۰۳ دی، ۱۳۸۹
شفاف سازی
۱۹ آذر، ۱۳۸۹
یتیم
۰۹ آذر، ۱۳۸۹
دندون پزشکی
۰۱ آذر، ۱۳۸۹
مسافرت
۳۰ آبان، ۱۳۸۹
همه چی با هم
۱۶ آبان، ۱۳۸۹
سفر شیخ طاهر به ایران قسمت دوم
در پادگان جماعت را که حدود 700 نفر بودند به 5 گروهان تقسیم کردند. شیخ در گروهان اول افتاد. بعد از تقسیم افراد گروهان به خط کردییندی و از روی درازای قامت افراد را مرتب کرند. در روایت آمده که در گروهان 144 نفره شیخ را رتبه 42 از لحاظ قامت شد. آوردهاند که شیخ تلاشهای بسیار بکرد و حتی از سر پیجههای خود نیز کمک گرفت ولی توفیری نکرد و شیخ نفر 42 شد.
در خوابگاه ملا عباس مکتبدار همسایه شیخ طاهر بود و در مدت سربازی بهرههای بسیار از شیخ برد. چون ملا عباس را خبر شد که شیخ از بلاد خارج آمده لذا سوالات بسیاری از شیخ میکرد. مهمترین سوالی که ملا عباس از شیخ میپرسید این بود که " یا شیخ میگویند چین بزرگ هست آره؟" ملا عباس علاقه بسیاری داشت که این سوال را در وسط خواب بعدازظهر شیخ بپرسد. و چنین شد که شیخ را در این مدت سربازی خواب بعدازظهر حرام شد.
در این مدت شیخ از محضر اساتید بیشماری در زمینههای زیر بهره برد:
حفاظت الاطلاعات
النظافت (بهداشت)
الولایت الفقیه
ریاضت البدنی (تربیت بدنی)
جنگافزار
رزم المنفرد (رزم انفرادی)
رزم النوین
در این مجالس درس شیخ آموخت که در صورت جنگ شیمیایی چند ثانیه لازم است تا بمیرد. وی آموخت که تیر ژ-3 قادر است از بدن 7 انسان بگذرد. وی آموخت که ماسکهای شیمیایی چیزی نیست جز دو صافی و پودر ذغال در وسط آن که در صورت بالا بودن غلظت مواد شیمیایی در هوا شیخ را گریزی از مرگ نیست. شیخ فهمید که در جنگ بین ایرانیان و اعراب عراق ماسکهایی که تجار ایرانی از ژرمنها خریداری کرده بودند ماسکها آشوب و ضد گاز اشک آور بوده و به همین دلیل در آن اوایل عدهای با خیال راحت مردند.
شیخ و دوستان را جملگی کولهباری دادند شامل یک پتو، مشک آب (قمقمه)، ماسک شیمیایی و بیل. برنامه چنین بود که شیخ و دوستان را به دشت برده و شبانه بدانها تاخت کردند. شیخ میبایست با بیلی که در دست داشت زمین را به عمق نیم متر و طول 2 متر بکند و در آن گودال فرو رود تا از یورش شبانه در امان باشد.
برنامه پادگان بدین صورت بود که صبح ساعت 4 و نیم بیدار باش برای نماز که البته افسر مربوطه میبایست التماس کند تا ملت بیدار شوند. ساعت 6 و نیم تا 7 و نیم صبحانه. ساعت 7 ونیم صبحگاه و بعد کلاسهای نظامی و عقیدتی تا ساعت 12. از ساعت 12 تا 2 هم نهار و نماز و اگر این ملا عباس اجازه میداد یک چرت کوچک و باز از ساعت 2 تا 5 بعدازظهر کلاس. سرگرمی عصرها و شبها هم بازی مافیا بود.
در میان روزهای عادی بعضی وقتها عدهای مثل احمد خاتمی را هم میآوردند تا صحبت کند. در وصف دانایی و هوش احمد خاتمی همین و بس که دو سال پیش فکر میکرد که سال 2011 هست. و شگفت آنکه سربازان وظیفه بعد از صحبتهای این افراد سوالاتی چالشی در مورد حکومت میکردند مانند اینکه یکبار یکی پرسید
چرا هر کس به زندانهای ایران میرود یا میمیرد یا دیوانه در میآید.
و یکبار هم یکی از سربازان در مورد این صحبت که در 50 سال گذشته هیچ قسمتی از ایران جدا نشده بحث دریای خزر و حمله موشکی آذربایجان به سکوهای نفتی ایران را مطرح کرد.
افرادی که وظیفه آموزش را داشتند دو دسته بودند. یک عده جنگ دیده که بعضاً شوخیها و جوکهای بالای 18 سال هم میگفتند و عدهای جنگ ندیده که بیشتر آدمهایی خشک با عقایدی غیر قابل تغییر بودند. که باز بر طبق رسوم افراد جنگ دیده زیر دست این افراد جنگ ندیده کار میکردند.
