eXTReMe Tracker

۰۶ آبان، ۱۳۸۶

عقاب

این شعر خیلی قشنگ هست. فکر نکنم کسی بتواند یک مفهوم را به این قشنگی برساند.
گشت غمناک دل و جان عقاب
چو از او دور شد ایام شباب
دید کش دور انجام رسید
آفتابش به لب بام رسید
باید از هستی دل برگیرد
ره سوی کشور دیگر گیرد
خواست تا چاره ناچار کند
دارویی جوید و در کار کند
صبحگاهی ز پی چاره کار
گشت بر باد سبک سیر سوار
گله کاهنگ چرا داشت به دشت
ناگه از وحشت پر ولوله گشت
و آن شبان بیم زده دل نگران
شد پی بره نوزاد دوان
کبک در دامن خاری آویخت
مار پیچید و به سوراخ گریخت
آهو استاد و نظر کرد و رمید
دشت را خط غباری بکشید
لیک صیاد سر دیگر داشت
صید را فارغ و آزاد گذاشت
چاره مرگ نه کاریست حقیر
زنده را دل نشود از جان سیر
صید هر روزه به چنگ آمد زود
مگر آن روز که صیاد نبود
***
آشیان داشت در آن دامن دشت
زاغکی زشت و بد اندام و پلشت
سنگها از کف طفلان خورده
جان ز صد گونه بلا در برده
سالها زیسته افزون ز شمار
شکم آکنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا دید عقاب
ز آسمان سوی زمین شد به شتاب
گفت ای دیده زما بس بیداد
با تو امروز مرا کار افتاد
مشکلی دارم اگر بگشایی
بکنم هر چه تو می فرمایی
گفت ما بنده ی درگاه توییم
تا که هستیم هواخواه توییم
بنده آماده بود فرمان چیست؟
جان به راه تو سپارم جان چیست؟
دل چو در خدمت تو شاد کنم
ننگم آید که زجان یاد کنم
اینهمه گفت ولی با دل خویش
گفتگویی دگر آورد به پیش
کاین ستمکار قوی پنجه کنون
از نیاز است چنین خوار و زبون
لیک ناگه چو غضبناک شود
زو حساب من و جان پاک شود
دوستی را چو نباشد بنیاد
حزم را باید از دست نداد
در دل خویش چو این رای گزید
پر زد و دور ترک جای گزید
زار و افسرده چنین گفت عقاب
که مرا عمر حبابیست بر آب
راست است این که مرا تیز پر است
لیک پرواز زمان تیز تر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ایام از من بگذشت
گر چه از عمر دل سیری نیست
مرگ می آید و تدبیری نیست
من و این شهرت و این حشمت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه
تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافته ای عمر دراز؟!
پدرم از پدر خویش شنید
که یکی زاغ سیه روی پلید
با دو صد حیله به هنگام شکار
صد ره از چنگش کردست فرار
پدرم نیز به تو دست نیافت
تا به منزلگه جاوید شتافت
لیک هنگام دم بازپسین
چون تو بر شاخ شدی جایگزین
از سر حسرت با من فرمود
کاین همان زاغ سیاه است که بود
عمر من نیز به یغما رفته ست
یک گل از صد گل تو نشکفته ست
چیست سرمایه ی این عمر دراز؟
رازی اینجاست تو بگشا این راز
زاغ گفت: ار تو در این تدبیری
عهد کن تا سخنم بپذیری
عمرتان گرچه پذیرد کم و کاست
گنه کس نه که تقصیر شماست
ز آسمان هیچ نیایید فرود
آخر از این همه پرواز چه سود؟
پدر من که پس از سیصد و اند
کان اندرز بود و دانش و پند
بار ها گفت که بر چرخ اثیر
باد ها راست فراوان تاثیر
باد ها کز زبر خاک وزند
تن و جان را نرسانند گزند
هر چه از خاک شود بالا تر
باد را بیش گزند است و ضرر
تا بدانجا که بر اوج افلاک
آیت مرگ بود پیک هلاک
ما از آن سال به سی یافته ایم
کز بلندی رخ برتافته ایم
زاغ را میل کند دل به نشیب
عمر بسیارش از آن گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردار است
عمر مردار خوران بسیار است
گند و مردار بهین درمان است
چاره ی رنج تو زآن آسان است
خیز و زین بیش ره چرخ مپوی
طعمه ی خویش بر افلاک مجوی
ناودان جایگهی سخت نکوست
به از آن کنج حیاط و لب جوست
من که صد نکته ی نیکو دانم
راه هر برزن و هر کو دانم
خانه ای در پس باغی دارم
وندران گوشه سراغی دارم
خوان گسترده ی الوانی است
خوردنی های فراوانی هست
***
آنچه زآن زاغ چنین داد سراغ
گندزاری بود اندر پس باغ
بوی بد رفته از آن تا ره دور
معدن پشه مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل و جان
سوزش و کوری دو دیده از آن
آن دو همراه رسیدند از راه
زاغ بر سفره خود کرد نگاه
گفت: خوانی که چنین الوان است
لایق محضر این مهمان است
میکنم شکر که درویش نیم
خجل از ماحضر خویش نیم
گفت و بنشست و بخورد از آن گند
تا بیاموزد از او مهمان پند
***
عمر در اوج فلک برده به سر
دم زده در نفس باد سحر
بار ها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک طاق ظفر
ابر را دیده به زیر پر خویش
حیوان را همه فرمانبر خویش
سینه کبک و تذرو و تیهو
تازه و گرم شده طعمه او
اینک افتاده بر این لاشه و گند
باید از زاغ بیاموزد پند
بوی گندش دل و جان تافته بود
حال بیماری دق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری ریش
گیج شد بست دمی دیده خویش
یادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر
فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است
دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاینها نیست
آنچه بود از همه سو خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود
بال بر هم زد و بر جست از جا
گفت که: ای یار ببخشای مرا
سالها باش و بدین عیش بساز
تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلکم باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد
شهپر شاه هوا اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالا تر شد
راست با مهر فلک همسر شد
لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و دگر هیچ نبود.
شعر از زنده یاد: "پرویز ناتل خانلری"

