eXTReMe Tracker

۰۴ مهر، ۱۳۸۶

پاییز








اینجا کم کم پاییز داره شروع می‌شود یا بهتر بگویم شده است. اکثر پرنده‌ها تو دو هفته گذشته رفتند طرف مناطق گرم الان دیگه فقط تک و توک پرنده مهاجر که بیشترشان مرغابی هستند باقی مانده است.


می‌خواهم از زندگی اینجا بگویم:
1-نون درست حسابی که ندارند همه‌اش نون تست هست که قیمت آن هم حدود 2 دلار است. اینجا نون از گوشت و مرغ گرون‌تر هست. نیم کیلو گوشت چرخ‌کرده حدود 4 دلار می‌شود که چند وعده را جواب می‌دهد. مرغ هم یک بسته‌اش که حدود 3 تا سینه دارد همین 4 دلار می‌شود. اگر می‌خواهید نان ارزون بگیرید، در فروشگاه‌ها اون نون‌هایی که تاریخ مصرف‌‌شان تا فردا است را ارزان‌تر می‌دهند حدود 1 دلار که می‌شود گذاشت تو فریزر تا بیشتر بماند.
2- فروشگاه که می‌روم همه‌اش قیمت‌ها را چک می‌کنم چون باید بدونید چی را کجا بخرید که ارزان‌تر باشد. بعضی وقت‌ها از خودم بدم می‌آید شدم مثل این زن‌های خانه‌دار بین قفسه‌های فروشگاه‌ها می‌گردم قیمت‌ها را چک می‌کنم جنس‌ها را نگاه می‌کنم فکر می‌کنم چی نیاز دارم چی زیاد دارم....
3- نکته بعد بلیط اتوبوش است که تو تورنتو بین 75/3 تا 75/2 دلار است که دانشجویی می‌شود 86/1. بلیط مترو 75/2 دلار است که دانشجوییش می‌شود 85/1 دلار. اینجا تو منی‌توبا بلیط 2 دلار است. بچه‌ها بعضی‌ها ماهیانه می‌گیرند (یک ماه نا محدود) 54 دلار. اینجا اکثراً دوچرخه دارند.
4- ماشین که پول زور هست. یکی از بچه‌ها یک ماشین خرید 2500 دلار برای بیمه یک‌ ساله حدود 1000 دلار پول داد تازه اگر بیمه را فصلی یا ماهیانه بکنید خیلی گرون‌تر می‌شود. یعنی شرکت بیمه سر هیچ‌چیز دوساله پول یک ماشین دست دو را در می‌آورد ولی شرکت ماشین‌ساز با این همه کارگر و مهندس.... همیشه پول و راحتی در کار‌های خدماتی و دلالی است. زحمت را کشاورز می‌کشد پول را دلال می‌خورد. بنزین هم الان لیتری حدود 1/1 دلار است. اولش 95/0 دلار بود.
5- اینجا مسافرت با قطار اتوبوس یا هواپیما زیاد فرقی ندارد. از تورنتو به وینیپگ با هواپیما از 200 دلار تا 500 دلار می‌شود. این بستگی به این دارد که کی بلیط بگیرید. اگر 10 20 روز زودتر بگیرید ارزانتر است روز قبل از پرواز گرانترین قیمت را دارد. تازه بسته به اینکه پرواز ساعت چند باشد قیمت تغییر می‌کند.
6- اینجا یک سری فروشگاه دارد که اجناس دسته 2 می‌فروشند از دوچرخه گرفته تا لباس زیر. ملت هم کلی می‌خرند. به غیر از این مردم روز‌های شنبه و یک‌شنبه وسایل اضافه خودشان را در خانه‌ها می‌فروشند. مثلاً یک دچرخه نو بین 100 تا 600 دلار قیمت دارد که دسته دو بین 10 تا30 دلار. البته اکثراً مشکل دار هستند. چون اینجا هوا سرد است در زمستان برای آب کردن یخ زیاد نمک استفاده می‌کنند که باعث می‌شود اکثر ماشین‌ها و دوچرخه‌ها زنگ‌زده هستند.
7- این پسره تو Lab من یک خالکوبی روی دستش دارد که می‌خواهد با لیزر پاک کند می‌گوید 1 سال طول می‌کشد 24 ساعت روی دستش پماد می‌زند و زخم است (در اثر لیزر). از پرسیدم چرا می‌خواهی پاکش کنی گفت این شکل یک حلقه است که برای دوست دختر قبلیم بود حالا طلاق (دقیقاً لفظ طلاق را گفت)گرفتیم و احتمالاً بخاطر دوست دختر جدیدش دارد این کار را می‌کند.
8- اینجا نا مرد‌ها هر چیزی که به شما می‌فروشند یک خروار Document همراهش می‌دهند حالا کی می‌رسد این‌ها را بخواند؟ اگر هم نخوانی بعد اتفاقی بیافتد می‌گویند ما که گفته بودیم. برای همین است خیلی‌ها برای تمام کار‌های مالی خود وکیل می‌گیرند که عمرشان را صرف خواندن این مزخرفات که 95 درصد هم بی‌ربط هستند نکند. اینجا روی هر وسیله‌ای هم 27 تا هشدار و اخطار و مراقب باشید است. آدم گیج می‌شود. جالب هست که حتی روی لیوان‌های کافی هم می‌نویسند داغ است مراقب باشید.
9- اینجا هم مثل ایران جنگل‌ها را می‌فروشند تا خانه بسازند. این ‌هم یک عکس از آگهی فروش یک قطعه جنگل با نقشه زمین.