در نهایت هم هر درس برای خود آزمونی داشت که شیخ با معدل 18 ممیز 68 موفق به گذراندن دوره شد. آوردهاند که در تیراندازی نشانهای را در 100 متری قرار میدادند که وسط آن اندازه سر یک فرد عادی بود و دیگر حلقهها بدور آن قرار داشتند. و هر فرد را 20 تیر بود تا به سوی این نشانه بزند. تیری که به وسط نشانه میخورد 10 امتیاز و بقیه امتیازاتی کمتر داشتند. گویند چون شیخ تیر بیانداخت تنها یک سوراخ در نشانه ایجاد کرد و گمان بر آن بود که شیخ تنها یک تیر به هدف زدهاست ولی چون تجسس کردند مشاهده کردند که شیخ همه تیرها را از سوراخ تیر اول گذرانده و جمع به شگفت آمدند و نعرهها زدند و پیراهنها پاره کردند. شیخ از 20 تیر 8 تای آن را به وسط نشانه زد و در کل 167 امتیاز آورد.
۲۷ مهر، ۱۳۸۹
سفر شیخ طاهر به ایران قسمت اول
شیخ طاهر را که به یاد دارید. داستان بدانجا ختم شد که شیخ زوجهای کانادایی اختیار کرد ولی چه اختیار کردنی که تو گویی این زن اختیار شیخ بدست بگرفتی. شیخ را هوس افتاد تا برای آرامش روح التیام قلب سفری به ایران کند تا دیده به جمال اهل منزل روشن کند. پس وسایل برگفت و راهی ایران شد. گویند در آن زمان اعتقاد بر گرد بودن زمین نبودی لذا شیخ مجبور گشتی برای مراجعت از دیار انگولاساکسونها و گل گذشته بیزانس و و مقدونیه را در نوردیده تا به ایران برسد. در روایت است که چون شیخ پا به ایران گذاشت قوم مغول چهار سالی بود که ایران را فتح کرده بود. شیخ چون به دروازه شهر شد کولهبار فروهشته مرکبی آریت گرفت تا به خانه شود. صاحب مال 35000 اشرفی طلب کرد و چون شیخ ناله برآود مرد گفت خموش که علوفه جیره بندی است و خرج آخور هنگفت.
شیخ را خیال آسوده بود که چون مغول ایران را فتح کرده دیگر نیازی رفتن به اجباری نیست. ولی زهی خیال باطل که هنوز هفت شبانه روز از آمدن شیخ نگذشته بود که جاسوسان ورود شیخ را گزارش داده و شیخ به ناچار خود را به سپاه معرفی کرد. روزی که شیخ به پادگان شد گویند که جامهای مندرس بپوشید تا شناخته نشود. مرکبی آریه کرد تا به پادگان برود. صاحب مرکب که فردی خوش مشرب بود گفت. حال که تو به پادگان میروی بگذار تا نصیحتی کنمت. از این فرصت استفاده کن تا بعد از اجباری مشغلهای در نظام برای خود مهیا سازی چرا که اخوی خانم ما چنین کرد و فیالحال در نظام به درجه سرجردی (سرگردی) نایل آمده است. از مزایای سرجردی همین بس که هر سه ماه بدیشان خوراک و پوشاک با قیمتی نازل اهدا کنند و من از برای یافتن لقمهای نان باید افسار مرکب از برای چون تویی در گرمای تموز بکشم. چون مرکبدار چنین گفت شیخ دمی به فکر فرو رفت ولی چیزی نگفت.
شیخ را زلفهایی بلند بود و ردایی پسندیده چون به در پادگان شد ردا از وی برگرفتند و پوشینهای کنفی بر تن وی کردند که دو تای شیخ در آن جامه جای بگرفتی. بعدها شیخ آن جامه را در خیابان سپه به خرازی داد تا چارک آن برگرفتی تا بلکه از تن شیخ نیافتد. زلفان شیخ را نیز بتراشیدند و بر سرش کلاهی لبه دار با نشان سپاه نشاندند. در آن روزگار رسم بر این بود که افرادی که برای آموزش به نظام وارد میشوند کلاهی بدون نشان دهند ولی چه بگویم که در آن دوره به دلیل کمبود امکانات بسیاری از اقلام و تجهیزات را ندادند از جمله چپیه، حوله، جوراب و ...
نحوه انتخاب کلاه و پای افزار بسیار جالب بود از آن رو که سه اندازه کلاه و سه اندازه کفش در بیرون اتاقکی قرار داده بودند و از افراد میخواستند که این سه را امتحان کرده و بهترین را برگزیده و آن اندازه را از مسئول داخل اتاقک بگیرند.
در روایت آوردهاند که روز اول شیخ را با چنان شتابی به پادگان بردند که شیخ فراموش کرد حتی وسایل اولیه از جمله گل سر شور با خود ببرد پس مجبور شد در پادگان با گل رختشویی (پودر رخت شویی) سر خود بشوید.
در پادگان شیخ از محضر علمایی چون حاج احمد خاتمی امام جمعه تهران، حاج علی سعیدی نماینده ولی فقیه در سپاه و حاج مجتبی ذوالنور جانشین نمایده ولی فقیه در سپاه بهرهها برد که شرح مفصل آن در قسمت بعد آورده میشود.
ادامه دارد...
