eXTReMe Tracker

۰۶ خرداد، ۱۳۸۹

تفاوت اساتید

توی ایران که بودم یکی از کارهایی که خیلی از استادها می‌کردند این بود که غنائمی رو که با خودشون از خارجه آورده بودند می فروختند. این غنائم از کتاب جزوه بود تا نرم‌افزار و غیره. مخصوصا در رشته من که هوافضا بود این اطلاعات بسیار حیاتی و بدست آوردن آنها مشکل بود. از طرفی به دلیل رقابتی بودن صنایع در ایران اگر صنعتی برنامه یا اطلاعاتی داشت به صنعت دیگر نمی‌داد. حالا فکر نکنید دارم در مورد صنایع خصوصی حرف می‌زنم، نه همون صنایع دولتی که همشون به هم ربط دارند هم از هم پنهان می‌کردند. چرا؟ چون تو اگر اطلاعاتی داشته باشی که رقیبت نداشته باشد می‌تونی پیش رئیس بزرگ خودت رو بزرگ کنی. به همین دلیل آقای استاد می‌توانست یک جزوه یا نرم افزار واحد را به چند جا بفروشد. یادم می‌آید که نرم افزارهایی که به رشته ما ربط داشتند دیجیتال‌دت‌کام و میسایل‌دت‌کام بودند. این نرم افزارها رو آمریکای جنایت کار مجانی در اختیار محققین قرار داده بود بعد این محققین ایرانی و اساتید آینده ضمن استفاده از این نرم‌افزارها یک کپی هم برای خود کنار گذاشته بودند و بعد از مراجعه به ایران به صنایع می‌فروختند. یکی ورژن قدیمیش رو داشت یکی ورژن ویژوال، خلاصه هرکس هرچی دستش رسیده بود آورده بود و فروخته بود.

اما اینجا من دو هفته پیش رفتم پیش یه استادی تا یک سری اطلاعات در مورد توربین‌های بادی عمودی بگیرم. این استاده استاد ریاضی بود و قبلا با یک شرکت بزرگ آمریکایی کار می‌کرد (Sandia laboratories) که در سال 1980 یک سری توربین بادی عمودی ساخته بودند. من که بهش گفتم که آیا اطلاعاتی در این مورد داری یا نه دیدم که یک کارتن بزرگ از زیر میزش در آورد و به من داد و گفت این کل اطلاعات این پروژه هست. خلاصه آوردم اتاقم داخل کارتن رو چک کردم. هرچی گزارش، تست تونل باد کد عددی و نقشه بود رو توی کارتن پیدا کردم. حالا دارم فکر می‌کنم که اون اساتید اطلاعات ناقص 1950 رو فروختند من هم می‌تونم اطلاعات 1980 رو بفروشم حالا باید یه بازار یابی کنم ببینم چند می‌خرند شاید بعد از سالها درس خوندن خدا خواست و پولی در آوردم و به شغل شریف برج سازی روی آوردم.

لازم به ذکر است که شرکت مزبور در 1949 تاسیس شده و کار تولید علم برای تامین امنیت آمریکا را بر عهده دارد و از بمب اتم گرفته تا سیستم‌های دفاعی و انرژی. در مورد این شرکت می‌تونید اینجا بیشتر بخونید. خلاصه من اگر خودم هم می‌کشتم به دلیل ایرانی بودن فکر نکنم از 100 کیلومتری بیشتر می‌تونستم به این شرکت نزدیک بشم.

۲۵ اردیبهشت، ۱۳۸۹

نکات زندگی

- دکتری خوندن مثل ازدواج کردن هست و یا حتی بدتر. تو در سختی‌های استاد شریک هستی ولی خوشی‌ها فقط برای استاد باقی می‌مونه و من باید مثل اسب کار کنم. یاد طرز تفکر‌های قدیمی می‌افتم که مردها به زنها زیاد رو نمی‌دادند چون فکر می‌کردند پر رو می‌شن. البته استاد گرام آدم خوبی است ولی در هر ملاقاتی که باهاش دارم باید بدونم که قبلش کجا بوده و چی شده. مثلا اگر یک پول گنده گرفته باشده اونوقت:

همه‌چیز آرومه، غصه‌ها خوابیدن، شک نداد اون به گزارش‌های من

همه چی آرومه من چقدر خوشحالم

ولی اگر قبلش یه اتفاق دیگه افتاده باشه تو باید از یک فیلتر پایین گذر در جلسه استفاده کنی و خیلی از حرف‌های استاد رو که می‌بینی واریانس بالا دارند یا فرکانسشون بالاست فیلتر کنی و توی مغز خودت جا ندی وگرنه دیوانه می‌شی.

2- از وقتی که من توی این دانشگاه هستم تعداد ایرانی‌ها به ویژه در مهندسی به صورت نمایی داره بالا می‌ره و کسی قادر به جلوگیری از آن نیست. کمیته تحقیق به این نتیجه رسیده که ایرانی‌ها موجوداتی عجیب هستند:

از همه بیشتر غر می‌زنند

از همه بیشتر کار می‌کنند

از همه بیشتر وقت تلف می‌کنند

در لحظه قادر به انجام چندین کار به صورت موازی هستند. در حالی که مقاله روی میزشان قرار دارد و در حال نوشتن کد هستند اون گوشه کامپیوتر در حال چت کردن هستند.

خیلی از نیاز‌های اساسی ایرانی‌ها زبانی حل می‌شود. مثلا در یک گفتگوی یک ساعته سیستم سیاسی آمریکا، کانادا، ایران و عراق را تحلیل کرده و اصلاح می‌کنند و بعد در یک حرکت سریع با تاسیس چندین شرکت سرمایه جمع می‌کنند و بعد به فکر مصرف این سرمایه می‌افتند. بعد از بحث همه خوشحال و ارضا شده به سر کار‌های قبلی خود بر می‌گردند.