۲۹ شهریور، ۱۳۸۶

دانشکده

اگر بخواهم افراد دانشکده را توصیف کنم اول باید از دفتر دانشکده شروع کرد که تمام کار‌های حل تمرین و گرفتن واحد برعهده آنها است. از در دفتر دانشکده که وارد می‌شوید در سمت چپ یک میز قرار دارد که پشت آن یک خانوم سیاه 50 ساله با مو‌های فرفری وز کرده قرار دارد. در این روز‌ها یک ژاکت می‌اندازد روی تنش و معمولاً هر وقت شما وارد بشوید دارد با تلفن با فک و فامیل صحبت می‌کند. روز‌های اول شاید به این فرد نیاز داشته باشید تا شما را راهنمایی کند و بگوید اتاق فلان کس کجا است ولی بعد که خودتان یاد گرفتید سعی کنید زیاد مزاحم تلفن کردن او نشوید گناه دارد. انتظار نداشته باشید آنقدری که پشت تلفن وقت می‌گذارد برای شما هم وقت بگذارد.

روبروی در ورودی اتاق دفتر دانشکده مسئول کار‌های دانشجویان Graduate قرار دارد. این فرد یک زن 50 یا 55 ساله هندی به نام کسوم است که بالای 130 کیلو وزن دارد. همیشه یک لباس بلند هندی تنش هست مثل لباس خواب. آرام، متین و کم حرف است. جزو معدود افرادی بود که اسم من را برای بار اول فهمید و گفت که شبیه اسم‌های هندی است.

فردی که مسئول حل‌تمرین‌ها است زنی است کانادایی با دسیپلین 45 ساله. آدم خوبی است. اینجا از ایران بدتر است. اگر با کسی کار داشته باشی صبح که نیست. ساعت 10 تا 11 کافی هستند 12 تا 1 نهار 5/2 تا 5/3 کافی عصرگاهی. اگر بروید دفتر و ببینید کسوم نیست و از این خانوم سیاهه دم در بپرسید کجاست و بگوید الان رفته می‌آید با توجه به وزن و سرعت کسوم شما می‌توانید با تخمین خوبی بگویید تا 20 دقیقه آیند نمی‌آید.

مسئول کامپیوتر دانشکده هم مثل مسئول‌های کامپیوتر در ایران، هیچ وقت اتاقش نیست. کل مو‌هایش سفید است ولی سنش به 60 نمی‌رسد، چشمایی شیطان دارد. هروقت می‌بینیدش از شلوغی سرش گله دارد و می‌گوید کل کار‌های دانشکده رو دوش من است. همیشه کارها یادش می‌رود پس اگر می‌خواهید کارتان انجام شود باید گیر 3 پیچ بدهید.

استاد من: یک کانادایی فرانسوی‌الاصل هست. هرکس را که دیدید با شلوارک تو دانشگاه راه می‌رود و سنش بالای 35 است شک نکنید استاد من است. صورتی گرد و تپل با لپ‌های قرمز دارد. معمولاً فکر می‌کنید مست است، آدم باحالی است قبلاً یک شرکت نرم‌افزاری داشته. فرصت را برای مست شدن از دست نمی‌دهد. صدمین سالگرد دانشکده مهندسی آبجو و مشروب مجانی سرو می‌کردند. من استادم را ساعت 4 بعدازظهر در حالی که مست بود و مخ من و یکی دیگه از بچه‌ها رو به کار گرفته بود دیدم و بعد که رفتم و ساعت 6 برگشتم دیدم هنوز داره می‌خورد.

