستی اگر کسی به شما بگوید که تا چند وقت دیگر کور می‌شوید چکار می‌کنید؟ پدر مادرتون رو نگاه می‌کنید؟ بهترین دوستانتون رو می‌بینید؟ به قشنگ‌ترین جاها مسافرت می‌کنید؟ سعی می‌کنید تا جایی که می‌توانید اطلاعات بصری وارد مغزتان کنید؟ ولی این دوست دختر ما این کار را نکرد و بجای آنها خوندن خط بریل رو یاد گرفت و الان بلد هست خط بریل بخوند. اون سعی نکرد که خودش را سربار جامعه بکند (کاری که می‌توانست بکند) و بجای آن سعی کرد خودش رو با شرایط جدید وفق بدهد و باز فرد مفیدی باشد.

قبل از اینکه وارد این قسمت بشوم بگم که این یک متن تحلیلی هست و اصلاً قصد ندارم بگم که چی خوب هست و چی بد. بعد پا نشید بنویسید

So if you don't want to become Canadian, what the hell are you doing here?

خوب شنبه با هم رفتیم تئاتر ببینیم. این عکس هم مربوط به این تئاتر هست. در این قسمت عیسی مسیح قرار نبود دیالوگی بخواند ولی یکباره شروع به گریه کردن کرد و هرچی مادرش و دیگر دوستان قصد ساکت کردن عیسی (ع) را داشتند نتوانستند.

به غیر از عیسی در این تائتر یک پسر دیگری هم بود که در عکس دور اون رو دایره کشیده‌ام. این پسر طفلک از خدا 3 تا دست و پای افلیج داشت و یک دست هم که کاملاً نداشت. پسر حدوداً 4 یا 5 ساله بود و بر خلاف کانادایی‌ها قیافه‌ای دلچسب داشت. کلاً پسره خشکلی بود ولی درست نمی‌توانست راه برود چون پاهای کوتاه وکجی داشت و یک دست هم که داشت آن هم کج بود و بجای آن دست دیگر یک چنگک داشت. به فکر فرو رفتم. معلول!!

کلمه عجیبی هست همه ما بعضی وقت‌ها چون کلمات برایمان عادی می‌شود در مورد آنها فکر نمی‌کنیم. ولی تا حالا فکر کرده‌اید معلول کیست؟ چرا به یکی می‌گوییم گور به یکی می‌گوییم عقب‌مانده و به یکی لنگ؟ تنها دلیلش این است که این‌ها شبیه ما نیستند؟ نه این دلیل اصلی نیست. چرا بعضی فرزندان معلول خود را می‌کشند؟ تا درد نکشند؟ نه این درست نیست چون اون دردی در بدن خودش حس نمی‌کند. اگر دردی دارد ذهنی است. دلیل اصلی را بگذارید من بگویم. چون نمی‌تواند مثل دیگران در جامعه‌ای که ما ساخته‌ایم زندگی کند.

تا بحال چقدر شنیده‌اید که در سخنرانی‌ها می‌گویند خداوند عالم است چون به ما در هر دست پنج انگشت داد و اگر چهار انگشت می‌داد ما دچار مشکل می‌شدیم. من به این حرف اعتقاد ندارم. اگر آدم بجای دست، سم داشت هیچ مشکلی برایش پیش نمی‌آمد فقط جهت تکنولوژی تغییر می‌کرد و اشیاء اطراف ما متفاوت بودند. شکل کلیه وسایل تغییر می‌کرد. دیگر از کیبرد برای تایپ استفاده نمی‌شد چون انگشت نبود و بجای آن وسیله دیگری می‌آمد. اگر ما شاخ داشتیم بافندگان کلاه هنگام بافت کلاه جای شاخ را در نظر می‌گرفتند. آری و ما تکنولوژی و جامعه را با سرعت به سمتی برده‌ایم که در آن جایی برای افرادی که ظاهراً با ما فرق دارند نیست. البته همه کشور‌ها یکسان نیستند. مثلاً اینجا هر چیزی که ساخته می‌شود امکان استفاده آن توسط معلولین هم لحاظ می‌شود. چه در اتوبوس، مترو، دانشگاه و یا پیاده‌روها.

