eXTReMe Tracker

۰۷ بهمن، ۱۳۸۷

سفر

این چند مدت خیلی سرم شلوغه. اول که آمدم باید به حساب کتاب‌های شب یلدا می‌رسیدم. که بچه‌ها خیلی زحمت ‏کشیده بودند من نبودم کل کارها را کرده بودند. بعد باید برای نوروز تو دانشگاه یه سالن پیدا می‌کردم. بعد یه برنامه فیلم ‏ایرانی داشتیم. یه سری کار هم برای یک کنسرت ایرانی که قرار است 22 فوریه در وینیپک اجرا شود می‌بایست انجام ‏بدم. آماده کردن یه نامه برای گرفتن بودجه. بعد تدارک برای برنامه پرشین بش. از اون رو هم باید یه مقاله آماده ‏می‌کردم. یه عالمه فرم هم باید تا دوشنبه هفته بعد برای یک فلوشیپ باید پر کنم و در آخر هم باید یه گزارش از ‏نتایجی که بدست آوردم به یه کمپانی بدم. برای دانشجویان ‏Graduate‏ دانشکده مهندسی مکانیک داریم توی ‏وب‌سایت دانشکده یک وب سایت درست می‌کنیم و یک شنبه‌ها هم فوتبال که جدیداٌ چهارشنبه‌ها هم یک فوتبال دیگه ‏به اون اضافه شده.‏
ولی شانس آوردم قبلش یه سفر درست حسابی رفته بودم. ‏
روزی که می‌رفتم مونترال قرار بود پرواز ساعت 10 انجام شود و دو ساعت و نیم تو راه باشیم که بعد از دو ‌ساعت و نیم ‏تاخیر ساعت 12 و نیم هواپیما بلند شد. خیلی باحال بود کل پرواز‌هایی که اون روزصبح انجام می‌شد تاخیر داشتند با ‏اینکه هوا هم خوب بود. خلاصه حدود ساعت 4 رسیدم مونترال. تاکسی از فرودگاه تا دانشگاه مک‌گیل 40 دلار می‌گیرد. ‏چون قرار بود با مجتبی عصر ساعت 5 بروم مهمونی استادش تاکسی گرفتم. اتوبان‌های مونترال اون ساعت مثل اتوبان ‏همت تهران ترافیک سنگین داشت. بعد از کلی تو ترافیک ماندن ساعت 5 رسیدم پیش مجتبی از همون جا هم رفتیم ‏دانشگاه اتاق استادش بعد با استادش و دانشجوها دیگه رفتیم یه رستوران نزدیک دانشگاه. استادش یونانی الاصل بود و ‏حدود 70 سال سنش بود، خیلی آدم باحالی بود کلی از ایران می‌دونست. تو رستوران یک میز بزرگ گرفته بود که ما از ‏ساعت 6 تا 11 شب به سبک فرانسوی داشتیم می‌خوردیم. فردا هم معین زنگ زد و گفت که تو دانشگاه کنکوردیا مراسم ‏هست عصر فردا هم رفتیم کنکوردیا اونجا کلی از بچه‌های دانشگاه و دبیرستان را دیدم. ‏
مونترال خیلی به فرهنگ ما نزدیک‌تر است. مغازه‌های کوچک، خیابون‌های شلوغ تا 12 شب، آدم‌های کله سیاه، ‏رانندگی‌های افتضاح. اگر موقع رد شدن از خیابون حتی زمانی که چراغ عابر سبز هست مواظب نبودی ماشین‌ها زیرت ‏می‌کردن. آدم‌ها مونترال کمتر تشکر می‌کردند و یا معذرت خواهی می‌کردند. تو شهر ما اگر یکی از فاصله 3 متری تو هم ‏رد شود معذرت خواهی می‌کند و یا اگر در را برای نفر بعدی نگه داری حتما تشکر می‌کند ولی اونجا از این خبرها نبود. ‏مردم هم که یا انگلیسی با لهجه صحبت می‌کردند ویا بلد نبودند. البته خیلی‌ها هم خوب صحبت می‌کردند ولی باز ‏انگلیسی اصیل نبود. چند بار برای دادن پول توی ایستگاه مترو طرف میزان پولی را که من می‌بایست بدم رو ماشین ‏حساب نوشت و به من نشون داد چون اصلا انگلیسی بلد نبود. کلا مونترال شهر زنده‌ای بود. هوا هم چند روز خوب بود ‏بعد دوباره سرد می‌شد. وقتی هوا گرم می‌شد برف‌ها آب می‌شدند و بعد که سرد می‌شد همه یخ می‌زدند و راه رفتن ‏خیلی خطرناک می‌شد. برف هم تا دلت بخواد می‌بارید. خونه‌ها اکثراً قدیمی و بدون پارکینگ بودند و به قول معین اون ‏زمان این‌ها الاغ و درشکه سوار می‌شدند برای همین مجبور بودند که ماشین‌ها را کنار خیابون پارک کنند و وقتی که ‏ماشین‌های برف‌روب برف خیابان‌ها را جمع می‌کردند کنار ماشین‌ها جمع می‌شد و صبح صاحب ماشین می‌بایست یه ‏ورزش صبح‌گاهی انجام دهد تا این برف‌ها را از اطراف ماشین کنار بزند.‏

این داستان ادامه دارد

۲۱ دی، ۱۳۸۷

تجمع ضد جنگ

سه‌شنبه شب بعد از 20 روز مسافرت برگشتم. آخری‌ها داشت از خودم بدم می‌آمد از اینکه این همه مدت دست به هیچ ‏مقاله‌ای نزدم. 10 روز مونترال پیش معین و مجتبی بودم و 10 روز هم تورنتو پیش فک و فامیل و رضا. بعداً در مورد این ‏مسافرت می‌نویسم. ‏
امروز دانتاون (مرکز شهر) تجمع ضد جنگ غزه بود. دمای هوا با باد حدود منفی 30 درجه بود و مراسم حدود یک ساعت ‏و پانزده دقیقه طول کشید. از شبکه‌های سی‌بی‌سی و سیتی تی‌وی فیلم بردار آمده بود. خیلی جالب بود که نصف بیشتر ‏جمعیت کانادایی (منظور بلوندها هستند نه کله سیاه‌ها). ‏