استاد‌های دیگر دارای خصوصیت‌های مختلف هستند ولی نکته مشترک همه آنها این است که از من بیش از آنکه از درس و پروژه بپرسند از احمدی‌نژاد می‌پرسند. همه‌شان عاشق احمدی‌نژاد هستند. یکی‌شون سر کلاس که 5 نفر دیگر هم بودند در وقت کلاس داشت 20 دقیقه با من از اوضاع ایران حرف می‌زد. یکی‌ دیگه که کانادایی هست تی‌شرت چگوارا می‌پوشد. انگار بحث‌های سیاسی را به موضوعات علمی ترجیح می‌دهند (به غیر از استاد من که اصلاً در این باره‌ها صحبت نمی‌کند).

همکارهام هم دو تا کانادایی هستند. بچه باحال هستند ولی تفریح و موضوعاتی که حرف می‌زنند در مورد متن Bible به زبان لاتین، حرف زدن به سبک راننده کامیون‌ها و از این چیزا است.

۲۴ شهریور، ۱۳۸۶

تغییر ناگهانی

یکی از دوستان در مورد تغییر افراد در محیط‌های جدید پرسیده بود. من با تغییر مخالف نیستم بلکه می‌گم تغییر باید آهسته باشد نه ناگهانی وگرنه ضرر دارد. فرقی هم ندارد این تغییر به سمت مثبت است یا منفی.
برای هر تغییر لازم است تا قبل از آن تمام جوانب را در نظر گرفت چون فقط تقلید کورکورانه از هر کار باعث می‌شود ضرر کنیم. مثلاً اینجا رختکن مرد‌ها و زن‌ها جدا است (در استخر و Gym) بعد اینها که می‌خواهند دوش بگیرند تمام لباس‌ها شون را در می‌آورند و لخت می‌روند دوش بگیرند. اصلاً هم خجالت نمی‌کشند و کسی هم نگاهشان نمی‌کند. ولی وقتی یکی از این خارجی‌های تازه آمده (مثل چینی‌های جدید) وقتی می‌خواهند این کار را تقلید کنند معلوم است که کل حواسشون به اطراف است. در صورتی که خود کانادایی‌ها وقتی این کار را می‌کنند برای راحتی خودشون است پس چرا باید آدم کاری را انجام بدهد که تحت فشار باشد؟؟ آره اگر زمانی آدم به آن حد رسید که دیدش مثل کانادایی‌ها شد و برایش مهم نبود آنوقت آن کار را بکند کسی بهش ایراد نمی‌گیرد. این من را یاد ایرانی‌هایی می‌اندازد که برای جلب توجه در ایران در اوج گرما تابستون کراوات می‌زدند (با کلیت کراوات مشکل ندارم چون خودم هم زدم) در صورتی که اینجا به‌غیراز برخی مراسم رسمی کمتر آدم کراواتی دیده می‌شود.

راه حل: برای استفاده از دوش بعد از Gym لازم نیست کل لباس‌هامون را در بیاوریم بلکه می‌شود یک مایو با خود برد و با اون دوش گرفت.

انسان باید ابتدا هدف خود را مشخص کند بعد کم کم به آن سمت برود. اول آدم‌ها فقط ظاهر را می‌بینند و آن را می‌خواهند. مثلاً یک ماشین شیک می‌بینند آن را می‌خواهند، کافی است تلویزیون یک برنامه علمی نشان بدهد و درباره فیزیک کوانتوم همه می‌خواهند دانشمند شوند. من یادم هست در سال‌هایی که تلویزیون کارتون فوتبالیست‌ها رو نشون می‌داد تو هر کوچه‌ای 3 4 تا دروازه فوتبال به راه بود. نفس کار خوب است ولی پشت آن فکر لازم است تا انرژی ملت هدر نرود بلکه هدفمند باشد (آخرش هم از تیم زیر 23 سال ژاپن ببازیم). این مشکل در کشور ما خیلی زیاد است، زندگی‌های تخیلی تصورات بدون پشتوانه نمونه این مشل را می‌توانیم تو انتخاب رشته‌های صوری دید، یک سال همه می‌خواهند بروند برق سال بعد عمران بعد معماری می‌آید رو بورس سال بعد با نشان دادن چند تا فیلم تخیلی همه به سمت IT و کامپیوترمی‌روند با این خیال که می‌توانند همه گاوصندوق‌ها را باز کنند یا به سیستم امنیتی پنتاگون راه پیدا کنند. شاید همه فکر کنند که این موضوع مربوط به دیگران است و خودشان را عاقل می‌دانند ولی با کمی فکر می‌بینیم همه ما تا حدی این مشکل را داریم. تازه بعدشم می‌خواهیم حداکثر یک ساله به نهایت آن هدفشان برسند و بعد بروند دنبال یک کار دیگر.
بابا خود پیغمبر هم همه دستورات اسلام را باهم شروع نکرد. در 23 سال ذره ذره کاملش کرد. خیلی از دستورات دین در طول این مدت تغییر کرد از جمله احکام:
جهاد
روزه
مشروب
آره برای ما که از بچگی تو محیط اسلامی بوده‌ایم ممکن است انجام این کارها آسان باشد ولی برای یکی که تازه در 20 30 سالگی می‌خواهد این کار را شروع کند سخت است. همین‌طور برای کار‌های دیگر نباید در خود تغییر ناگهانی ایجاد کرد چون اثر منفی دارد. کسی که تا حالا مشروب نخورده بیاید همون 3 4 ماه اول مست کند. خوب بابا حداقل با آبجو شروع کن کم‌کم.