۱۴ مهر، ۱۳۸۹
عکس سربازی
اندر احوالات عکس گرفتن در کانادا همین رو بس که قیمت سر به فلک میگذارد. البته میشود عکس را خودت بگیری و جاهایی هست که با 90 سنت میتوانی عکس خودت را چاپ کنی ولی خیلی جاهای دولتی عکسی را قبول میکنند که مهر عکاسی پشت آن خورده باشد. بعد از مدتی گشتن در دانشگاه محلی را پیدا کردم که عکس با قیمت کم میگرفت (در مقایسه با بیرون حدود 13 دلار برای یک صفحه آ چهار). این عکاس، عکاس دانشگاه بود و برای وب سایت و یا پوسترهای دانشگاه عکس میگرفت و در اوقات بیکاری هم از عکس شخصی برای بچهها میگرفت. البته توی این اتاق 3 نفر عکاس هستند که همه آنها ریش و حدود 60 سال سن دارند. در این مدت 3 سال من سه بار پیش این عکاس رفتم و هیچ وقت نشد که یه عکس درست حسابی و شفاف از من بگیرد.
یک سال و نیم پیش بود که برای چاپ کارت پایان خدمت گفتند که باید عکس بیاوریم. خودشون یه عکاسی معرفی کردند حدود خیابان سبلان بود. رفتم عکاسی گفتم عکس برای کارت پایان خدمت میخواهم. گفت درجهات چی هست گفتم ستوان دو گفت پیراهنت را در بیار بشین جلوی دوربین. یه دوربین فسقلی دیجیتال بود. بعد عکس را گرفت و کله بنده را روی بدن یک جناب ستوان دو محترم مونتاژ کرد و12 تا پرینت گرفت و 5 هزار تومان هم پولش شد.
برای تو
۰۶ مهر، ۱۳۸۹
مسلمانان فرانسه
۲۱ شهریور، ۱۳۸۹
عکسی از دریاچه ارومیه
ریشه در سیمان
10 سالی میشود که من این درخت را می شناسم. وقتی از سمت میدان قدس خیابان شریعتی را به سمت پایین بیایید بعد از پل رومی سمت راست خوتون یک ساختمان آجری میبینید که این درخت در بالکن این ساختمان در لابلای آجرها و سیمانها رشد کرده است. حالا ما اینجا کلی گلدون میخریم و کلی خاک و کود میدهیم تا یه ریحون یا گوجه ناقابل پرورش دهیم ولی در نمیآید.
۱۹ شهریور، ۱۳۸۹
چرا لباس نداریم؟
۱۳ شهریور، ۱۳۸۹
سفر به کانادا
سفر به کانادا
سفر به کانادا رو میشود به دو بخش قسمت کرد:
آمادگی قبل از سفر
در راه سفر
آمادگی قبل از سفر
قصه از ایران شروع میشود از آنجایی که شما خود را برای سفر به کانادا آماده میکنید. خوب وقتی که ویزا رو گرفتید و خیالتون راحت شد تازه یاد گرفتاریهاتون میافتید. خوب چی بردارم، چی بخرم، با کی خداحافظی کنم و ...
چی بیاورم؟
اول بگم که زیاد چمدون خودتون رو سنگین نکنید. اینجا همه چیز هست. از خیارشور یکویک گرفته تا رب انار و کشک. این از مواد غذایی. در مورد کفش و کاپشن هم بهتره که از اینجا بخرید. چون هم گرمتر هستند هم به نسبت ایران ارزونتر. تنها چیزهایی که شاید بدرد بخورد بیارید پوشاک (غیر از کاپشن) هست. اگر جا داشتید دیگ قابلمه هم فکر بدی نیست که بیارید. من به شدت توصیه میکنم که اگر تونستید متکا و پتو هاتون رو از ایران بیارید. اینجا متکاهاشون سبک هست و اگر مثل من باید متکای زیر سرتان سنگین باشد تا متناسب با آن خوابتان هم سنگین شود متکا پر ایده بدی نیست. پشیمان نمیشوید. دیگه هیچ چیز نیارید که اینجا همه چیز هست.
دوستان در مورد لپ تاپ، نرم افزارهای کامپیوتری و گوشی موبایل باید بگم که گوشی موبایل را از ایران بیارید که خیلی ارزونتر هست. اینجا خیلی شرکت ها قبول می کنند ولی شاید بعضی از شرکت ها گوشی هایی غیر از گوشی های شرکت خودشون رو قبول نکنند ولی با این حال توصیه می شود که گوشی موبایل را با خودتون بیاورید.
در مورد لپ تاپ باید بگم که اگر دارید بیاورید ولی اگر ندارید اینجا ارزونتر است. نرم افزار هم می تونید بیاورید هیچ مشکلی ندارد می توانید یک هارد خارجی بیاورید و داخل آن نرم افزار بیاورید. سی دی و دی وی دی هم می توانید بیاورید ولی دیگه خیلی تابلو پا نشید 67 تا سی دی بکنید تو چمدونتون. بخورید و بیاشامید ولی اصراف نکنید.