پس معلول کسی هست که نتواند از ابزار درست استفاده کند و آن ابزار مخصوص او نباشد. معلول کسی است که زندگی برای او سخت است. معلولیت فقط جسمی نیست. من وقتی به خودم نگاه می‌کنم می‌بینم من هم اینجا معلول هستم. من تا وقتی که فارسی حرف می‌زنم معلولم. من تا وقتی که دلم برای ایران و خانواده و دوستان تنگ می‌شود معلول هستم. من تا وقتی که دلم نون سنگک یا بربری می‌خواد معلول هستم. من تا وقتی که هنوز اخبار ایران را دنبال می‌کنم معلولم. من تا وقتی حافظ می‌خوانم یا به شجریان گوش می‌دهم معلول هستم. من تا وقتی که با فرهینگ این کشور مشکل دارم معلول هستم. من تا وقتی که برای یک لقمه گوشت حلال باید تا یوسف حلال بروم معلولم.

هر کدام از این موارد زندگی را برای من سخت می‌کند. وقتی اینجا کسی حافظ را نمی‌شناسد سحت است. وقتی کسی شجریان گوش نمی‌دهد سخت است. اینجا جامعه بر اساس فرهنگ کانادا ساخته شده. برای همین نباید انتظار داشته باشی که تلویزیون را که روشن می‌کنی برنامه 90 ببینی یا رادیو شجریان پخش کند یا فروشگاه‌ها نون تافتون بفروشند. ممکن است برای ما معلولین چند فروشگاه در سطح شهر باشد ولی زیاد نیست. حالا یا باید با این معلولیت ساخت یا باید با فراموشی بعضی چیزها کمش کرد. ولی من همیشه یک معلول می‌مانم چون پوستم زرد است. اینجا تا وقتی که رنگ پوستت سفید نباشد معلول هستی چون از برخی امکانات محرومی. ما نباید انتظار داشته باشیم که ما را به چشم یک کانادایی نگاه کنند. راحت کار پیدا کنیم، راحت ازدواج کنیم، شهردار شهر بشویم و ....

ما حتی تو کشور خودمان هم معلول هستیم چون این‌ها هرچه برای خود لازم دارند با توجه به جامعه و فرهنگ خودشان می‌سازند و ما باید استفاده کنیم. ما باید خودمان را با فرهنگ این‌ها وفق بدهیم چون ابرقدرت هستند. اگر هم روزی ما ابرقدرت بشویم این‌ها باید خودشان را مثل ما بکنند. فکرش را بکن در آن موقع داشتن توالت ایرانی کلاس حساب می‌شود و هرکس تو خونه خودش یکی می‌زاره.

معلول می‌تواند از فرد سالم هم موفق‌تر بشود مثل Stephen Hawking پس لازم نیست که معلول را کشت و مانع تولد آن شد (خارج نیاییم) بلکه یک معلول برای موفق شدن به تلاش بیشتری نیاز دارد. من برای موفق شدن در کانادا باید 3 برابر یک کانادایی زحمت بکشم.

به امید روزی که ما معلولین دنیا را به دست بگیریم وسالم شویم و این انسان‌های سالم امروزی معلول‌های آینده ما شوند.

۱۸ آذر، ۱۳۸۶

فرعون

باز تاریخ تکرار می شود
فرعون ها ظهور پیدا می کنند
بر گرده مظلومین می نشینند
و برای خود کاخ ها می سازند
خود را برتر می دانند
گاهی خدا
گاهی نماینده خدا

کتاب مزرعه حیوانات دردناک است

۱۷ آذر، ۱۳۸۶

بیانیه روز دانشجو


در یک اقدام هماهنگ جمعی از دانشجویان ایرانی، چینی و هندی به مناسبت روز دانشجو بیانیه‌ای صادر کردند.

کانادا آسوده بخواب ما بیداریم.

در این بیانیه آمده است دانشجویان ایرانی، چینی و هندی وظیفه مقدس حراست از محیط مقدس دانشگاه‌های کانادا و دیگر کشورهای غیر ایرانی را تا پاسی از شب به عهده می‌گیرند تا ملت غیور کانادا هرچه بیشتر بتوانند به مسائل مهمی چون جشن کریسمس، پارتی‌های شبانه و دیگر تفریحات سالم بپردازند.

ساعت 10 شب به آفیس یکی از دوستان در دانشگاه تورنتو رفتم دیدم ملت همیشه در صحنه ایران پشت کامپوترهای خود در آن واحد مشغول انجام پروژه، خواندن اخبار مربوط به ایران، چت کردن، پیدا کردن خانه برای تغییر مکان و گوش دادن به موسیقی می‌باشند. بعد دیدم که در قسمتی از آفیس لباس آویزان است و یک قسمت دیگر مایع ظرف شویی، چایی، بشقاب مسواک و ... قرار دارد. از بچه‌ها جریان را پرسیدم گفتند که اینجا یک چینی هست که توی یک شهر دیگر کار می‌کند 3 روز آخر هفته می‌آید تورنتو و روی پروژه‌اش کار می‌کند و برای اینکه پول اجاره ندهد در آفیس می‌خوابد.