خیلی زشت هست که تو هواپیما هنوز تو فرودگاه مهر‌آباد هستیم ملت می‌روند تو توالت‌ها و یک تغییر تیپ 180 درجه‌ای می‌دهند حتی نمی‌گذارند به مقصد برسند. یا اینکه اول از برداشتن روسری شروع کنند بعد رسیدند اونجا سر فرصت هر کاری می‌خواهند بکنند. یا اینقدر مشروب در هواپیما سفارش بدهند که مهماندار بهشون تذکر بدهد که دیگر نمی‌تواند برایش مشروب بیاورد (چون اینجا کسی مست کند برای فردی که به آن فرد مشروب داده خیلی مسئولیت دارد. مثلاً اگر من خانه شما مست کنم و بعد بزنم با ماشین یکی را بکشم شما مسئول کار من هستید.).

اول جمع آوری اطلاعات بعد فکر و تحلیل بعد ایجاد تدریجی فرهنگ کار بعد رفتن به سمت نهایت کار

۲۳ شهریور، ۱۳۸۶

دین


امروز دوم ماه رمضان است. سه روز پیش از یکی از این بچه‌های عرب پرسیدم که ماه رمضان فردا است یا پس‌فردا گفت احتمالاً پس‌فردا من گفتم برای اینکه مطمئن باشم از فردا روزه می‌گیرم. اون گفت که این کار از نظر ما (سنی‌ها) کار خوبی نیست که روز قبل از ماه رمضان روزه بگیری. فکر کردم دیدم راست می‌گوید همانطور که روزه گرفتن در عید فطر درست نیست این کار هم درست نیست چون باید مشخص باشد که داری برای ماه رمضان روزه می‌گیری.

راستی این برادر "عزالدین" هم تو زرد در آمد. ایشان که خودش از ایرانی‌ها ایراد می‌گرفت که چرا اینجوری هستند و چرا اون جوری هستند معلوم شد که خودش اولاً دنبال دختر‌ها است. چند روز پیش دیدمش که در حال مخ زدن یک دختر کره‌ای بود، همچین که نماز هم بی‌خیال شد تازه این که ادعا اسلام می‌کرد دیدم که با این دختره داره مرغ هم می‌خورد. بعد خودش گفت چون که روش کشتن اینها مثل خودمون هست پس مشکل نداره. دلم براش سوخت چون دختره رو بهش زهر کردم همش حواسش به من بود. من نمی‌دونم اینا که مذهبی هستند چرا اینجوری هستند. چند وقت قبل هم که انجمن Graduate Student داشت دانشگاه رو نشان می‌داد یه دختر بنگلادشی با حجاب هم جزو دانشجو‌های جدید بود. یه پسره هندی هم جزو کسانی بود که داشت دانشگاه را نشان می‌داد (از قدیمی‌ها) این دختره در مدت کمتر از 20 دقیقه مخ پسره رو زد. همچین بهش چسبیده بود و جدا نمی‌شد که انگار 10 سال همدیگر را می‌شناسند.

این هم خونه‌ای من که بچه نیجریه هست خفن حزب‌الهی است.

الکل نمی‌خورد

هر یک شنبه کلیسا است

حتی اگر تلویزیون یک زن نشون بده که کم لباس داره نگاه نمی‌کند.

تازه کلی از Bible رو هم از حفظ هست.

ازش در مورد 3 تا خداشون پرسیدم.

گفت که یکی که خود خداست. یکی دیگه اون خدایی هست که وقتی می‌خواهد با انسان رابطه پیدا کند ظاهر می‌شود مثل همانی که به موسی ظاهر شد. یا خود حضرت عیسی که چون پدر نداشت پس پدر واقعی اون خداست. این خدایی که به انسان ظاهر می‌شود را پسر خدا می‌گویند و مختص حضرت عیسی نیست. حضرت عیسی یک جلوه از وجوه پسر خداست. و یکی دیگه "روح القدوس" که انگلیسیش می‌شود “Holy sprit” که این خدایی هست که حرکت می‌کند از جایی به جای دیگر می‌رود و جهان را خلق می‌کند باد را به حرکت در می‌آورد و از این کارها.