۰۳ آبان، ۱۳۸۶

فری کثافت

در ایران که بودم با بچه‌ها به یک ساندویچی رفتیم به نام فری کثافت در عباس‌آباد. اونجا پاتوق بود ملت هر کدوم با ماشین‌های آخرین مدل می‌آمدند و ساندویچ می‌گرفتند و چون فری جا نداشت که بخوری می‌رفتند کنار ماشین خودشون می‌خوردند اینجوری معلوم بود که هر ماشینی مال چه کسی است (ماشین حیف نمی‌شد). این فری کثافت مغازه‌ای بود قدیمی کوچیک و خود فری خان که عکس جوونی‌هاشم زده بود بالای مغازه به کار شریف پول شماری مشغول بود (من این شغل رو خیلی دوست دارم). کارگرهاشم با لباس‌های سفید کثیف مشغول کار بودند. خلاصه ما یه ساندویچ گرفتیم فکر کنم ساندویچ استیک بود و باز فکر کنم حدود 1600 تومان شد. یه نیم کیاو گوشت تو این ساندویچ بود. با بچه‌ها هرچی حساب کردیم دیدیم جور نمی‌شه گوشت کیلویی 8000 تومان گفتیم گوشت خره دیدیم خرم گرونه حداقل 500 تا 600 هزار تومن قیمت یک خره بعدش یک خر مگه چقدر گوشت داره این سوال برای من حل نشد تا آمدم اینجا یه بستنی 4 لیتری دیدم کاکائویی 3 دلار. دیدم شیر کم چرب 2 لیترش سه ونونزده دلاره شیر کاکائو دو لیتری چهار دلاره. خلاصه ما هم یه پاتیل گرفتیم یه 1 ماهی هست هر روز می‌خورم تموم نمی‌شه.

در بعضی شرایط قانون بقای جرم صادق نیست. شما می‌توانید 50 گرم گوشت رو در یک ساندویچ به 500 گرم گوشت برسونید. این جرم اضافه نتیجه انرژی است که صاحب مغازه صرف می‌کند.

در فرآیندهای هسته‌ای جرم (مثلاً راکتورها) در شرایط کنترل شده به انرژی تبدیل می‌شود. ولی تبدیل انرژی به جرم اولین بار در ساندویچ و بستنی 4 لیتری دیده شده است. دانشمندان روی این موضوع کار می‌کنند و تا کنون مقالات زیادی در این زمینه چاپ شده است. برخی از دانشمندان معتقدند این فرایند تنها در محیط‌ها چرک و کثیف رخ می‌دهد.