3- من به قوانین مورفی اعتقاد پیدا کردم. حالا این دو هفته که من سرم خیلی شلوغ هست، همه یا برنامه کمپینگ می‌گذارند یا تولد هست یا مهمونی یا این دوست دختر 80 ساله ما گیر داده که یک‌شنبه ظهر می‌خواهم ببرمت یه جایی سورپرایزت کنم. حالا هی بهش می‌گم برنامم مشخص نیست می‌بینم سر شام، صبحانه وقت بی وقت هی سوال می‌کنه برنامت مشخص شد یا نه. آخه آدم چی بگه دل نازک هست طفلک محکم بگم نه ناراحت می‌شه بعدش هم بیچاره بلیط هم برای من می‌خره و نمی‌گه که چه برنامه‌ای است تا غافلگیرم کنه. خداییش کدوم دختری این دوره زمونه از این کار‌ها می‌کنه.

۱۶ اردیبهشت، ۱۳۸۹

خوردیم به قبرستان

فکر کنم یه سه یا چهار ماه پیش بود که این دوست دختر گرانمایه (صاحب خونه 80 ساله‌ام رو می‌گم) به من گفت امیر ‏سان (سان به معنی عزیزم به زبان ژاپنی هست مثل ای‌کیو سان) تو عربی بلدی. آخه کلی تو کله‌اش کرده بودم که ‏فارسی با عربی فرق دارد. گفتم چطور مگه؟ یکم بلدم یه چیزایی می‌فهمم. گفت یکی از آشناهاش یه متن عربی داره که ‏می‌خواد بخونه. گفت می‌تونم ایمیل تو رو بهش بدم. من هم چون تنها کسی که ایمیلم را ندارد خواجه حافظ شیرازی ‏هست گفتم بده. خلاصه این آقا ایمیل زد و گفت که یه متنی دارد که به صورت عکس هست و چون می‌خواهد این ‏عکس را بزرگ کند کیفیت از بین می‌رود از من خواست که اگر امکان دارد متن توی عکس را براش تایپ کنم. گفتم ‏بفرست. متن این بود:‏
بسم الله الرحمن الرحیم ، السلام على اهل لا اله الا الله ،‎ ‎من اهل لا اله الا الله ، یا اهل لا اله الا الله ، بحق لا اله الا الله ،‎ ‎کیف وجدتم قول لا اله الا الله ، من لا اله الا الله ‏، یا لا اله الا الله‎ ‎، بحق لا اله الا الله ، اغفر لمن قال لا اله الا الله ، واحشرنا فى زمره‎ ‎من قال لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله‏‎ .‎
با یه سرچ ساده معلوم شد که آقا برامون زیارت اهل قبور فرستاده. من هم که حال نداشتم این متن رو با کسره و ‏فتحه‌هاش تایپ کنم متن رو از اینترنت کپی کرده و براش فرستادم. برادر چینی ما از کار من خوشش آمد و یه چک ده ‏دلاری فرستاد. کار بالا گرفت و من براش فونت نازنین فرستادم که نصب کنه و لذت متن ها رو ببره. ولی هر روز که ‏می‌گذشت متن‌ها یا در مورد دعای قبور بود یا اسم متوفی یا شعری برای مرحوم یا مرحومه یا ... . یه چند تا از نمونه ‏کارهام رو هم پایین گذاشتم. هفته‌ای بین دو تا سه تا از این کارها بهم می‌ده و برای هر کدومشون هم ده دلار می‌ده. ‏داشتم فکر می‌کردم خودش از مردم چند می‌گیره که برای یک تایپ کوچیک به من ده دلار می‌ده. ولی خدا خیرش بده ‏یه منبع درآمدی برای من هست. این که می‌گن طرف مرده‌خواره همین کار منه فکر کنم.‏







۱۱ اردیبهشت، ۱۳۸۹

دوربین جدید


ژانویه امسال یه دوربین SLR خریدم. از همون تاریخ شدم مسول عکاسی در مراسم و مناسبت‌ها. خیلی کاره سختیه. عکس گرفتن به کنار روز بعد هر ده دقیقه باید انتظار داشته باشی یکی بیاد در آفیست و عکس بخواد. نکته دیگه‌ای که باید توجه بشود این است که معمولا عکس‌ها نیاز به سانسور دارند چون یا یکی توش خوب نیافتاده یا یکی دوست ندارد که عکسش رو یکی دیگه داشته باشد. این موضوع در مورد خانم‌ها بیشتر صدق می‌کند. برای همین تصمیم گرفتم بجای عکاسی از آدم‌ها از طبیعت عکس بگیرم چون دردسرش کمتره. اولین سوژه هم دو روز پیش توی باغچه خونه پیدا شد. این آقای قورباغه داشت وسط سبزی‌های تازه کاشته شده بنده در باغچه ورجه وورجه می‌کرد که بهش پیشنهاد عکاسی دادم. اولش خیلی تقلا می‌کرد و قبول نمی‌کرد ولی بعد که بردمش توی اتاق آروم‌تر شد. هی سعی کردم از پرشش عکس بگیرم ولی نمی‌شد. این قورباغه خیلی با من هماهنگ نبود. من عکس می‌گرفتم اون ثابت نشسته بود. اون می‌پرید من عکس نمی‌گرفتم. عکس‌هایی هم که تونستم بگیرم یا تار می‌شد یا تاریک. خلاصه بهترین عکس‌هایی که تونستم بگیرم اینها بودند. البته در آخر برای تشکر بهش اجازه دادم که پشه‌های توی باغچه رو به شرطی که سبزی‌ها رو لگد نکنه بخوره.