یک نکته جالب دیگر اینکه اینها اعتقاد دارند که وقتی آدم از بهشت اخراج شد در اختیار شیطان قرار گرفت و برای اینکه دوباره پیش خدا برگردد هرچه هم کار خوب انجام دهد باز باید مجازات آن کار اشتباه اولیه خود را پس دهد. حالا چون خدا مهربان است خود این مجازات را تحمل می‌کند و برای این کار در قیامت مسیح بجای ما می‌رود جهنم تا ما بتوانیم به بهشت برویم. برای همین اینها کلی در کلیسا برای عیسی که قرار است بار گناهان ما را به دوش بگیرد دعا می‌کنند.

امروز دانشکده مهندسی دانشگاه ما 100 ساله شد. کلی از دانشجو‌های سالهای قبل آمده بودند. از سالهای 1955، 1973 و... . به همین مناسبت شیرینی، شربت، میوه، آبجو و مشروب می‌دادند. من که روزه بودم داشتم حرص می‌خوردم. تازه ساعت 5 عصر هم قرار بود انجمن Graduate student غذا بدهد. اینجا 2 تا مسئله مطرح بود:

اسلام

ایران

من هر کاری می‌کردم ولی باز ایرانی بودم و نمی‌توانستم به راحتی از غذای مجانی بگذرم. برای همین 5 تا بشقاب میوه و شیرینی به Lab خودم بردم برای افطار، ساعت 5 هم رفتم 2 تا ساندویچ و 2 تا نوشابه گرفتم نگه داشتم برای افطار (اینجا الان حدود ساعت 20 اذان هست). یه عکس هم از این غنائم گرفتم.

۱۷ شهریور، ۱۳۸۶

تفریح

بعد از نطق غررای امام جمعه من که دیگر وقت نهار نداشتم ماندم دانشگاه تا ساعت 3 بشود. Office هم که یه 3 روزی است بوی دود می‌دهد از این پسره Jermy که بچه Winnipeg هست پرسیدم این دود مال چی هست گفت مزارع را آتش زده‌اند. اینجا بیشتر مردم کشاورز هستند (نه مردم شهر). ساعت 3 Graduate Student دانشگاه را به بچه‌های جدید نشان می‌داد کلاً از بچه‌های جدید 10 نفر آمده بودند یه 10 نفری هم از بچه‌های قدیمی بودند که قرار بود توضیح بدهند که 2 نفرشون ایرانی بودند. رفتیم که دانشگاه رو ببینیم. یه پسره چینی افتاده بود دنبال من هی از علی دایی تعریف می‌کرد. کشت منو، منم که کشته فوتبال مخصوصاً فوتبال ایران با این بازیکن‌های حرفه‌ایش سرم رفت. پسره رو انگار از وسط کوچه‌های پکن در حال بازی با توپ پلاستیکی برداشتن آوردن کانادا. برای اینکه از دست این پسره در بروم و هم برای تقویت زبان رفتم با یکی که از Ontario آمده بود صحبت کردم. اونم بچه کشاورز بود. دغدغه‌اش آلودگی محیط زیست بود. که چرا ملت می‌روند کنار دریاچه‌ها خانه شخصی می‌سازند (تازه اینجا کلی دریاچه دارد و اهمیت ندارد) وقتی که برایش توضیح دادم که ما در کشورمان آنقدر دریاچه نداریم و آنهایی هم که داریم مثل دریای خزر 95 درصد شخصی است و 5 درصد آزاد است دیگه ساکت شد. ما که از کشوری آمدیم پر از تنش، آلودگی و... این چیز‌های برایمان عادی است. مثلاً اینجا حدود 4 روز هست که هر روز صبح که دارم صبحانه می‌خورم اخبار اعلام می‌کند که مردم و پلیس هنوز دنبال Jessica کوچولو که گم شده هستند و یا سگ خانوم Ormiston گم شده و به یادش شمع روشن کرده و دولت برای درمان افسردگی این خانم یه تیم روانپزشکی فرستاده. حالا در کشور ما در اخبار 60 ثانیه آن هم در قسمت‌های آخر و بی‌اهمیت می‌گوید در جاده شیراز فسا اتوبوس با تریلی برخورد می‌کند و 32 نفر از هموطنان ما کشته می‌شوند.
آخر برنامه نشان دادن دانشگاه باربکیو بود که من بیشتر برای همین قسمتش آمده بودم. وقتی رسیدم به باربکیو تمام بروبچه‌های ایرانی را دیدم که قبل از من جا گرفته‌اند (ما ایرانی‌ها این موقعیت‌ها را از دست نمی‌دهیم چون به قول بچه‌ها پول نفت خودمون هست!!!). اتفاقاً یکی از کسانی هم مشغول کباب کردن بود استاد بهزاد، Scientist بود که کلی هوای ایرانی‌ها را داشت.
بعد از باربکیو با بچه‌ها رفتیم شهر (Downtown) یه Hot Chocolate خوردیم و از آنجا هم رفتیم سینما. کلی به علی آقا و خانمش زحمت دادم.
بعداً در مورد فرهنگ و تفریحات مردم Winnipeg می‌نویسم ولی فقط این نکته را بگم که خدا چمن را از این ملت نگیرد. 24 ساعت با این ماشین چمن‌زنی دارند چمن‌های جلوی خانه‌ را کوتاه می‌کنند. ما ایرانی‌ها نمی‌رسیم هفته‌ای یک بار ریش‌هامون را بزنیم.