۲۲ مهر، ۱۳۸۶

آرزو

اعمال بیشتر ما با خواسته‌های ما تفاوت دارد. دنیا یک جریان دارد و اکثر ما را با خود می‌برد چه بخواهیم چه نخواهیم. خیلی سخت است که خود را از این جریان بیرون بکشیم. چون دربیشتر مواقع باعث از بین رفتن زندگی ما می‌شود و باقی ماندن در این جریان باعث از بین رفتن آرزو‌های ما می‌شود. از بین زندگی و آرزوها یکی را انتخاب کردن سخت است. این جریان که ما را با خود می‌برد چارچوب‌های زندگی هستند.

اگر پول می‌خواهی باید کار کنی از 8 صبح تا 4 بعدازظهر. نمی‌توانی ساعت 1 بعدازظهر بیایی خانه بخوابی (مثل خیلی از شهرستان‌های ایران کرمان-شیراز ....)

اگر می‌خواهی درس بخوانی باید کنکور قبول بشوی.

اگر می‌خواهی کنکور قبول بشوی باید آنقدر چند کتاب محدود را بخوانی تا همه درصد‌ها را بالای 90 بزنی.

شاید بگویید که نه اگر کسی آرزوی دست یافتن به علم را داشته باشد می‌تواند از راه‌های دیگر هم بدست بیاورد ولی خودتان می‌دانید سخت است و بعضی وقت‌ها نمی‌شود. اگر کنکور قبول نشی صاف سربازی اینجا 2 سال پرید. بعد یا باید از گشنگی بمیری یا کار کنی. کار بدون مدرک دانشگاهی= حمالی = در مدت کار هیچ چیز یاد نمی‌گیری = وقتی می‌آیی خانه مرده‌ای و نمی‌توانی درس بخوانی.

اگر در این جریان شما به یک دانشگاه خوب راه پیدا کنید فاصله شما با دیگران در زمینه علمی زیاد می‌شود و اصلاً ربطی ندارد که آیا شما واقعاً علاقه دارید یا نه. اگر شما به فرض در رشته مهندسی یک شهرستان دور افتاده قبول شوید (بخاطر یک سردرد کوچک سر کنکور یا علاقه نداشتن به خواندن یک درس مثل معارف) خودتان می‌دانید که قبول شدن شما در کنکور فوق‌لیسانس در یکی از دانشگاههای تهران سخت و گاها نشدنی است چون در آن زمان فاصله شما زیاد شده است. چند نفر از شما دوستانی داشته‌اید که از لحاظ درسی از شما پایین‌تر بوده‌اند ولی به هر دلیلی (می‌خواهید بگویید شانس مخ زنی یا هر چیز دیگر) به یک دانشگاه خوب راه پیدا کرده‌اند و الان از لحاظ دید جامعه، فرصت شغلی و یا حتی علمی از شما جلوتر افتاده‌اند چون شما در این مدت امکانات او را نداشته‌اید.

اگر می‌خواهید پول در بیاورید که راحت زندگی (آرزوی شما راحت زندگی کردن است) کنید باید راحتی زندگی را کنار بگذارید و وقت خود را به کار صرف کنید. خیلی نادر هستند افرادی که از راه‌های غیر متعارف و کلاسیک به اهداف خود رسیده باشند. افرادی مانند بیل گیتس و ادیسون که برای رسیدن به اهداف خود مثلاً 4 سال لیسانس بعد 2 سال فوق و در نهایت 4 سال دکتری نخواندند تا دکتری برق یا کامپیوتر بگیرند و بعد، از این راه یک شرکت بزنند و تازه به دنبال آرزو‌های خود بروند. البته امثال افرادی که با این طرز فکر‌ها (مانند بیل کیتس) کم نیستند که وسط دانشگاه ول می‌کنند تا دنبال اهداف خود بروند و موفق نشده‌اند و در جریان زندگی خفه‌ شده‌اند.