کجا بروم؟
قبل از آمدن به کانادا بهتر است محل اقامت خودتون رو پیدا کنید. برای این کار به وبسایت دانشگاه مراجعه کنید. یک گزینه این است که خوابگاه بگیرید یک گزینه دیگر این است که در خارج دانشگاه خانه بگیرید. معمولا قیمت خوابگاه کمی از قیمت بیرون گرونتر هست ولی برای شروع بد نیست. در پایین لینکی گذاشتم که در آن میتوانید خوابگاه و یا خانهای در خارج دانشگاه پیدا کنید:
http://umanitoba.ca/student/housing/
البته اگر نخواهید خوابگاه بگیرید و قصد داشته باشید در بیرون دانشگاه خانهای بگیرید باید حتما خودتان در کانادا باشید. پس قبل از آمدن لیست خانههای مورد نظر را در بیاورید که زمانی که به کانادا رسیدید به سرعت به تک تک این آدرسها سر بزنید و در زمان صرفجویی کنید. بعضی از دانشگاههای کانادا برنامهای دارند به نام welcome family یکسری خانوادههای داوطلب کانادایی هستند که سرپرستی شما را برای 10 روز تا دو هفته به عهده میگیرند. شما از فرودگاه بر میدارند به خانه خود میبرند. به شما کمک میکنند که حساب بانکی باز کنید و تلفن بگیرید. و شما در این مدت وقت دارید که دنبال خانه بگردید. لینک مربوط به این برنامه در زیر قرار گرفته:
http://umanitoba.ca/student/ics/canada/welcome.html
چقدر پول بیاورم؟
برای شروع اگر بتوانید همراه خود 5000 دلار کانادا بیاورید کافی هست چون بعد از آن استاد شما به صورت دو هفته یکبار به شما پول پرداخت میکند. البته اگر کمتر هم داشتید 2000 دلار هم کافی است. برای خرید دلار کانادا با نشای دادن ویزا و بلیط شما میتوانید تا سقف 2000 دلار از بانکهای شعبه ارزی دلار به قیمت دولتی دریافت کنید.
چطور بلیط بگیرم؟
برای تهیه بلیط شما چند راه بیشتر ندارید:
تهران-لندن- کانادا (Iran air-air Canada) یا (BMI-air Canada) یا (British airways-air Canada)
تهران-قطر (دوحه)-لندن- کانادا (Qatar airline-air Canada )
تهران-دوبی-لندن-کانادا (Emirates airline-air Canada)
تهران-دوبی-کانادا (Emirates airline)
تهران-ترکیه-لندن-کانادا (Turkish airline-air Canada)
اگر از کشور دیگری بروید مانند هلند، آلمان یا ایتالیا باید ویزای ترانزیت بگیرید. البته یه مسیر هم هست که از روسیه میآید کانادا و ویزای ترنزیت هم نمیخواهد و ارزان هم هست ولی پروازهای آن برنامه منظمی ندارد و من اطلاعی در این باره ندارم.
اخیراً گقته می شود که با ویزای کانادا یا آمریکا بعضی از کشورهای اروپایی دیگر نیازی به ویزای ترانزیت ندارند ولی بهتر است برای اطمینان بیشتر با سفارت های این کشورها در ایران تماس بگیرید و بپرسید. بعد نگید من نگفتم.
توجه: هنگام بلیط گرفتن توجه کنید که توقف شما در کشورهایی مانند انگلستان که در آن شما خط هوایی عوض میکنید بالای 3 ساعت باشد. این دو مزیت دارد:
- چنانچه پرواز اول شما تاخیر داشت شما پرواز دوم را از دست نمیدهید.
- بارهای شما زمان لازم برای جابجایی از یک خط هوایی به خط هوایی دیگر را دارد. چنانچه این زمان کم باشد بارهای شما به پرواز شما نمیرسند و ممکن است با پرواز بعدی بیایند و شما در کانادا نتوانید بارهای خود را به موقع تحویل بگیرید.
در راه سفر
مدارک
مطمئن باشید که چنانچه سربازی دارید مجوز خروج از کشور را گرفته باشید. به غیر از کسانی که موقع خروج وثیقه گذاشتهاند بقیه دانشجویان باید موقع خروج عوارض پرداخت کنند که آخرین باز 50 هزار تومن بود. این پول را در فرودگاه هم میتوانید پرداخت کنید ولی حواستان باشد که پول به همراه داشته باشید.
در سفر پاسپورت خود را همیشه دم دست بگذارید.
مدارک، پول و اشیای قیمتی را در کیف دستی خودتان به داخل هواپیما بیاورید و به بار هواپیما ندهید.
عطر و یا ادکلن و یا لوازم آرایش مایع در کیف دستی خود نگذارید چون در فرودگاه مجبورید که آنها را دور بیاندازید.
گمرک و Study permit
قبل از رسیدن به خاک پاک کانادا در هواپیما به شما برگهای میدهند که مربوط به گمرک میباشد. در این برگه از شما میپرسید که آیا همراه خود موارد زیر را دارید:
بیش از 10000 دلار پول
گوشت و یا سبزیجات
حیوان زنده
دانه و یا تخم گیاهان
مشروبات الکلی
خاک و ....
این برگه را پر میکنید و وقتی از هواپیما خارج شدید در قسمت گمرک از شما میگیرند.
ممکن است که مهماندار هواپیمایی که با آن به لندن میروید هم این فرمها را پخش کند ولی شما نیازی ندارید که این فرمها را پر کنید چون در لندن خارج نمیشوید.
مهم نیست که مقصد شما کجا است. اولین نقطهای که شما وارد کانادا شوید شما را میبرند پیش مامور مهاجرت. این مامور ویزای شما را خط میزند و به شما برگهای میدهد که study permit نام دارد. این برگه مجوز زندگی شما در کانادا هست پس از آن خوب محافظت کنید. یادتان باشد که برگه پذیرش دانشگاه هم به همراه داشته باشید چون ممکن است این مامور پذیرش شما را هم بخواهد.
بعد از مامور مهاجرت شما باید چمدانهای خود را تحویل بگیرید و آن برگه گمرک را به مامور گمرک بدهید.