مثل اینکه برای گذاشتن Comment مشکلی وجود دارد و نمی‌شود آدرس Web log را در آن نوشت. فعلاً کسانی که می‌خواهند Comment بنویسند می‌توانند آدرس Web log را داخل همان متن و در آخر بنویسند.
با خبر شدیم که اخوی در رشته پزشکی دانشگاه آزاد و زمین‌شناسی دانشگاه ملی قبول شده‌اند که حسابی خدمت خودم و خانواده خودم تبریک عرض می‌کنم.

نماز جمعه

دیروز حدود ساعت 1:30 بود گفتم از Office می‌روم نمازم رو با برو بچه‌های بسیج مسجد دانشگاه Manitoba می‌خوانم بعدش تیزی می‌روم خونه نهاری می‌خورم تا 3 برمی‌گردم دانشگاه چون 3 می‌بایست جایی می‌رفتم. رفتم نماز خونه یه 10 دقیقه نشستم دیدم برادر شاهین بلند شد و رفت به منبر. این برادر شاهین بچه بدی نیست ولی یکم رادیکال هست و قیافه خفنی هم داره. شاهین اهل بنگلادش با ریش 15 سانتی وز کرده کم پشت،صورتی سبزه مایل به سیاه و پیشانی پینه بسته هست. تازه آمده Manitoba قبلاً ساسکاچوان بوده و دارد شیمی می‌خواند. اسمش فقط شاهین نیست چون برو بچ عرب "عبدالقادر" صداش می‌کنند.
اول قرار بود که 3 4 دقیقه حرف بزند که این 3 4 دقیقه شد 45 دقیقه من که از همه جا بی‌خبر تازه فهمیدم استاد شاهین منبر نماز جمعه رفته. حالا این امام جمعه هی سوره "والعصر" رو می‌خواند و معنی اون رو به انگلیسی می‌گوید بعد تفسیر می‌کند بعد دوباره بر می‌گردد خط اول و دوباره از یه دیدگاه دیگر تفسیر می‌کند. کلی با حرارت صحبت می‌کرد. برادران عرب تحت تاثیر قرار گرفته بودند و همه سرهاشون پایین بود و به فکر اعمال خودشون بودند و محاسبه می‌کردند ببینند آخر سر بهشت می‌روند یا جهنم. منم گرسنه هی ساعت رو نگاه می‌کردم هی به این برادر خطیب تو دلم فحش می‌دادم که زودتر تمام کند.
اما تفسیر کردن خیلی باحال هست. حتی بعضی وقت‌ها تفسیر کننده را هم به وجد می‌آورد. خودش از خودش خوشش می‌آید. نکته دیگری هم که هست آدم‌ها می‌توانند برای همه چیز دلیل بیاورند. مثلاً این برادر شاهین سوره والعصر را به زور به عمر ربطش داد در صورتی که در ایران به راحتی از همین سوره می‌توانند کافر بودن عمر را ثابت کنند. من پروژه فوق لیسانسم Experiment بود برای همین با این کار آشنایی زیادی دارم. در Experiment شما یه پدیده می‌بینید و بعد باید آن را تفسیر کنید که چرا این پدیده رخ داده. یکی از استاد‌های دانشگاه شریف می‌گفت ستاره شناسان یک ستاره جدید کشف کردند بعد یک حاج‌ آقایی (آخوند) برای اینکه ثابت کند قرآن کتابی کامل هست و همه چیز را می‌شود در آن پیدا کرد، تفسیر کرد که طبق این آیه قرآن به وجود این ستاره اشاره کرده‌است. بعد از چند ماهی ستاره‌شناسان اعلام کردند که اشتباه کرده‌اند و این ستاره وجود ندارد. این استاد می‌گفت بعد از این ماجرا ما ماندیم با این قرآن چکار کنیم، قبولش کنیم یا نه.