یکی از دوستان می‌گفت که من می‌خواهم بعد از اتمام درسم به یکی از شهرستان‌های به نسبت فقیر ایران بروم و آنجا درس بدهم. این آرزوی دوست من تنها نیست من در طول زندگی از افراد زیادی شنیده‌ام که قصد دارند در روستا یا شهرستان زندگی کنند حتی بعضی از آنها می‌گفتند اصلاً می‌خواهند کشاورز شوند (خودش برق دانشگاه شریف می‌خواند). ولی آیا ممکن است؟؟ بله ممکن است ولی باید قید زندگی راحت را بزند. قید زن و زندگی را بزند. چون در این شرایط کمتر زنی حاضر است زندگی کند اون کسی هم که اول می‌گوید حاضر است با گذشت زمان نظرش عوض می‌شود (مثلاً بعد از بچه‌دار شدن و بخاطر بچه). اگر او هم حاضر بشود چقدر شانس پیدا کردن یک کار در آنجا است؟ اگر آنجا برود آیا دیگر می تواند از شرکت‌های بزرگ پروژه بگیرد. چقدر در سال می‌تواند برای شرکت در یک میتینگ یا کنفرانس خود را به تهران برساند. درسترسی به کتاب و مقاله چی؟ آیا بعد از 3 سال سوادش افت نمی‌کند؟

در زندگی نمی‌شود به سمت خوبی‌ها و راحتی‌های صرف رفت ولی می‌شود به سمت آرزو‌ها رفت. این کار نیاز به ریسک دارد (قیمت اولیه). چرا اکثر افراد بزرگ از قشر پایین هستند؟؟ هیتلر- صدام- ادیسون- اسکار وایت- چارلز دیکنز- جک لندن ؟؟

چون این افراد چیزی برای از دست دادن ندارند. در نتیجه هزینه زیادی برای آن ریسک اولیه نمی‌پردازند. چون وقتی شما خود را از جریان زندگی عادی خارج می‌کنید در ابتدا گذراندن زندگی سخت است و ممکن است تا مرز نابودی پیش بروید.

ولی افرادی که دنبال آرزو‌های خود هستند افرادی موفق می‌شودند. جریان زندگی مانند آوندهای یک درخت هستند هر کسی را به جایی می‌برد یکی را همان توی ساقه یا تنه درخت می‌گذارد و آنهایی که بیشتر در راستای جهت حرکت آوند تلاش می‌کنند به نوک شاخه‌ها و برگ‌ها می‌رساند (افرادی با دانش آکادمیک بالا مثل Ph.D. استاد دانشگاه یا محقق یک شرکت بزرگ). چه بسا خیلی از این افراد بتوانند طول شاخه را نیز افزایش دهند (ثبت اختراع یا چاپ مقالات متعدد). این افراد دانشمندان و استادان دانشگاه‌های فعلی هستند. کسانی که در ماکروسافت کار می‌کنند، افرادی که در ناسا هستند کسانی که استاد دانشگاه MIT یا Stanford می‌شوند یا از آنجا فارغ‌التحصیل می‌شوند. ولی به ندرت فردی پیدا می‌شود که آوند را بشکند و از وسط تنه درخت (علم یا زندگی) شاخه‌ای نو بزند. این افراد امثال جیمز وات هستند نه آقای دکتر فلان که رئیس یک بخش طراحی شرکت B.M.W است و اتفاقاً ایرانی هم است (ایرانی‌ها به این افراد علاقه دارند مثلاً 300 تا ایرانی تو ناسا کار می‌کنند). درست است که ماشین اختراعی جیمز وات 20 کیلومتر در ساعت بیشتر سرعت نداشت (کمتر از اسب) به جاده نیاز داشت، مصرف چوب و آب بالایی داشت، ایربگ نداشت و آینه‌هاش برقی نبود ولی همه اسم جیمز وات را می‌دانند ولی به غیر از کارمندان و چند نفر دیگر کسی اسم آن آقای دکتر را بلد نیست چه بسا (حتماً) سواد آکادمیک این دکتر با وات قابل مقایسه نیست. شاید جیمز وات یک معادله دیفرانسیل ساده را هم نتواند حل کند. برادران رایت در زمینه هوافضا و آیرودینامیک حتی یک مقاله کنفرانس هم نداشتند چه برسد به ژورنال پیپر ولی راهی را باز کردند که اکنون صد‌ها هزار دانشمند در آن زمینه کار می‌کند.

این نظر من است ولی من فکر می‌کنم انسان هرچه بالاتر برود کمتر قدرت ایجاد تغییرات بزرگ را دارد. اگر هم پایین بمانی لزومی ندارد بتوانی تغییری ایجاد کنی.