قابل توجه دوستان سیگاری: شما برای وارد کردن سیگار به کانادا محدودیت دارید. من مطمئن نیستم ولی فکر کنم یک باکس بیشتر نمیتوانید با خودتان بیاورید.
۳۰ مرداد، ۱۳۸۹
خطوط شگفت انگیز بر روی زمین
چنانچه متوجه نشدید می توانید به لینک زیر مراجعه کنید
http://maps.google.ca/maps?hl=en&ie=UTF8&hq=&hnear=Iran&t=h&layer=x&g=iran&sll=32.427908,53.688046&sspn=9.89445,16.391602&ll=30.979412,47.997165&spn=0.030796,0.055747&z=15
۱۶ مرداد، ۱۳۸۹
کمردرد
صبحی کمرم خشک شده بود. خیلی درد میکرد. آخه این چه وضعشه؟ خوب آدم باش. مگه نمیتونی مثل آدمهای دیگه رفتار کنی؟
یه سه روزه که یک همخونهای ژاپونی (ژاپنی) آمده تو خونه ما. توی یک رستوران ژاپنی کار میکند و انگلیسی هم بلد نیست. خدا شانس بده. سه روز پیش اولین باری که این بنده خدا رو دیدم حدود ساعت 10 شب بود که آمدم خونه دیدم یه موجود 160 سانتی داره با فرکانس 5 هرتز نوسان میکند. خوب که دقت کردم دیدم یه آدمه. از بس سریع حرکت میکرد که نمیتونستم صورتش رو ببینم. به هر ضرب و زوری که بود نگهش داشتم و دیدم که چشماش تنگه. بهش گفتم چینی هستی؟ (آخه ما ایرانیها هر چشم باریکی رو چینی حساب میکنیم و برامون فرقی ندارد که طرف کجاییهست. حالا میخواد بالا بره یا پایین بیاد اسم چینی روش مونده. مثل این صاحبخونه من که اصرار دارد تایوانی هست ولی من هنوز معتقدم چینیای بیش نیست). خلاصه این بنده خدا که زبون بلد نبود و تنها چیزی رو که فهمید چین بود که بعد دیدم داره میگه نه ژاپون.
خلاصه شب گذشت و صبح بلند شدم صبحانه بخورم دیدم باز تا من رو دید از جاش بلند شد و پاهاش رو جفت کرد باز با فرکانسی که من فکر کنم اینبار بیشتر از شب قبل بود شروع کرد به خم و راست شدن. من هم که دیدم "گود مرننیگ" و این حرفها تاثیری ندارد یه چند بار دلا راست شدم دیدم آروم شد. فکر کنم تا این بابا زبون یاد بگیره ما هر روز یه ورزش صبحگاهی داریم. این شد که کمر ما درد گرفت.
اگر میخواهید افراد کشورهای دیگر را بشناسید به روش زیر عمل کنید.
اگر از پشت سر صدای کش کش شنیدید شک نکنید که با احتمال 70 درصد یک چینی داره به شما نزدیک میشود. طول قدمهای چینیها کوتاه و سرعت راه رفتن آنها بالا هست ولی پاهاشون رو روی زمین میکشند انگار که دارند توی کیمونو راه میروند.
اگر دیدید فردی با دوست خودش صحبت میکند و سر و کله و دست و همه جاش دارند حرکت میکنند شک نکنید طرف شما هندی هست. شما برای اینکه یک هندی را ساکت کنید تنها کافی هست دستها او را بگیرید. دیگه نمیتواند حرف بزند. (توجه هندی شامل: هند، پاکستان، بنگلادش، سریلانکا، نپال و بوتان میباشد)
آفریقاییها. این موجودات صدایی بم با فرکانس پایین ولی با دامنه بالا دارند. اگر دیدید وقتی کسی حرف میزند و شما روی پوست صورت خودتون نوسانات هوا رو حس کردید این فرد آفریقایی هست. آفریفائیان مانند چینیها راه میروند یعنی تا حدی کش کش میکنند ولی با توجه به وزن بالای این موجودات بسیار آهسته و با تنبلی راه میروند. لذا کش کش این موجودات آهسته هست. اگر در خانه هستید برای شناختن آفریقائیان کافی است به صدای پای آنها توجه کنید چون معمولاً با پاشنه راه میروند و کل خانه میلرزد. (آفریقا هم شامل کل قاره آفریقا میشود.)
یه هم خونهای آفریقایی داشتم که هربار تلویزیون خبری در مورد آفریقا میداد شاکی میشود. مثلاً تلویزیون میگفت که در آفریقا یک خبرنگار زخمی شده. این میگفت آخه مگه آفریقا یک کشور است؟ چرا هر خبر در مورد آفریقا هست میگویند آفریقا ولی در مورد بقیه کشورها اسم کشور را میبرند؟
۱۰ مرداد، ۱۳۸۹
پول نفت بر سر سفره
خسته شدم. خوب کی این پول نفت سر سفره ما قرار میگیرد من نمیدانم. فکرش را بکن اگر پول نفت بود چه حالی میداد. مثل این بچههایی که از بعضی کشورهای عربی میآیند دولت پول تحصیلمان را میداد که هیچ پول تو جیبی هم میداد. دیگه لازم نبود برای یک لقمه نون بیگاری این استادهای ناجوانمرد را بکشیم. هر وقت حال میکردیم تحقیق میکردیم و هر وقت هم که حوصله نداشتیم هیچ مشکلی نبود برای یک مدت میرفتیم تعطیلات.