۱۳ شهریور، ۱۳۸۶

مسابقه:‏

هرکس بتواند به این دو سوال جواب دهد برنده جایزه 1 هفته اقامت رایگان در لاس‌وگاس آمریکا به همراه یک بلیط مشهد می‌شود.
1- این رودخانه چطور از آمریکا به کانادا می‌آید پس این وسط جاذبه زمین چی ‌می‌شود؟؟
2- حالا که داره این طرفی می‌آید (به سمت شمال) کدام قسمت رود‌خانه بطور معمول پرعمق‌تر است؟؟ شرقی یا غربی؟؟

رود مقدس




یک نکته آموزشی در باب زبان ژاپنی: این ژاپنی‌ها بجای عزیزم و یا Dear می‌گویند son مثلاً الان تو خونه اسم من Amir son هست. صاحب خانه Joy son و الی آخر. اگر یادتان باشد در دوران کودکی کارتنی نشان می‌داد با نام " ایکیو سان"، این سان آخر جزو اسم این بیچاره نبود اسمش همون "ایکیو" خالی بود.
دو روز پیش یک‌شنبه با Joy son (صاحب‌خانه) رفتیم کلیسا. جالب بود کلیسا‌های اینجا مثل مساجد ما موقع نماز عید فطر می‌ماند. هرکدامشان یک ساعت بخصوص شروع می‌کنند. اول رفتیم یه کلیسا نزدیک ساعت 10:30 بود دیدیم مراسم تمام شده گفتند 9 شروع شده است (حاج آقا شون سحر خیز بوده بعد از نماز صبح نخوابیده و مشغول مستحبات بوده). رفتیم یک کلیسا دیگه که بزرگتر هم بود دیدیم تازه ساعت 11 شروع کرده. راستی اگه آمدید کانادا اصلاً پول برای کنسرت یا دیسکو ندهید ضرر می‌کنید. بجاش یک‌شنبه‌ها بروید کلیسا. اینجایی که ما رفتیم 2 طبقه بود وقتی ما رسیدیم پایین پر شده بود (شهر مذهبی) رفتیم لژ نشستیم. دیگه جاتون خالی بزن و برقص. گیتار برقی می‌زدند و می‌خوندند. بعد یک گروه آمد و 2 تا دختر جوان شروع کردند شعرهای مذهبی رو خوندن مردم هم به احترام این اشعار پا شده بودند و قر می‌دادند. ملت با هر تیپی اونجا می‌توانستی پیدا کنی کراواتی، شلوار لی، دامن 15 سانتی، دامن 80 سانتی، با روسری و بی روسری.
حالا نمی‌دونم این خوبه یا بد ولی اینجا همه کاری می‌کنند بعد یک‌شنبه می‌آیند کلیسا با شعر همه گناهان شون را می‌دهند عیسی بیچاره حمل کند. بعد هم از عیسی برای این کار تشکر می‌کنند (البته خودمون هم از این چیزا زیاد داریم مثل شب قدر، گریه و عذاداری برای امام حسین و حج ... که کل گناهان را یک شبه پاک می‌کند). حتی یک‌بار تو تلویزیون بحث همجنس گرایی بود. مجری از پدر روحانی پرسید از نظر شما کسی که همجنس باز هست می‌تواند بیاید کلیسا یا نه که اون گفت آره. یعنی انجا همه میان کلیسا و کلیسا مخصوص آدم‌ها خاصی نیست. این موضوع را نه تایید می‌کنم نه رد. ولی اگر من بودم نمی‌گذاشتم بیان.از وسط شهر ما یک رودخانه رد می‌شود که خیلی مقدسه. چون از آمریکا سرچشمه می‌گیرد. باور می‌کنید! این آب از آمریکا می‌آید. یادمه وقتی که ایران بودم تو شرکتی که کار می‌کردم وقتی قطعات هواپیما را می‌آوردند چون اکثراً از آمریکا می‌آمد و برای اینکه ضربه نخورد در بسته بندی‌های حباب‌دار بودند. وقتی که قطعات را باز می‌کردیم با بچه‌ها دور آن جمع می‌شدیم بعد دماغ‌هامون رو نزدیک این حباب‌ها می‌آوردیم بعد می‌ترکاندیم. چون توی آمریکا باد شده بودند و هوای آنجا می‌گویند اثرات درمانی بالایی دارد. حالا بعد از باد آمریکا در ایران، اینجا به آب آمریکا هم رسیدم فقط مانده خاکش که ان‌شاا... در آینده نزدیک.
من فکر کنم سرخ‌پوست‌ها و سیاه پوستان بیچاره از طریق همین رودخانه‌ها آمدند کانادا (مثل داستان هاکل بریفین) تا زندگی بهتری داشته‌باشند. بدبخت‌ها فکر می‌کردند اینجا راحت هستند. ولی یک نکته‌ای که هست این هست که هیچ آدمی خوشبخت نمی‌شود مگر اینکه زحمت بکشد و بخواهد. این سرخ‌پوستان در حال حاضر هم در فلاکت در شهر‌های کانادا زندگی می‌کنند. اکثراً دائم‌الخمر و معتاد هستند. با فرار کردن از یک کشور به کشور دیگر کسی خوشبخت نمی‌شود. سرخ‌پوستان را در آمریکا اذیت می‌کردند و می‌کشتند ولی در کانادا با احترام و آرام آرام می‌کشند بطوری که خودشان هم نمی‌فهمند چطور شد که اینطور شد. دلیل ان هم تنبلی آنها است. نگاه کنید در آن موقع که آمریکا کشف شد این مردم هنوز ابتدایی زندگی می‌کردند که خود نشان از تنبلی این قوم دارد. در حال حاضر هم در Down Town می‌نشینند، آفتاب می‌گیرند و مست می‌کنند.