در ایران اکثر نویسندگان، مجسمه سازان و نقاشان و بازیگران بزرگ دانشگاه هنر نرفته‌اند. هیچ فرد آکادمیکی نمی‌تواند مثل مرادی کرمانی بنویسد چون مغزش شکل دهی شده‌است و این اشکال برای مردم تکراری هستند مردم دنبال شکل‌های نو هستند. اگر می‌خواهی دیوار صوتی را بشکنی نباید در راه بهبود ملخ هواپیما باشی (چون از راه تئوری ثابت می‌شود با این ملخ‌ها به سرعت صوت هم نمی‌توانی برسی) باید موتورجت را اختراع کنی. نباید برای چراغ موشی حباب بگذاری باید لامپ را اختراع کنی.

فرش ایران در کل دنیا معروف بود. در آن موقع نه دانشگاهی بود نه تکنولوژی برای بافت فرش ماشینی. الان به حمدا... به قول پدرم 4 5 تا دکتری در زمینه فرش می‌توانی بگیری از الیافش گرفته تا طراحی و رنگش ولی دریغ از فرش ایرانی.

۲۰ مهر، ۱۳۸۶

اعتصاب








امروز دانشگاه کارمندها اعتصاب بودند. تمام سطل‌های آشغال پر شدن. کافی شاپ دانشگاه تعطیل شده در نتیجه 75 درصد کانادایی‌ها خمار هستند چون کافی خونشان افت کرده.

ملت اعتصاب کننده از روی خط عابر رد می‌شوند و دوباره برمی‌گردند و نمی‌گذارند ماشین‌ها عبور کنند و چون حق با عابر است ماشین‌ها باید بایستند حتی اگر این افراد 20 دقیقه در حال عبور باشند. اگر ایران بود طرف گازش رو می‌گرفت همه رو زیر می‌گرفت می‌رفت.


چند روز پیش رفته بودم روی یکی از سد‌های منی‌توبا که 150 کیلومتر با شهر فاصله داشت. خیلی طبیعت قشنگی بود. نامرد‌ها رودخانه که ندارند دریاچه است 7 تا 11 متر عمق دارند. وسعتش هم مثل دریاچه است. اصلاً جریان ندارد فقط بعضی جاها که باریک می‌شود جریان دارد. ملت هم یکی یک دانه هواپیما که روی آب فرود می‌آید و یک ویلا لب دریاچه یا همان رودخانه.

خیلی جالب است چون یک قسمت سرعت رودخانه بالا بود قایق را آب با خودش می‌برد. در این موقع آدم فکر می‌کند که دیواره سد دارد نزدیک می‌شود حس نمی‌کند که خودش دارد حرکت می‌کند آخه قایق خلاف جریان داشت حرکت می‌کرد و آدم انتظار ندارد سرعت آب از قایق بیشتر باشد.

۱۴ مهر، ۱۳۸۶

سرم شلوغه

این مدت کلی سرم شلوغه. 2 تا درس دارم با کلی تمرین. البته یکی‌ از درس‌ها توربولانس هست که باهاش مشکل ندارم ولی دومی optimization هست که من اصلاً تو این زمینه کار نکردم. البته اینم مشکل نیست مشکل اینه که تو این درس فقط من هستم و استاد که بازم مشکل نیست. مشکل این هست که استاده چینی هست که این هم مسئله مهمی نیست. به من می‌گوید برو این بخش رو بخون هفته بعد بیا اگه مشکلی داشتی یا جایی رو نفهمیدی من توضیح بدم. با این کارش هم مشکل ندارم. بجای 3 ساعت نیم ساعت درس می‌دهد (رفع اشکال) که این هم اشکالی ندارد. مشکل من این هست که باید یک پروژه تعریف کنم که هم به پروژه خودم (Kinetic Turbine) ربط داشته باشد هم بشود Optimum کردش. این مشکل هست. آخه برای Optimum کردن لازم است تا یک سری معادله برای مسئله داشته باشی که حل کنی که تو سیالات و به ویژه این کار من مشکل است (نمی‌شود) این کار را کرد. البته خودش گفته که خوب نمره می‌دهد فقط کافی است یک ژورنال بدهم!!!

این چند روزه (یک ماهه) اصلاً غذا درست نکردم همه موادم دارد فاسد می‌شود. خدا این برادران دینی را که در این مدت غذای ما را تامین کردند 100 در دنیا و 1 در آخرت اجر دهاد.