در دانشگاه ما هم از ساعت 5 عصر به بعد هرچه زمان بیشتر می‌گذرد چگالی ایرانی و چینی و هندی بالا می‌رود. بچه‌ها بعضی وقت‌ها تا ساعت 2 یا 3 صبح هم دانشگاه هستند.

دیروز دیو (همکارم) ساعت 3 بعدازظهر آمد دانشگاه و ساعت 4 رفت گفتم خوب اصلاً چرا آمدی گفت می‌خواستم ببینم تو پروژه رو انجام دادی یا نه. آخه دیروز از من پرسیده بود که دو تا پروژه رو چکار کردی و من گفتم:

I have almost done

و اون در جواب گفت:

You make me sick

و من بسی شادی نمودم که آخرش یک کانادایی رو دچار استرس کردم. از بس این ملت خونسرد و بی‌خیال هستند. خیلی موارد دیده‌ بودم که دیو کلی کار انجام نداده داشت ولی تا دوست دخترش زنگ می‌زد کار رو تعطیل می‌کرد و می‌رفت. و یا برادر دوست دخترش می‌آمد تو آفیس و برای یک کار مسخره 1 تا 2 ساعت وقت اون رو می‌گرفت و اون با خونسردی به روی خودش نمی‌آورد.

در پایان لازم به ذکر است که دو تن از دوستان در یکی از مناطق شمالی کانادا حائز احراز شغل در یکی از شرکت‌های بزرگ کانادا شده‌اند. لذا برای اینکه اسم آنها منتشر نشود تقاضا دارم شیرینی بنده رو بدهید وگرنه مجبور هستید دانشگاهی را شیرینی بدهید.

۱۱ آذر، ۱۳۸۶

فرهنگ ایرانی

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من نادر هستم من پسر خود را کور کردم.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من کریم‌خان هستم من آغا محمد خان را اخته کردم.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من آغا محمد خان هستم من از سر مردم کرمان مناره ساختم.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من آغا مخمد خان هستم من بر سر لطفعلی خان سرب گداخته ریختم.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من ناصرالدین شاه هستم من 50 زن در حرم‌سرای خود دارم.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من زمانی که عراق خرمشهر را گرفت از هم‌وطنان خود صدهزار تومان می‌گرفتم تا آنها را به تهران بیاورم.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من در زلزله بم ششصد هزار تومان می‌گرفتم تا بازماندگان را از بم به کرمان بیاورم.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من در زلزله بم انگشتان و دستان مردگان را می‌بریدم تا طلا‌های آنها را بدزدم.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من در روزهای بارانی، شب یلدا، چهارشنبه سوری و در جاهایی که مردم به من نیاز دارند مثل بیمارستان‌ها فقط دربست مسافر سوار می‌کنم آن هم با 2 برابر قیمت.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من نماز می‌خوانم، روزه می‌گیرم وقتی در کیف سامسونت مرا باز می‌کنی درون عکس شهید، برچسب دعا و هزاران ادعیه می‌بینی و وقتی فیلم خصوصی یک بازیگر پخش می‌شود دو میلیارد تومان پول برای خرید این CD ها می‌دهم و دیدن صحنه‌های آن از عسل هم حلال‌تر است.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من پزشک هستم و برای گرفتن پول بیشتر بیماران را به خرج‌های اضافه می‌اندازم. و برایم مهم نیست که خانواده او برای این هزینه‌ها باید ماشین خود را بفروشند.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من روی شیرهای سنگی تخت جمشید یادگاری می‌نویسم.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من درختان جنگل‌های کشورم را قطع می‌کنم و اگر لازم باشد جنگل‌بان را هم می‌کشم.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من بعد از مسابقه فوتبال شیشه‌های اتوبوس را می‌شکنم و صندلی‌های آن را پاره می‌کنم.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من در گفتارم سعی می‌کنم بیشتر کلمات رکیک بکار ببرم چون بامزه‌تر جلوه می‌کند.

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من به افراد ناقص و معلول می‌خندم. (مثل کتوله‌ها یا عقب مونده‌ها)

من ایرانی هستم من بافرهنگ هستم.

من پرستار هستم و به مریض بیمار خود می‌خندم و فیلم می‌گیرم تا در مواقع بیکاری نگاه کنم و با دوستانم بخندم.

من یرانی هستم من سال‌ها است که از فرهنگ دور هستم.