۱۰ شهریور، ۱۳۸۶







برای جلوگیری از یخ‌زدگی در دمای کمتر از 30- چند راه وجود دارد که به شرح زیر است:
1- چنانچه پارکینگ ماشین در محلی باز و بدون سقف است حتماً از پریز برق در کل محوطه پارکینگ برای استارت زدن ماشین‌ها استفاده شود. در غیر این صورت ماشین روشن نشده و صاحب آن تا صبح یخ می‌زند.



2- ایستگاه‌های اتوبوس مسقف و دارای درب ساخته شوند و داخل آنها و زیر صندلی بخاری کار گذاشته شود.



3- ساعات کاری فروشگاه‌ها از 9 شب به 12 شب و یا شبانه روزی افزایش یابد.
4- ساختمان‌ها با تونل به یکدیگر متصل شوند. مثلاً کل ساختمان‌های دانشگاه ما با تونل به یکدیگر وصل هستند. بعضی از این راهرو‌ها شکیل و درست حسابی هستند ولی بعضی دیگر که برای ساختمان‌های قدیمی هستند باریک، تنگ و نم‌دار هستند. گاهاً محل مناسبی برای خفت کردن هم هستند. اگر اشتباه نکنم فیلم بیست هزار فرسنگ زیر دریا اون قسمت‌هایی که تو زیر دریایی بودند تو یکی از این تونل‌ها فیلم‌برداری کرده‌اند.



این شهری که من توش هستم خیلی مذهبی هست. مثلاً از خونه من تا دانشگاه که کمتر از 2 کیلومتر است و محله مسکونی خلوتی هم هست حدود 3 تا کلیسا وجود دارد. از طرف دیگه این شهر برای یه چیز دیگه هم معروف هست اون آمار جرم و جنایت هست. راستش من هنوز نتوانسته‌ام رابطه مذهب با جرم را پیدا کنم.

این برادر "عزالدین" فکر کنم بدجوری خورده تو حالش که من سنی نشدم یک کم هم دچار شک و تردید تو اعتقادات خودش شده. دیگه هم کافی دعوت نمی‌کند.

پیری (صاحب‌خانه) دیروز ما رو برد به مناسبت روز کارگر (labor day) رستوران چینی‌ها طفلک کلی با شعوره به من گفت که حتماً بیا من گفته‌ام برای تو گوشت خوک نیاورند. بیچاره کلی خرج کرده بود چایی چینی، مرغ، اردک، ماهی، 2 نوع برنج، سوپ دریایی و گوشت خوک گرفته بود. بعد دونه دونه غذاها رو که می‌آوردند به من می‌گفت که چی هست و وقتی به خوک رسید گفت که این خوکه و نخورم.
داشتم فکر می‌کردم اگه این زنه ایرانی بود چکار می‌کرد.... مخصوصاً گوشت خوک می‌آورد و همچین که غذا تمام می‌شد به من می‌گفت که این خوک بوده و بعد نظر من را راجع به مزه‌اش می‌پرسید.
راستی به هر ضرب و زوری که بود تونستم با این چوب‌های چینی یک‌کم غذا بخورم. این چینی‌های قدیمی چون به اصولشون پایبند هستند لاغر هستند چون با این چوب‌ها هر ساعت حدود 100 گرم بیشتر نمی‌توانی بخوری ولی جوان‌هاشون چون با قاشق می‌خورند چاق شده‌اند.