خوب برای پیدا کردن سهم نفتم به اینترنت یه سری زدم تا ببینم این حکومت ناجوانمرد چرا پول نفت من را نمیدهد. خوب جی. ان. آی. که نشان دهنده درآمد کشور به ازای هر فرد هست را برای ایران، آمریکا، کانادا، عربستان و کویت طبق آمار بانک جهانی پیدا کردم. خوب ببینیم سهممون چقدر هست. برای هر ایرانی سالی حدود ده هزار دلار و برای هر آمریکایی 46 هزار دلار و برای یک کویتی 56 هزار دلار در سال میباشد. یعنی یه خانواده چهار نفری در ایران حدود 40 هزار دلار در سال سهم از درآمد دارند. البته قسمتی از این درآمد صرف اموری چون بیمه و زیر ساختها میشود و باقیمانده آن هم بکنواخت تقسیم نمیشود. عدهای بیشتر و عدهای کمتر سهم میبرند. خوب جالب است توجه شود که سهم هر فرد در کانادا کمتر از سهم هر فرد در آمریکا هست ولی سطح رفاه و رضایت مندی در کانادا بالاتر است. دلیل آن سیستم سرمایهداری شدیدی هست که در آمریکا وجود دارد و عدهای دارای سرمایههای هنگفت هستند ولی در کانادا باز به نسبت سرمایهها یکنواختتر تقسیم شدهاند. کشورهای سوسیالیستی مانند کشورهای اسکاندیناوی حتی از کانادا هم تساوی تقسیم درامد بیشتر است. در این نوع کشورها تحصیل، درمان و خیلی خدمات دیگر رایگان میباشد و میزان مالیات بر درآمد بالا میباشد.
خلاصه با توجه به سهم هر فرد در ایران که حدود یکچهارم یک فرد آمریکایی یا کانادایی میباشد اگر نحوه تقسیم درآمد مانند کانادا یا آمریکا باشد باید سطح زندگی مردم ایران یک چهارم سطح زندگی یک آمریکایی باشد. با توجه به این نکته که بعضی ایرانیها در حال حاضر درآمدی بسیار بالاتر حتی آدمهای پولدار آمریکا دارند خودتان حساب کنید سطح زندگی افراد کم درآمد ایران را.
۰۴ مرداد، ۱۳۸۹
وطنی به نام ایران
تا کی باید این خزعبلات توی ذهنم باشد: باز هوای وطنم آرزوست. تا که اسم ایران میآید نون سنگک، چلوکباب، داراباد سفره صبحانه، آدمهای خندان و مهربان و کودکان ساده روستایی توی ذهنم نقش میبندد. ولی توی این سه سال هر بار ایران رفتم بیشتر برای کانادا دلم تنگ شده. نه که کانادا هیچ عیبی نداشته باشد ولی در مقایسه مردم بهتری دارد. در ایران و بهویژه تهران مردم مذهبیانی بی دین و گدایانی شیک پوش شدهاند. از در و دیوار ماشینها و خانهها وان یکاد، یا قمر بنیهاشم و علمدار کربلا هست که میریزد ولی کو نشانی از دین. ظاهر و افاده ملت هم که چشمت رو در میآورد. از پسر و دختر گرفته دماغ عمل کردن و ماشینهای خفن سوار میشوند و گوشیهای موبایل گرانقیمت حمل میکنند. ولی پای صحبت هرکس بشینی و یا زندگی هر کدوم رو نگاه کنی میبینی که هشت شون گرو نه هست. راز زندگی در ایران این است که کار کنی و چشم طرف مقابل از حسودی و حسرت در بیاید. اگر در گام اول برای در آوردن چشم موفق نشدی با ظاهرت این کار رو بکنی خدا که زبون رو ازت نگرفته با اون طرف مقابل رو خورد کن.
چون خرید یکی از امور حیاتی زندگی است باید نحوه خرید را بلد باشی وگرنه کلاهت پس معرکه هست. خوب بطور عادی وقتی وارد مغازه میشوی با بی توجهی فروشنده روبرو میشوی (این مسئله در مورد خانمها صدق نمیکند). خوب بعد از نیم ساعت بال بال زدن فروشنده که داره با تلفن صحبت میکند به شاگردش میگوید برو بین این آقا چی میخواهد. تو با عذرخواهی که وقت شریف آقای شاگرد را گرفتهای جسارتا سوال میکنی که قیمت اون ماشین ریشتراش چند هست. در این لحظه شما با یک اسکن از تمام هیکل از طرف شاگرد مغازه روبرو میشوید. این اسکن جنبه امنیتی دارد و برای خودتان هم خوب است. چون شاید اصلا هیکل شما به این ماشین ریشتراش نخورد. برای گذر از این بازرسی بدنی اکیداً توصیه میشود که از لباسهای شیک و مرتب استفاده کنید. بعد از عبور از این مرحله هنوز نگاه شاگرد به شما مانند نگاه یک خلبان جنگنده به یک راننده کامیون هست . بعد با اعتماد به نفس میپرسد میخواهی بخری. شما کمی به خود شک میکنید. میگویید راست میگه آیا من میخواهم بخرم؟ چرا من اینجا هستم؟ نکنه من قصد مردم آزاری دارم. ولی به خودتون روحیه میدهید که نترس مرد باش. با کنترل به خود میگویید بله. بعد شاگرد میگوید یعنی الان پول داری میخواهی بخری؟ بهش میگم بابا حتما میخواهم بخرم که اینجا هستم تو اگه بجای این همه حرف قیمت رو گفته بودی که الان دیگه بحثی نداشتیم. خلاصه با کلی کرشمه و ناز قیمت رو میگوید. بعد از آقا میپرسم که ساخت کجاست. باز انگار که سوالی احمقانه پرسیده باشید با پوز خند میگوید خوب معلوم هست فیلیپس مال هلند هست. باز با شرمندگی میگویید بله حق باشماست ولی جسارتاً بعضی وقتها این کشور دوست و همسایه چین هم تولید میکند. میگه معلومه شرکت همان هلندی هست ولی توی چین تولید میشود. من میگم خوب عزیز برادر منظور من هم همین بود. حالا بعد از این همه خرد شدن شخصیت شما توسط فروشنده و شاگرد نوبت شماست. نقطه ضعف این افراد خارج هست. خوب حالا شما باید یک جوری این خارج رو بکنید توی چشمش که چشماش در بیاید. شاید کار جالبی نباشد ولی صد در صد تضمینی جواب میدهد و تازه حال هم میدهد. خوب برای این کار اگر خجالتی هستید یک راه غیر مستقیم هم وجود دارد. به فروشنده بگویید آیا این با برق 110 ولت هم کار میکند. جواب سوال بله هست چون همه ریشتراشهایی که شارژر دارند با 220 و 110 کار میکنند ولی اینجا نباید از سوال پرسیدن اجتناب کرد. سوال را بپرسید. جواب این سوال از طرف فروشنده این هست که بله، میخواهید خارج ببرید. شما باید با بیتفاوتی بگویید بله کانادا. از این لحظه به بعد صاحب مغازه تلفن را قطع خواهد کرد و خودش به شخصه به شما میرسد. دستگاه را برای شما آورده توصیحات لازم و غیر لازم را میدهد و در ضمن این کار در مورد زندگی در کانادا میپرسد و اعلام خواهد کرد که خودش هم برای اقامت کانادا اقدام کرده. بعد هم با کلی دولا راست شدن و احترام کارت مغازه رو به شما میدهد و تقاضا میکند که حتما در آینده هم اگر مشکلی بود به این مغازه سر بزنم.
اینجور مسائل نه مربوط به یک جا بود و نه مربوط به شغل خاص. هر جا که میرفتی به ظاهرت نگاه میکردند و بدون استثنا اگر به دفاع از خودت بلند نشی شخصیت و کل وجودت رو به لجن میکشند. بعد که لجن مال کردند شروع میکنند به موضوع اصلی پرداختن. با این کار در گفتگو نسبت به تو سر هستند و تو هرچی آنها بگویند باید گوش بدهی چون حالیت نمیشود و نمیفهمی.
۱۷ خرداد، ۱۳۸۹
خیال
۰۶ خرداد، ۱۳۸۹
تفاوت اساتید
توی ایران که بودم یکی از کارهایی که خیلی از استادها میکردند این بود که غنائمی رو که با خودشون از خارجه آورده بودند می فروختند. این غنائم از کتاب جزوه بود تا نرمافزار و غیره. مخصوصا در رشته من که هوافضا بود این اطلاعات بسیار حیاتی و بدست آوردن آنها مشکل بود. از طرفی به دلیل رقابتی بودن صنایع در ایران اگر صنعتی برنامه یا اطلاعاتی داشت به صنعت دیگر نمیداد. حالا فکر نکنید دارم در مورد صنایع خصوصی حرف میزنم، نه همون صنایع دولتی که همشون به هم ربط دارند هم از هم پنهان میکردند. چرا؟ چون تو اگر اطلاعاتی داشته باشی که رقیبت نداشته باشد میتونی پیش رئیس بزرگ خودت رو بزرگ کنی. به همین دلیل آقای استاد میتوانست یک جزوه یا نرم افزار واحد را به چند جا بفروشد. یادم میآید که نرم افزارهایی که به رشته ما ربط داشتند دیجیتالدتکام و میسایلدتکام بودند. این نرم افزارها رو آمریکای جنایت کار مجانی در اختیار محققین قرار داده بود بعد این محققین ایرانی و اساتید آینده ضمن استفاده از این نرمافزارها یک کپی هم برای خود کنار گذاشته بودند و بعد از مراجعه به ایران به صنایع میفروختند. یکی ورژن قدیمیش رو داشت یکی ورژن ویژوال، خلاصه هرکس هرچی دستش رسیده بود آورده بود و فروخته بود.
اما اینجا من دو هفته پیش رفتم پیش یه استادی تا یک سری اطلاعات در مورد توربینهای بادی عمودی بگیرم. این استاده استاد ریاضی بود و قبلا با یک شرکت بزرگ آمریکایی کار میکرد (Sandia laboratories) که در سال 1980 یک سری توربین بادی عمودی ساخته بودند. من که بهش گفتم که آیا اطلاعاتی در این مورد داری یا نه دیدم که یک کارتن بزرگ از زیر میزش در آورد و به من داد و گفت این کل اطلاعات این پروژه هست. خلاصه آوردم اتاقم داخل کارتن رو چک کردم. هرچی گزارش، تست تونل باد کد عددی و نقشه بود رو توی کارتن پیدا کردم. حالا دارم فکر میکنم که اون اساتید اطلاعات ناقص 1950 رو فروختند من هم میتونم اطلاعات 1980 رو بفروشم حالا باید یه بازار یابی کنم ببینم چند میخرند شاید بعد از سالها درس خوندن خدا خواست و پولی در آوردم و به شغل شریف برج سازی روی آوردم.
۲۵ اردیبهشت، ۱۳۸۹
نکات زندگی
- دکتری خوندن مثل ازدواج کردن هست و یا حتی بدتر. تو در سختیهای استاد شریک هستی ولی خوشیها فقط برای استاد باقی میمونه و من باید مثل اسب کار کنم. یاد طرز تفکرهای قدیمی میافتم که مردها به زنها زیاد رو نمیدادند چون فکر میکردند پر رو میشن. البته استاد گرام آدم خوبی است ولی در هر ملاقاتی که باهاش دارم باید بدونم که قبلش کجا بوده و چی شده. مثلا اگر یک پول گنده گرفته باشده اونوقت:
همهچیز آرومه، غصهها خوابیدن، شک نداد اون به گزارشهای من
همه چی آرومه من چقدر خوشحالم
ولی اگر قبلش یه اتفاق دیگه افتاده باشه تو باید از یک فیلتر پایین گذر در جلسه استفاده کنی و خیلی از حرفهای استاد رو که میبینی واریانس بالا دارند یا فرکانسشون بالاست فیلتر کنی و توی مغز خودت جا ندی وگرنه دیوانه میشی.
2- از وقتی که من توی این دانشگاه هستم تعداد ایرانیها به ویژه در مهندسی به صورت نمایی داره بالا میره و کسی قادر به جلوگیری از آن نیست. کمیته تحقیق به این نتیجه رسیده که ایرانیها موجوداتی عجیب هستند:
از همه بیشتر غر میزنند
از همه بیشتر کار میکنند
از همه بیشتر وقت تلف میکنند
در لحظه قادر به انجام چندین کار به صورت موازی هستند. در حالی که مقاله روی میزشان قرار دارد و در حال نوشتن کد هستند اون گوشه کامپیوتر در حال چت کردن هستند.
خیلی از نیازهای اساسی ایرانیها زبانی حل میشود. مثلا در یک گفتگوی یک ساعته سیستم سیاسی آمریکا، کانادا، ایران و عراق را تحلیل کرده و اصلاح میکنند و بعد در یک حرکت سریع با تاسیس چندین شرکت سرمایه جمع میکنند و بعد به فکر مصرف این سرمایه میافتند. بعد از بحث همه خوشحال و ارضا شده به سر کارهای قبلی خود بر میگردند.
3- من به قوانین مورفی اعتقاد پیدا کردم. حالا این دو هفته که من سرم خیلی شلوغ هست، همه یا برنامه کمپینگ میگذارند یا تولد هست یا مهمونی یا این دوست دختر 80 ساله ما گیر داده که یکشنبه ظهر میخواهم ببرمت یه جایی سورپرایزت کنم. حالا هی بهش میگم برنامم مشخص نیست میبینم سر شام، صبحانه وقت بی وقت هی سوال میکنه برنامت مشخص شد یا نه. آخه آدم چی بگه دل نازک هست طفلک محکم بگم نه ناراحت میشه بعدش هم بیچاره بلیط هم برای من میخره و نمیگه که چه برنامهای است تا غافلگیرم کنه. خداییش کدوم دختری این دوره زمونه از این کارها میکنه.
۱۶ اردیبهشت، ۱۳۸۹
خوردیم به قبرستان
۱۱ اردیبهشت، ۱۳۸۹
دوربین جدید
ژانویه امسال یه دوربین SLR خریدم. از همون تاریخ شدم مسول عکاسی در مراسم و مناسبتها. خیلی کاره سختیه. عکس گرفتن به کنار روز بعد هر ده دقیقه باید انتظار داشته باشی یکی بیاد در آفیست و عکس بخواد. نکته دیگهای که باید توجه بشود این است که معمولا عکسها نیاز به سانسور دارند چون یا یکی توش خوب نیافتاده یا یکی دوست ندارد که عکسش رو یکی دیگه داشته باشد. این موضوع در مورد خانمها بیشتر صدق میکند. برای همین تصمیم گرفتم بجای عکاسی از آدمها از طبیعت عکس بگیرم چون دردسرش کمتره. اولین سوژه هم دو روز پیش توی باغچه خونه پیدا شد. این آقای قورباغه داشت وسط سبزیهای تازه کاشته شده بنده در باغچه ورجه وورجه میکرد که بهش پیشنهاد عکاسی دادم. اولش خیلی تقلا میکرد و قبول نمیکرد ولی بعد که بردمش توی اتاق آرومتر شد. هی سعی کردم از پرشش عکس بگیرم ولی نمیشد. این قورباغه خیلی با من هماهنگ نبود. من عکس میگرفتم اون ثابت نشسته بود. اون میپرید من عکس نمیگرفتم. عکسهایی هم که تونستم بگیرم یا تار میشد یا تاریک. خلاصه بهترین عکسهایی که تونستم بگیرم اینها بودند. البته در آخر برای تشکر بهش اجازه دادم که پشههای توی باغچه رو به شرطی که سبزیها رو لگد نکنه بخوره.